نگاهی به اتوموبیلی می کنم که در جلوی پارکینگ ایستاده است خشمگین می شوم و سعی می کنم که هر چه زودتر صاحب آن را بیابم اما ناگهان کائنات اندکی صبر را مهمانم می کند شاید دلسوزی بهر دردهای قلبم دارد که چند شبی است وفادار تر با من است و بهر همین درد است که عطیه صبر را هستی به من می نمایاند و ذهنم اندکی آرام می گیرد سعی می کنم که بگذرم و دیگر ننوازم اما براستی چرا به یاد کلمه نواختن افتاده ام ؟
نواخته ام …
شاید اگر به این کلمه نگاه کنیم می توانیم به گونه ای خود و افکارمان را بازشناسیم اگر اندیشه های ما بر اساس عشق و مهر و دوستی باشد کلمه نواختن را با موسیفی در آمیزیم و به یاد نواختن ترانه ها افتیم و اگر ذهن ما پر از نفرت و خشم و تلخی ها باشد از سیلی و شلاق در میان نواختن ها یادی می شود اما مگر نواختن نباید از نوازش آید ؟پس چرا ذهن ما را بی راهه کشیده است ؟ ذهن تقصیری ندارد زیرا قاضی بس بی صبر و ناعادلی است و خیلی زود تصمیم می گیرد و از این رو است آنچه که در درون باشد را نخست دیده و بعد سخن از آن گوید و شاید هم ذهن قاضی با تدبیری باشد مگر در نواختن موسیقی رد پائی از نوازشهای نا مهر بانی به گوش نمی رسد ؟ به سازهای کوبه ای بنگرید ؟ از زدن ضر به های دست بر روی پوستهای این ادوات موسیقی چون دف و تنبک و کوزه موسیقی تولید شود می توان آن را در ذهن خشمگین نیز نگریست و تصور کرد که بر گونه های این ادوات می نوازیم تا موسیقی در آید حکایت تلخی است ؟همین داستان در مورد زدن کلیدها در سازهای کلیدی و یا صداهائی که از اصطکاک زخمه و یا آرشه و…بر روی سازهای زهی می آید نیز می توان تصور کرد و سخن گفت و نتیجه گرفت و پرسید آیا موسیقی از جنگ ها آید ؟تلخ است شاید نگاهی این چنین بر موسیقی همه را اندکی برنجاند و شاید به همین دلیل است که بسیاری ساز های طبیعت را همان سازهای بادی نظیر نی و فلوت و ساز دهی و ترومپت و ساکسفون گویند اما سازهای بادی هم حکایت خود را دارند و ملکولهای هوا را به جنگ هم می اندازند و تولید صوت می نمایند اما هیچ کدام از ما در هنگام شنیدن موسیقی به این نیاندیشیده ایم که این نوای و صدا از بهر جنگهائی می آید که به آن توجه نکرده ایم آری ایده جالبی است اما شاید جنگ باعث زیبائی نیز شود و موسیقی مصداق آن است پس می توان جنگ را هم مشق نمود شاید اگر جنگی باشدبر علیه نفس و خواسته و خشمی که بر وجودمان حکم می راند آنگاه بتوان موسیقی لبخند و بخشش را ترنم کرد شاید اگر جنگی باشد بر علیه بی صبری شاید نوای آرامش را بتوان بیشتر شنید شاید اگر جنگی باشد بر علیه بی توجهی آنگاه بتوان دنیا را بهتر دید شاید اگر زخمه های دل را بر زخمها نزد ودر پی درمان زخمها ترانه هائی زعشق و هم دلی خواند آنگاه موسیقی بهتری در زندگی شنید شاید اگر از گزافه گوئی ها دست کشید و دل به نغمه های واقعی زندگی داد آنگاه شاید سکوتی به وسعت دوباره دیدنهای هستی همراه با کنجکاوی کودکانه را بتوان تعجب کرد آری باید سکوت کرد این ذهن را از زخمه و کوبیدن و فوت کردنها ئی که از وقایع بی اهمیت روزمرگیها بیرون می آید باید رهائی داد شاید باید دید شاید نگریستن را بی هیچ اندیشه ای زقضاوتهای زود گذر را باید تجربه نمود و شاید باید تنفس کرد حتی این هوای آلوده را که اندکی از اکسیژن بی خیالی دوران کودکی را به ارمغان دارد که در آن هوا امید و ایمان و عشق به زیستن را برایمان تداعی می کرد شاید باید شنید نه دشنامها را نه خود خواهی ها را بلکه آن چیزی که می دانیم زیبا نوائی دارد که همان ترنمهای عشق و دلدادگی است شاید باید لمس کرد حتی دستهای یک پیرزن و یا پیر مردی را که در کنار خیابان ایستاده و پر هراس اطراف را می نگرند و هیچ کس به آنان توجه نمی کند تا اندکی یاریشان دهد تا از میان خیابان پر از تردد بی توجی ها بگذرند شاید باید نواختن را آموخت نواختنی بی اصطکاک و موسیقی بی هیچ دشمنی و جنگ همان آوائی که از میان لبهای زیبای لبخند مهر انگیزی آید همان ترنمی که ز نگاه پر مهری نواخته می شود همان ترانه ای که آهی را می شنود و بعد دستها را بهر دوست داشتن دراز می کند
آری آری موسیقی بی اصطکاک دنیائی شیرین دارد