محمد حاجی محمدی

فارغ التحصیل هنر

محمد حاجی محمدی

فارغ التحصیل هنر

کسی دلش برای ستاره ها تنگ نمی شود

حکایت ما و آسمان

حکایت ما و آسمان، حکایتی عجیبی است؛ حکایت ما و ستاره ها، ما و مهر، ما و ماه! آسمان سراسر آیه و اعجاز است، آنقدر شگرف که فقط تماشایش آدمی را به اعجاب و ابهام و ... وایمان می کشاند!
شب ها که خورشید نیست _یعنی هست اما ما روی از او می ستانیم، یعنی هست اما ما تصور می کنیم نیست!_ شب ها خورشید نورش را به ماه می سپارد تا به مایی برساند که از او «روی گردان» شده ایم و به ستاره ها؛ تا نشانگر راه باشند برای فرزندان راه! برای ما ابن السبیل ها! ستاره ها هستند تا راهمان را بیابیم؛ تا قبله را گم نکنیم، روزها که خورشید هست؛ راه روشن است، هرچند خورشید را یادمان رود، او مارا نمی فراموشد!
روزها ما فکر می کنیم ستاره ها نیستند! اما آنها مثل همیشه سرجایشان هستند، فقط وقتی خورشید هست مجال ظهور ندارند؛ ادب حضور، حکم به عدم ظهور می کند، آنها نورشان را مدیون خورشید می دانند و هنگام طلوع نورالانوار، محو او می شوند.
***


چندی قبل آسمان شهر را هر چه کاویدم ستاره ای نیافتم! نمی دانم آنها را چه شده است؟ به روستا رفتم؛ آسمانش پر ستاره بود آنقدر زیاد و نزدیک که دلت می خواست سبد سبد ستاره بچینی!  آری ستاره ها هنوز هم سرجایشان بودند، اما روزگاری است که آسمان شهر از آنها تهی است، یعنی برای اهالی شهر؛ بود و نبود ستاره ها فرقی نمی کند، کسی نگاهش به آسمان نیست، کسی دلش برای ستاره ها تنگ نمی شود، کسی راه را نمی جوید...

نامرد تنهام گذاشت

اعصابم خورده.................

چرا اینکارو باهام کرددد.......................

اون ..... زیر همه حرفاش زد

چه خوش خیال بودم

چه خوش خیال بودم من٬ نفرین بر تو غریبه٬ به تو که روزی آشنا ترین لحظه هایم بودی. سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین٬ با من چه کردی؟ آیا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟ اگر چنین است پس نفرین بر عشق.آیا تاوان وفاداریم این بود؟ همیشه بسوزم و بسازم و تنها بمانم برای کسی که خود را سمبلی از مجنون می دانست ولی در درون بویی از سنت زیبای عاشقی نبرده است. سنتی که در آن وقتی لیلی و مجنون بر آن سوگند می خوردند و پیوند عشق می بستند هیچ چیز یارای گسستن این عشق را نداشت. نفرین بر تو و قلب یخی ات که در آن حتی گرمای عشق آتشین و لیلی وار من اثری نگذاشت٬ عاشقم کردی و در باغ سبز نشانم دادی و مرا با خود به دنیای رویایی پر از زیبایی های عشق بردی ولی وقتی چشم باز کردم و حقیقت را یافتم حقیقت چیزی جز کوله باری از پشیمانی و یاس و ناامیدی از بی وفایی ها و دورنگی و رنگ و ریای تو نبود. نفرین بر تو غریبه. یادت می آید آن روزی که با هم ابرها را پلکانی قرار داده تا خود را به خورشید تابان برسانیم و آنجا خوشه هایی زرین از انوارش را چیدیم و لحظه هایمان را به مانند رنگین کمان رنگ عشق کردیم و تو گفتی که مرا مالک تمام زیبایی ها می کنی. حال می بینم از آن همه زیبایی سهم من زشتی٬ سیاهی و عشق نافرحام بود که شروع نشده به پایان رسید و مرا در زندان و قفس تنهاییم محبوس کرد. عشقی که به سرعت جای خود را به گدازه های آتشین خشم و نفرت داد. دوران تنها شدنم را در جاده انتظار گذراندم. نفرین بر تو غریبه

دلم برات تنگ شده

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر نمیکنم ......
میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....
رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......
حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....
میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....
برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...
دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت.
صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....
اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم

گمشو برو

گمشو برو

بالا بری پایین بیای از دل و دیده افتادی        دیگه ازت بدم می یاد زندگیمو به باد دادی

الهی که یه روز خوش نبینی تویه زندگیت    لحضه شماری می کنم تا ببینم اوارگیت

من ساده رو بگو فریبتو خورده بودم           حرکت می کردم اما یه جوری مرده بودم

عکسی که بهم دادی ....اره هنوزم دارمش      پاره پارش بکنم یا که واست بیارمش؟

نامه هاتو آتیش زدم تا نباشه از تو اثر       بیرون نمی رم که یه وقتی نشوم از تو خبر

یه خط قرمز کشیدم رو اسم تو تو دفترم       پیشم نیا ...تماس نگیر همینه حرف آخرم

 

دلم گرفته از آدم ها

دلم گرفته از آدم هایی که می گن دوست دارم اما معنی شو نمی دونن از آدم هایی که می خوان مال اونا باشی اما خودشون مال تو نیستن از اونایی که زیر بارون برات می میرن و وقتی آفتاب می شه همه چیز یادشون میره

                              

عشق تو خیلی چیزا بهم یاد داد

امشب اومدم بازم از تو برای تو بنویسم تا بدونی دلم هنوز با توست وبا تو هم می مونه.

 

می دونم همه ی اون چیزایی رو که می خوام بگم تو خودت می دونی

 

بازم مثل همیشه می گم عاشقانه دوستت دارم؛

 

می خوام واسه همه بهونه هایی که گرفتم واسه همه ناراحتی ها که

 

برات درست کردم ازت معذرت بخوام.

 

دلم نمی خواد غم رو تو چشمای نازت ببینم.

 

خصوصا اگه خودم این غم روتو چشمات آورده باشم.

 

می دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

 

می دونی هر شب به هوای دیدن تو چشمامو رو هم میزارم؟

 

می دونی چقدربرام  عزیزی؟ می دونی  تو ماه منی؟

 

می دونی همه ی زندگی من  شدی؟

 

می دونم که همه ی اینا رو می دونی .

 

نمی دونم چرا بعضی شبها بیشتر از همیشه دلم میخواد پیشم باشی

 

 

دلم میخواست بودی و گونه های خیسمو پاک میکردی

 

دلم می خواست دستهای سردم تو دستهای مهربون تو گرم شه

 

دلم می خواست......!!!

 

 

یادته اون شبی رو که به هم قول دادیم دیگه همدیگه رو تنها نزاریم؟

 

یادته قول دادیم مال هم باشیم؟دلم واسه اونروزها یه ذره شده.

 

کاش می شد چشما مو ببندمو باز کنم ببینم دوباره همون روزهاست

 

تو همون ... و منم همون ....

 

چقدر احساس با هم بودن ؛ مال هم بودن  قشنگه!

 

مگه این من و تو نبودیم که یه روز آرزو میکردیم مال هم شیم؟

 

مگه آرزو نداشتیم یه روزی برسه که چشم تو چشم هم بدوزیم؟

 

مگه ما اینا رو از خدا نخواستیم؟

 

مگه ما آرزوی این روزها رو نداشتیم؟

 

  "اگر چه من به چشم تو کمم قدیمیم گمم

 

آتشفشان عشقمو دریای پرتلاطمم"

 

دلم گرفته نازنینم.دلم از این دنیا و ازخودم گرفته.

 

می ترسم دوباره من بمونم و این خونه ی ساکت و خالی از همه چی!

 

خونه ایی که هرجاش رو نگاه میکنم خاطره تو رو ازش دارم

 

گوشه به گوشه اش تو رو یادم میندازه

 

دلم میخواد با تو باشم.شاد باشم .بخندم دلم میخواد بدون وحشت عشقم رو نثارت کنم

 

"طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود"

 

همیشه فکر میکردم عاشق شدن کار سختیه.ولی وقتی عاشق شدم

 

تازه فهمیدم اونی که سختره عاشق کردنه نه عاشق شدن!

 

فهمیدم عاشق موندن کار هر کسی نیست

 

عشق تو خیلی چیزا بهم یاد داد

 

شاید اگه نبودی دیگه هیچ وقت نمی تونستم طعم عشق رو بچشم

 

مهربونم  بخدا منم دلم نمی خواد تو رو از دست بدم

 

من دل پاک و مهربون تو رو ساده به دست نیاوردم که ساده از دست بدم

 

نمی دونی چقدر دلم می خواست مال من بودی

 

چی می شد نازنینم تو درفال من بودی

 

بهونه قشنگ من !

 

           یادت باشه یکی هست که همیشه دلش برات تنگه

برای کسی مینویسم

این متن رو برای کسی مینویسم که کاری رو با من کرد که نباید میکرد اره قلبموشکست کاری که همیشه قسم میخورد که نمی کنه کرد اره منو داغون کرد الان سه روزه ازش بی خبرم نمی دونم که چیکار میکنه و با کیه ولی برام مهم نیست با کی هست و به کی فکر میکنه ولی از خدا میخوام هر جا که هست خوشحال و خوشبخت باشه البته اگه خودش بخواد 

ارام  من بودم . ساکت بودم . شاد بودم . تنها بودم .
تو امدی . شاد بودی . شلوغ بودی .وسوسه بودی . تنها بودی .
کنارم ماندی . جذاب شدی . غمگین شدی . مرا خواندی . عاشق شدی .
مهربان شدی . دلسوز و پر هیجان و ارام در دلم جا گرفتی .
غمگین شدم . حساس و مهربان . جرقه شدم . عاشق شدم .
سنگدل شدی . بی احساس و بی تفاوت .................. تو رفتی .
تنها شدم . غمگین و افسرده. بهت زده و گیج و با تمام وجود فریادت کردم . اما باز تو رفتی .
محزون شدم دلگیر. افسرده و عصبی . تو را خواندم اما تو رفته بودی . فریادت کردم .نبودی . گریه کردم .....هیچ ..... متنفر شدم .
از تو و از تمام احساسی که تو را میخواند منزجر . و تو همچنان نبودی .
افسرده شدم . تنها شدم . غایب شدی . انتقام شدم ..............
از ذهنم رفتی . ازاد شدم . از دلم رفتی . فریاد شدم . اما فریادی غمگین .
شکست خوردی . پشیمان شدی . برگشتی . مرا خواندی .
تنها بودم غمگین بودم افسرده بودم اما نخواندمت .
برگشتی . گیج شدم . گیج گیج. میخواستم بروم . تو نخواستی . میخواستم بروم قلبم نخواست . میخواستم بروم فکرم نخواست .اما عقلم گفت برو داشتم میرفتم که تو گفتی نرو
التماس شدی . سر تا پا خواهش . حسرت و درد . اما من رفتم
رفتم ولی هزار بار ارزو کردم : که ای کاش هرگز نمی امدی و هرگز نمی امدم.

_________________
دروغ بود همه حرفات دروغ بود خدا میدونه با کی هستی این روزا!

.شطرنج


این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود
صفحه چیده می‌شود، دار و گیر می‌شود
این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رُخ‌
در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود
فیل کج‌روی کند، این سرشت فیلهاست‌
کج‌روی در این مقام دلپذیر می‌شود
اسپ خیز می‌زند، جست‌وخیز کار اوست‌
جست‌وخیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود
آن پیاده ی ضعیف ،راست راست می‌رود
کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود
هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌
این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود
آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود
ناگهان کنار شاه خانه‌بند می‌شود
زیر پای فیل‌، پهن‌، چون خمیر می‌شود
آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است‌
هرچه خواست می‌شود، گرچه دیر می‌شود
این پیاده‌، آن وزیر... انتهای بازی است‌
این وزیر می‌شود، آن به‌زیر می‌شود

.عادت

محمد حاجی محمدی

فوق لیسانس گارگردانی

View Raw Image" class="thickbox">

شاید عادت کردم به هوای خالی

به یه عشق خام و یه دل پوشالی

شاید عادت کردم به نگاه ساده

به زمین و خاک این تن افتاده

شاید عادت کردم به صدای گیتار

به نوای ساز و حسرت یک دیدار

شاید عادت کردم به نگاه دریا

به سکوت شب با انتظارفردا

شاید عادت کردم به سکوت سنگین

به سکوت سرد لحظه یک تردید

شاید عادت کردم.. . .

.

فیلم زیبای نیوه مانگ – نیمه ماه

یلم زیبای نیوه مانگ – نیمه ماه


 

با بازی متفاوت هدیه تهرانی و گلشیفته فراهانی
قابل پخش در کامپیوتر و تمام دستگاههای دی وی دی پلیر

 

 

 

» فیلم دیدنی نیوه مانگ ( نیمه ماه )

    – اثری دیگر از کاگردانی بین المللی ایران بهمن قبادی
    – با بازی جنجالی هدیه تهرانی و گلشـیفته فراهانی
    – فیلم توقیــف شده در ایران
-   – با اواز خـوانی هدیه تهرانی در فیلم !
    – برنده چندین و چند جایزه بین المللی…!!!!
 

داستان فیلم:

فیلم در روستایی در کردستان ایران شروع می شود. کاکو کردی سرزنده و ساده دل است که از کار رانندگی اتوبوس روزگار می گذراند، اما به هنر موسیقی، به ویژه موسیقی سنتی مردم خود علاقه ای وافر دارد. او در گیر و دار یک معرکه جنگ خروس با تلفن همراه (موبایل) پیامی از “استاد مامو” دریافت می کند. استاد مامو موسیقی دان یا نوازنده ای سالخورده است که همه کردهای هنردوست، مانند کاکو او را بزرگترین استاد زنده موسیقی کردی می دانند و برایش احترامی بی حد قائل هستند. او طبعا به خاطر سیاست های هنری رایج در جمهوری اسلامی از زندگی فعال هنری باز مانده است. در عراق رژیم صدام حسین سقوط کرده است. کردهای کشور پس از تحمل دهها سال اسارت و بی‌داد، سرانجام در مناطق خود به آزادی دست یافته اند و پس از ۳۷ سال اختناق بیرحمانه توانسته اند با هویت قومی خود یگانه شوند. این رویداد تاریخی نه تنها برای کردهای عراق بلکه برای تمام کردهای منطقه که در کشورهای عراق و ایران و ترکیه و سوریه پراکنده هستند، خبری فرخنده است.
 

بیوگرافی بهمن قبادی :

همن قبادی در سال ۱۳۴۸ در شهر مرزی بانه کردستان به دنیا آمد. او چهارمین فرزند خانواده هفت نفری ‌شان است و اولین پسر خانواده. تا ۱۲ سالگی در بانه زندگی کرد و بعد از آن جنگ‌ها و آشوب‌های منطقه او و خانواده‌اش را راهی سنندج ( مرکز استان کردستان ) کرد.

تحصیلات متوسطه ‌اش را در سنندج به پایان برد و سال ۱۳۷۱ برای ادامه تحصیل در دانشگاه، به تهران آمد و در رشته فیلم‌ سازی در دانشگاه صدا و سیما مشغول به تحصیل شد، ولی دانشگاه را رها کرد و به انجام نرساند.

او معتقد است هر آنچه در سینما دارد حاصل تجربیاتی‌ست که با ساختن فیلم های کوتاهش به دست آورده است.

قبادی در سال های پایانی دهه ۶۰ به عکاسی هنری و صنعتی روی آورد. بی‌شک تاثیر عکاسی در نگاه او به جهان تصویر گرش انکار ناپذیر است. پس از آن، با ساخت فیلم‌های هشت میلی‌متری به فیلم‌سازی روی آ ورد. حاصل آن دوران، تعدادی فیلم داستانی و مستند هشت میلی‌متری است. فیلم‌ های کوتاه قبادی از نیمه دهه ۱۳۷۰ مورد توجه قرار گرفتند و توانستند جوایز داخلی و خارجی متعددی را نصیب قبادی کنند.
 

با فیلم زندگی در مه، مسیر تازه‌ای در کارنامه او گشوده شد. این فیلم جوایز متعدد بین ‌المللی را به دست آ ورده و عنوان ((پر افتخار ترین مستند تاریخ ایران)) را نیز به خود اختصاص داده است. وی با ساخت فیلم بلند «زمانی برای مستی اسب ‌ها» به جرگه فیلم‌سازان حرفه‌ای پیوست.

فیلم نیوه مانگ نام آخرین ساخته بلند سینمایی بهمن قبادی کارگردان نامی ایران و کردستان است. که در جشنواره های متعدد بین المللی از جمله جشنواره سن سباستین شرکت کرده و جوایز معتبری را کسب نموده است و در حال در بسیاری ار سینماهای کشورهای اروپایی، ژاپن و آمریکا اکران شد است.

هدیه تهرانی و گلشیفته فراهانی در نقشی متفاوت با گریمی متفاوت ….

اندوه تنهایی

اندوه تنهایی

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم بارید ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی


چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهائی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته

غنچه شوق تو هم خشکید
شعر، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب دردآلود
جان من بیدار شد، بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من، نقش خوابی بود

ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟

دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من!
ای دیغا، درجنوب! افسرد

بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد

هذیان های ذهنی من

هذیان های ذهنی من

خیلی وقته میخوام دست به قلم شم.بنویسم و کاغد سیاه کنم تا بلکه ذره ای از سیاهی وجودم به سمت سفیدی میل کنه.بنویسم ازخودم...از دنیای تیره تار خودم...از آدمهایی که یه زمانی بیشتر از هر چیزی تو این دنیا دوستشون داشتم.ولی حالا از همشون خسته ام...از اونا بیش از همه دنیا و از خودم بیش از اونا... و مهمتر از همه بنویسم از...از زندگیم.گفتم زندگی لبخندی حسرت بار بر لبام نشست.اخه یاد نمایشنامه های ابزورد افتادم.نمایشنامه هایی که ادماش خودشونو به هر دری میزنن تا بلکه سرسوزن تغییری در وجود خودشون بیدار کنند.تا یک قدم هم که شده از جایی که هستن رو به جلو بردارن.ولی هرکاری که میکنند،هرچقدر تکاپو میکنن،اب از اب تکون نمیخوره.خب این چیزیه که دیگران روش اسم قضا وقدر رو میذارن.(به قول خودشون سرنوشت رقم خورده چیزی بنام تغییر و تحول نمیشناسه).

به این شخصیتها که نگاه میکنم یاد خودم میافتم.از این لحاظ که همیشه با باز کردن هر دری در زندگیم،بیشمار در بسته دیگه پیش رو خودم میبینم.درهایی که باز کردن هرکدومشون عمر حضرت ادمو میخواد.

یادمه یه روزی یکی که خیلی دوستش داشتم ازم پرسید:تو به خدا اعتقاد داری؟در جواب سوالش هیچی نگفتم.فقط سکوت کردم.اولش میخواستم بگم نه،ولی یه کم که فکر کردم دیدم نمیشه گفت نه،همونطور که نمیشه گفت آره.ولی حتم دارم که اگه این سوال الان ازم پرسیده بشه،جوابی که میدم اینه:من به خدا اعتقاد دارم،این خداست که به بنده هاش اعتقاد نداره

اینها رو گفتم تا بگم اگه شما هم پرنده ای رو نداشته باشین که تو دشت پرملال وجودتون پربزنه...اگه شما هم درختی برای پناه بردن به زیر سایه شاخه هاش نداشته باشین...اگه شما هم همصدایی برای گفتن سخنهای مونده رو دلتون نداشته باشین...اگه شما هم بر سقف فروریخته دلتون چلچله لی وجود نداشته باشه...اگه شما هم زخمهایی عمیق تر از انزوا داشته باشین اونوقت مثل من میفهمین که معنی واقعی خنده چیزی جز گریه معنی واقعی خوشی چیزی جز ملال و اندوه و در اخر معنای واقعی زندگی چیزی جز مرگ روح نیست.

نمیدونم چرا هرچی به روزهای عمرم افزوده و از کاغذهای دفتر زندگیم کاسته میشه بیشتر و بیشتر به بیهودگی این زندگی پی میبرم.وقتی به این قانون ثابت زندگی-که مرگ هیچ کس لطمه ای به دنیا نمیزنه،بود و نبودش برای این دنیای در ظاهر بزرگ هیچ فرقی نداره،بلکه میره و یکی دیگه به جاش میاد فکر میکنم حالم بهم میخوره.ولی خوب اگه بخوام منصفانه نگاه کنم،در ازای همه اینها چیزهایی هم هست که منو به وجد میاره.مثل تحول این انسانها و دنیا از ازل تا کنون.وقتی تو خیابون قدم میزنم و این همه تغییر و تحول در انسانها میبینم باورم نمیشه که این ادما از نسل همون زن و مردی ان که برای حفاظت از خودشون در مقابل طبیعت به شاخ و برگ دختان پناه میبردند.ای کاش اون زن و مرد بودن و میدیدن که نسل خودشون به کجا کشیده شده.حالا به عمق این حرف دکتر شریعتی پی میبرم.این که تنها چیز ثابت و بدون تغییر موجود تو این دنیا چیزی نیست جز خود تغییر.

بگذریم.فکر کنم دیگه زیادی دارم اراجیف میبافم.بهتره همینجا برای حرفام نقطه بذارم چون اگه بخوام بخوام ادامه بدم،فکر نکنم حالا حالاها به چرندیات ذهنیم خاتمه بدم.به هر حال باید به فکر اون بیچاره ای هم که ازروی قضا و  قدر سر از وبلاگ من دراورده و داره این هذیونها رو میخونه باشم.

در اخر دوست دارم این حرفو هم به چرندیاتم اضافه کنم:

اینکه هیچ چیز از این دار فانی نمیخوام(چون چیز به دردبخوری برای دادن به من نداره)جز یک دریچه...یک دریچه بسوی آینه...یک دریچه بسوی خورشید.

بهار آشنا

بهار آشنا

باز به مشام میرسد بوی بارون‌،بوی سبزه و بوی خاک

باز هم به گوش میرسد صدای رنگ تازه کردن برگ تاک

وای که چه بوییدنیست عطر اقاقی‌،بوی نرگس و باد

وای که چه شنیدنیست نغمه شوق پرستوهای شاد

وای که چه دیدنیست این رنگ ابی اسمان و ابر سپید

اخ که چه دلنواز است رایحه اشنای برگهای سبز بید

بهار از راه رسید و نواخت زنگ کلبه تاریک دل ما را

به ارمغان اورد همراه خود پر فروغ ترین ترین چراغ ها را

نرم نرمک امد ز دورها و دورها‌،ز سرزمین نورها

با فریادی لبریز از طراوت چلچله ها‌،اکنده از شورها

رسید از راه و افروخت شمعی روی هرشاخه‌،کنار هر برگ

رخت بربست از این دیار،موسم لرزان زیر رگبار تگرگ

امد و من غرق در دریای اندوه و غم

زندانی به زندانی از غصه و ماتم

اورد همه چیز و افسوس از اوردن ذره ای امید

دریغ از روزنه ای رو به آینه‌،رو به نور و خورشید

                                                               خوشا به حال غنچه های نیمه باز

                                                               خوشا به حال دختر میخک که می خندد به ناز

                                                               خوشا به حال جام لبریز از شراب

                                                               خوشا به حال افتاب

                                                               آری رسید از راه اینک بهار

                                                               پس خوشا به حال سبزه زار

                                                               خوشا به حال روزگار

                                      شعری از خودم

برای تنها کسی که نامش ثمین است

برای تنها کسی که نامش ثمین است

همنوایی و نوازش نفس های سرد قلبی سراپا زخم

دیگر ساعتی بر دست ِ من نخواهی دید!

من بعد عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می اید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم!
مثل ِ همین گل ِ سرخ ِ لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد!
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی!
حالا می روم که بخوابم!
خدا را چه دیده ای!
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم!
تو هم از فردا،
دست ِ تمام پیرمردان ِ وامانده در کنار ِ خیابان را بگیر!
دلواپس نباش!
آشنایی نخواهم داد!
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی!
شب بخیر!●

برای ثمین

برای ثمین


14a6eea8029b7d - عکس

 

اینو برای کسی دارم مینویسم که یه روزی غریبه بود برام مثل تموم آدمای دیگه اما امروز شده تنها اشنای من، شده عشقم، شده هستیم ،شده دنیام  درسته که ازش دورم اما وقتی حس میکنم دوسم داره انگار خدا عرششو به من داده وقتی باهاش آشنا شدم زخم خورده بود از دردش شکایت می کرد گله داشت از همه چیز و همه کس این دنیا، منم زخم خورده بودم اما زخم من به مانند زخم اون نبود اینقدر عمیق نبود اولین باری که دیدمش فقط یه بار تونستم به چشمای سیاهشو نگاه خسته اش  نگاه کنم از همون روز بود که دیگه نتونستم شعله های عشقشو که تو وجودم زبانه می کشید خاموش کنم توی اون نگاه معصومش من چیزی رو دیدم که خیلی برام آشنا بود غم نگاش همون غمی بود که من سالها تو قلبم زندونیش کرده بودم اما با این حال لبخند می زد اما تلخیه پشت خنده هاشو میشد حس کرد درد داشت وحشتناک درد می کشید اما نمی خواست بذاره این درد التیام پیدا کنه. با غم نگاش صمیمی شدم همین باعث شد بشه همه ی وجودم

قبل از اینکه ببینمش قرار بود فقط دوست و برادرم باشه اما همون روز اول خودم از دادن این پیشنهاد پشیمون شدم بدجوری عاشقش شده بودم دیوانه وار دوسش داشتم  برای شنیدن صداش لحظه شماری میکردم از هم دور بودیم نمی تونستیم هر روز و هر لحظه هر موقعی که دلمون میخواست کنار هم باشیم اما همین 2 بار در هفته برام یه دنیا ارزش داشت در هفته 3 روز کلاس داشتم که 2 روزشو به خاطر دیدن اون می پیچوندم اما اون همیشه نارضایتیشو  اعلام می کرد و میگفت تا کی میخوای اینجوری ادامه بدی؟نمی دونم چرا با این سوالش همش حس میکردم از من خسته شده فکر میکردم نمی خواد دوسم داشته باشه انگاری از من بیزار شده باشه اما با این حال عاشقش بودم دوسش داشتمو نمی تونستم رهاش کنم چند باری سعی کرد به بهانه های مختلف منو از خودش دور کنه اما من هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل دلبسته اش می شدم نمی تونستم دوریشو تحمل کنم نمی تونستم بزارم ترکم کنه تو هر شرایطی با التماس و خواهش میخواستم کنارم بمونه برای همیشه، قبول نمیکرد می گفت نمی خواد منو بدبخت کنه می گفت نمی خواد مانع من برای رسیدن به آرزوهام باشه ازم میخواست برم دنبال زندگیم دنبال آیندم دنبال سرنوشتم اما من که داشتم همین کارو میکردم اون تنها آرزوم بود زندگیه من بود آینده و شرنوشتم بود منم داشتم می رفتم دنبال اون، اون تنها دلیلم برای بودن توی این دنیای لعنتی بود همیشه معترضانه از اطرافیانم می پرسیدم آخه این دنیا چی داره که ما باید به خاطرش زندگی کنیم جز خواست خدا جوابی برای سوالم نداشتم تا اینکه خود خدا جوابشو وارد زندگیم کرد از همون لحظه ی اول دنیای سرد و بی روح منو دگرگون کرد من دختری بودم از جنس سنگ با روحیه ای کاملا خشن ار آدمای اطرافم متنفر بودم عشقو قبول نداشتم عشقو یه حس مدفون شده می دونستم که هرگز حتی غباری از روش برداشته نخواهد شد گوشه گیر و منزوی بودم نه کسی رو دوست داشتم نه به کسی این اجازه رو میدادم که علاقشو نسبت به من بیان کنه ظاهر زیبایی نداشتم برام زیاد هم مهم نبود چون فکر می کردم هر نعمتی یه مسئولیته و از اینکه زیبا نبودم زیاد هم بدم نمی اومد جواب هر دلسپردگی رو فقط با یه بیت شعر می گفتم که با تمام وجودم قبولش داشتم در مقابل اظهار عشق دیگران فقط یه نگاه سرد و بی روح نثارشون می کردمو میگفتم                قصه ی سپردن دل یه حقیقته دروغه   مث قصه ی دو چشمی که همیشه بی فروغه  از همه چیزو همه کس گریزون بودم حتی از خودم اما با ورود اون به زندگیم همه چیز من عوض شد اون خیلی زود تونست با همون چشمای سیاهش نگاه غمگین و خسته اش قلب منو تسخیر کنه و من حتی کوچکترین مقاومتی هم نتونستم بکنم اون حالا دنیای من بود تمام زندگیم، هستیه من شده بود من چطوری می تونستم ازش دور شم؟چطور می تونستم ازش دل بکنم ؟من بدون اون هیچی نبودم نمی تونستم بدون اون دووم بیارم نمی تونستم حتی لحظه ای فکر دوریشو بکنم چه برسه به اینکه بخواد ترکم کنه یادمه یه روز بهم گفت قصه ی ما قصه ی لیلی و مجنونه که هیچوقت به هم نمی رسن با یه بغض که داشت خفم میکرد با چشمای لبریز از اشک در حالی که سعی داشتم مانع از این بشم که از پشت گوشی صدای بارونی شدن چشمامو بشنوه  یه لبخند زورکی زدمو گفتم میخوام قصه ی ما قصه ی زال و رودابه باشه آخه این تنها قصه ی عشقی بود که آخر قصه به وصال عاشق و معشوق منتهی بود اما تو جوابم یه خنده ی تلخ سر داد و گفت اما رستمی دیگه وجود نخواهد داشت با لحنی تند بهش گفتم که اصلا شوخی نمیکنم حس کردم بغضش گرفته حسم درست بود اما اون فقط سکوت کرد

جنون عشقم روز به روز شدیدتر می شد دوسش داشتم خیلی زیاد اما اون نمی خواست بذاره عشقم شعله بکشه تمام شبامو با گریه و تمام روزامو با بغض و دلواپسی می گذروندم به شدت نگرانش بودم اما اون از من دور بود و من در غل و زنجیر اسیر، فکر کنم خودشم اینو خوب می دونست واسه همین بود که همیشه دیوونه ی زنجیری صدام میکرد درد میکشیدم شکنجه میشدم تمام وجودم شده بود حسرت اما نمی دونست چرا ،من نمی تونستم در آغوشش بگیرم نمی تونستم بوسه بارانش کنم نمی تونستم قطره قطره های اشکمو روی شونه های اون فرود بیارم نمی تونستم گرمیه دستاشو تو دستام حس کنم حتی نمی تونستم نگاهشو داشته باشم تمام وجودم پر بود از درد و رنج جدایی داشتم می دیدیم که داره سعی میکنه خودشو از من دور کنه می گفت به خاطر بیماریش نمی خواد نه اینکه نخواد نه نمی تونه که بمونه اما من عاشقش بودم برای یه لحظه دیدنش داشتم پرپر می زدم ولی از شانس بد من موقعیتم تو خانواده به خاطر حضور یه خواستگار سه نقطه حسابی به هم ریخته بود و دیگه اون آزادیه قبلی رو نداشتم چقدر دلم میخواست خفه اش کنم اون با کارای احمقانه اش داشت عشقمو ازم می گرفت نمی خواستم تنها کسمو به هیچ وجهی از دست بدم وقتی یه روز بهم گفت فراموشش کنم تمام دنیا جلوی چشام تیره و تار شد انگاری روحم از تنم جدا شد از زندگی بریدم تصمیم برای رفتن جدی شد همه چیو آماده کرده بودم برای رفتن آماده ی آماده بودم یه ترانه که خودش برام خونده بود رو گذاشتم تیغو گرفتم تو دستم اما نتونستم تحمل  کنم که لحظه ی آخر کنارم نیست گوشیو برداشتم و شماره ی اونو با هزار افسوس و حسرت گرفتم می خواستم لحظه ی آخر حد اقل صداشو داشته باشم سرم فریاد می کشید نمی خواست حرفامو بشنوه اما با همه ی اینا بازم برام صداش برام شیرین و دلنشین بود همینطور که من التماس میکردم حرفامو بشنوه یه دفعه نمی دونم چی گفت که دلم بدجوری شکست و راز دلمو بهش گفتم چیزی که حتی خانواده ی خودم هم ازش خبر نداشتن نمیدونم وقتی بهش گفتم برای دیدن فقط چند ماه بیشتر فرصت ندارم چه حالی شد اما اینو یادمه که صداش لرزون شد نمی دونم شایدم چشماش بارونی شد گاهی وقتا فکر می کردم همون قدر که من عاشقشم اونم عاشقمه اما گاهی وقتا فکر میکردم هر چقدر که من دوسش دارم اون از من نفرت داره حس میکردم به من اعتماد نداره واسه همینه که قصد داره منو از خودش دور کنه اما وقتی گفت که طاقت شنیدن این حرفو نداره وقتی که گفت نمی تونه باور کنه عشقش نابیناست حس کردم هنوزم عاشقمه دیگه داد نمی زد فریاد نمی کشید عصبی نبود ولی هنوز لرزش صداشو میشنیدم اما بازم فکر میکردم که این بار دلش به حالم سوخته که داره این حرفا رو میزنه هزار بار خودمو لعل و نفرین کردم که چرا بهش گفتم به چه حقی این اجازه رو دادم که خاطر معشوقمو برنجونم از خودم بدم اومد چرا همیشه چیزی رو که نباید بگم میگمو اونی که باید بگم نمیگم دیگه میخواستم کارو یه سره کنم که            

که گفت قول میده تا آخرش با من میمونه پیش خودم فکر کردم که از روی ترحمه نمی دونم شاید، اما نه اون عاشقم بود اینو مطمئن بودم ولی آخه گاهی وقتا حرفایی میزد که میدونست منو میرنجونه مطمئن بود که ناراحت میشم اما باز اون حرفارو تکرار میکرد هیچ چیز به اندازه ی بی اعتمادی منو نمی رنجوند انتظار هر حرفی رو از هر کسی داشتم الا حس بی اعتمادی رو از معشوقم  

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر              تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند                           

تنها چیزی که بعد از شنیدنه این حرفا تو ذهنم قدم میزد همین یه بیت شعر بود و اشکایی که از چشمام می بارید

مقصر خودم بودم اینو خوب می دونستم شاید رفتار و گفتار من باعث برداشت اشتباه دیگران میشد ولی به خدا خیلی سخته کسی که عاشقشی کسی که عاشقته چنین حرفی رو بهت بزنه ولی با این حال من عاشقش بودم واسه یه عاشق تکریم و احترام با ذلت و خواری فرقی نداره وقتی تو راه یاره همه چیز براش یه معنا داره عاشق فقط به رسیدن فکر میکنه فقط به عشقش همین و بس

اما هرگز نتونستم به خودم بقبولونم که من دارم نابینا میشم و اون حق داره که نخواد با من بمونه من هیچی نداشتم که اون بخواد واسه موندن دلشو خوش کنه نه پول نه ظاهر زیبا من دو اصل مهم برای خوشبختی رو نداشتم حالا هم که داشتم نابینا میشدم این چه انتظار احمقانه ای بود که از اون داشتم؟؟ نمی دونم، فقط اینو خوب میدونم که بدون اون نمی تونستم زندگی کنم اون زندگیه من بود نمی تونستم ازش دل کنم اون عشقم بود نمی تونستم رهاش کنم یادمه برای اینکه بهش ثابت کنم که دوسش دارم یه روز کف دستمو بریدم خط های موازی و پشت سر هم برام شیرین بود چون می دونستم درد کشیدن هم میتونه قشنگ باشه اما خوب یادمه قبل از اینکه به رگ  مچ دستم برسم جمله ای گفت که مانع بریدنم شد خوب یادمه وقتی اومد دستمو گرفتم جلوش گفتم می بینی هنوز دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم می دونی این خودت بودی که نذاشتی ای بریدگی ها به رگ دستم ختم بشه؟؟؟؟؟؟؟ یادمه یه بارهم اون این کارو کرد اون ندید و نمی دونست که من چه کاری کردم تا لحظه ای که خودم نشونش دادم اما یادمه یه روز تو چت دوربینشو روشن کرد و گفت خوب نگاه کن  شروع کرد به بریدن دستاش حتی چشمش رو هم زخمی کرد قطره های خونو نشونم داد و گفت ثابت شد یا نه؟؟ دوست داشتنم به تو ثابت شد یا نه؟؟ برای یه عاشق جون دادن خیلی راحت تر از دیدن درد کشیدن معشوقشه اینو خودشم خوب می دونست می دونستم دوسم داره اما مطمئن بودم عشق من چیزی فراتر از این هاست

وقتی بهم میگفت که میخواد برادرم باشه نه عشقم دیوونه میشدم من جنون وار دوسش داشتم و نمی تونستم اونو با کسه دیگه ای ببینم میخواستم کنارم باشه واسه همیشه اما ...

بارها بهش آرزومو گفته بودم و ازش خواسته بودم حالا که اون این قدرتو داره که منو به آرزوم برسونه این کارو بکنه اما قبول نمیکرد من فقط یه آرزو داشتم اونم اینکه تو آغوش عشقم نفسای آخر و بکشم  منی که داشتم نابینا میشدم دیدن چشمای خوشگل عشقمو تمنا داشتم میخواستم لحظه ی آخر نگاه آخرم باشه آخرین تصویرم باشه صداش برام آخرین صدا باشه دستای گرمش آخرین حس گرمی باشه میخواستم تلخیه جدایی رو با بودن در لحظه ی آخر تو آغوش گرمش کم کنم

حالا امروز نزدیک به یه ماه که ندیدمش چشمام داره بینایشو از دست میده تقریبا همه چیزو تار می بینم و 4-5 ساعتی رو در کل روز تو تاریکیه مطلق سپری می کنم به محض اینکه گریه میکنم یا عصبی میشم چشمام تا چند ساعت یه پرده ی مشکی میکشه جلوش

اما هنوزم که هنوزه عاشقشم هنوزم تمام زندگیمه و هنوزم بدون اون زنده نخواهم بود

با همین چشمای کورم منتظر آخرین لحظه نشستم که اونو کنارم حس کنم میترسم زمانی بیاد ببینمش که چشمام واسه همیشه سیاهی و انتخاب کرده باشند می دونم که اونم عاشقمه

میدونم که همون قدر که دوریش داره منو شکنجه میده اونم از این دوری عذاب میکشه

اما خدا کنه روزی که دوباره شروع به نوشتن میکنم بنوسیم که الان با اینکه زمان گذشته اما دیگه همه چیز مثل گذشته نیست دیگه مثل گذشته حسرت دیدنش بوسه باران کردنش آغوش گرمش و شونه های استوارش رو ندارم آخه الان همه ی این لحظه ها رو دارم حالا اون کنارمه من کنارشم حالا اون تمام لحظه هاشو به من بخشیده و من تمام لحظه هامو به اون و هنوز هم دیوانه وار عاشقشم و اون هم  هنوز منو دوست داره

اینا نوشته های من بود 

 اسمم ثمین و تنها عشقم محمد

نوشتن بلد نیستم اما هر وقت نمی تونم دردامو به کسی بگم می نویسمشون 

تئاتر بی چیز

می دانم ،هرگز به تقدس نمی رسیم ، اما برای رسیدن به نتایج عملی دست و پا می زنیم.

 

 در سال 1935 ، همان سالی که پیسکاتور ، برشت و راینهارت آلمان را ترک کردند ...همان سالی که مدرسه باهاوس تعطیل شد در جنوب شرقی لهستان یرژی گروتفسکی به دنیا آمد ... همان بچه ای که بعد ها به بار آور ترین منبع اندیشه های نوین و پرنفوذ ترین چهره در دنیای تئاتر قرن بیستم تبدیل شد .

 

از 1951 دوران بازیگری خود را آغاز کرد و سپس به مسکو رفت تا نزد زادوسکی بازیگر به فراگیری نظام کنستانتین بپردازد ، در 1950 بعد از سفری به آسیا ، به زادگاه خود بازگشت تا اجراهایی را در تئاتر لهستان کارگردانی کند .

 

در 1965 آزمایشگاه تئاتری خود را رسما به کانونی برای پژوهش تئاتری تبدیل کرد ، نزدیک ترین همکار او ریچارد چیسلاک بود که از نظر برخی برجسته ترین بازیگر دنیا به حساب می آید هم او که در همیشه شاهزاده به بهترین صورت نمایانگر روش های گروتفسکی ست .

 

    با دعوت مسئولین تئاتر پاریس در 1966 ، همیشه شاهزاده در تئاتر ملت ها در پاریس به نمایش در آمد گر چه عده کمی آن را دیدند چون گروتفسکی اصرار داشت تماشاگران محدود باشند ، ولی این اثر  شهرت جهانی پیدا کرد و تجربیات جوانهای زیر زمین های آزمایشگاهی مورد توجه قرار گرفت ، چندی بعد پیتر بروک کمپانی رویال شکسپیر را وا داشت  تا گروتفسکی را به  همکاری دعوت کند

بروک :

هر یک از بازیگران را دچار شگفتی کرد ، شگفتی رویاروکردن خود با چالش های ساده و غیر قابل تردید ، شگفتی از درک منابع گسترده و دست نخورده خودشان

 

گروتفسکی تا 1965 شهرت چندانی نداشت اما از آن تاریخ تا امروز نامش بر سر زبان ها افتاد ،کارهایش را در کشورهای  مختلف نمایش  داد و خودش با گروه های چندی از کشور های دیگر کار کرد ،سخنرانی های گسترده ای درباره روش های خود در نقاط مختلف ارئه داد ، دستاوردهایش در مجموعه مقالات او در کتابی به نام به سوی تئاتر بی چیز به چاپ رسید

( 1965)

کارهای او را می توان به دو دوره اصلی تقسیم بندی کرد دهه اول : 1970 و در مرحله بعد : 1960

گروتفسکی در دوره اول: تئاتر بیش لز حد لازم از فنون وهنر های دیگر بویژه سینما و تلویزیون اخذ کرده است و جوهر اصلی خود را گم کرده است ، در این مرحله کوشش عمده او این بود که هر آن چیزی را که حقیقتا برای تئاتر ضروری نیست را حذف کند ، او خود ، این رهیافت را ئئاتر فقیر می نامید

از ماشینیسم دوری می گزیند و کاربرد آنچه را که بوسیله بازیگر خلق نشده به حداقل می رساند

- بازیگران او  اجازه  نداشتند  از گریم و تغییر لباس استفاده کنند تا نشان دهند که تغیرات در نقش و درون شخصیت ها واقع می شوند و از دکور به مفهوم سنتی آن استفاده نمی کرد ، تنها اشیایی را در صحنه می گذاشت که در طول نمایش و منطبق با نیازهای نمایش به کاربرده می شود .

دلمشغولی اصلی او در دوره اول تربیت بازیگر برای این کار منابع گونانی از استانیسلاوسکی ،میر هولد ، واختانگف و دیگران را به فراوانی به کار گرفت ، نظام او از بازیگر می خواست تا به طور کامل بر جسم ، صدا ، و حتی روان خود تسلط یابد تا قادر باشد خود را کاملا با نیازهای نمایش تطبیق دهد ، به نظر گروتفسکی ، بازیگر باید احساسی از شگفتی در بیننده بر انگیزد زیرا قادر است بسی فراتر از انتظار و توان تماشاگر پیش برود ، او در مرحله اول ، تئاتر را چون آیین می نگریست ، آیینی که تماشگران برای حضور در آن دعوت می شوند ، او معتقد بود که تماشاگر هم از عناصر اصلی و عمده یک نمایش است و باید در جایی قرار  داده شود تا بتواند بدون خودآگاهی نقش خود را ایفا کند (شرکت مستقیم تماشاگر در یک تئاتر او را خود آگاه می کند ) بر همین مبنا این خود گروتفسکی بود که واکنش روانی تماشگر را بر می گزید ( پیش بینی می کرد ) بر همین مبنا فضایی را طراحی می کرد تا فاصله روانی مناسبی میان تماشاگر و بازیگر بیافریند ، متن یک نمایشنامه را بررسی می کرد تا در آن الگوهایی با معنای عام برای تماشاگر امروزی بیابد ، بنابراین بخش اعظم یک نمایشنامه را حذف می کرد و باقیمانده را نظمی و ریتمی دوباره می بخشید ، برخی منتقدین آثار گروتفسکی را ممتازترین آثار قرن توصیف کردند در حالی که عده ای این نمایش ها را دور از فهم خواندند.

 

1970 به بعد :

می گفت گروهش به پایان جست و جوی تکنیکی خود رسیده و تصمیم  دارد دیگر نمایش اجرا نکند ، بازیگرانم موانع را در هم شکسته اند ، کسانی که به دیدن تئاتر ما می آیند قدم در مکان ویژه ای می گذارند تا مگر مدتی زندگی روزمره خود را فراموش کنند .

 

آقای گروتفسکی تئاتر چیست ؟

او در کاوشی برای دادن پاسخ به این پرسش دریافت که می تواند بدون گریم ،لباس ، دکور ،حتی صحنه ، نور پردازی و تاثیرات صوتی وجود داشته باشد اما بدون رابطه بین تماشاگر و بازیگر نه ، در نوشته ها و سخن رانیهای عمومی اش سبک او دو پهلو و غیر قابل فهم و غالبا دست نیافتنی و در عین حال با چنان درخششی همراه است که چشم اندازی کاملا نوین را روشن می سازد . از زمان استانیسلاوسکی به این سو هیچ کس درباره حرفه بازیگر با چنین قدرت و دیدی سخن نگفته است

 بازیگر کشیشی ست که یک مناجات دراماتیک می آفریند و در عین حال  تماشاگر را به تجربه هدایت می کند ،پس اینجا یک عنصر تازه در تئاتر وجود دارد ،یک تنش روانی بین بازیگر و تماشاگر ، هدف تئاتر و به راستی همه هنرها این است که از حدود مرزهای ما فراتر رود ، محدودیت ها را گسترش دهد و خلاء ما را پر کند و ما را به کمال برساند

برای همین عمل است که بازیگر باید بیاموزد که نقشش را چنان به کار گیرد که گویی چاقوی جراحی برای تشریح کردن خود اوست .

اگر برشت در این اندیشه بود که تماشاگر را به فکر وا دارد هدف گروتفسکی آشفته کردن عمیق تماشاگر است ،او می خواهد تماشاگر را به فکر فرو برد  او با تماشاگری سر و کار دارد که دارای نیاز معنوی ناب باشد و واقعا بخواهد که از طریق رویارویی با نمایش خود را تجزیه و تحلیل کند ، غرض از نزدیک کردن بازیگر و تماشاگر به هم کمک به وقوع تجزیه و تحلیل جمعی ست ، اصرار دارد که از ابتدای کار روشن سازد که نه با هر بازیگر بلکه با بازیگر برگزیده سر و کار داریم .

تاریخ اواخر چهل ساله پایانی  این قرن نشان می دهد که در دهه ای چون دهه 60 به نام و به اسم مشارکت دادن تماشاگر در نمایش ، تماشاگران مورد توهین و دست درازی قرار گرفته اند ، دستمالی شدند ، ساعت ها در تالار نمایش در انتظار نگه داشته شدند ، برای تهیه بلیت زیر دست و پا له شدند ، کفش ها و لباس ها یشان را از تنشان در آوردند در طی اجرای آخرین پرده نمایشنامه هملت در سنترال پارک نیویورک به روی صحنه پرتاب شدند ، از آنان خوسته شد به شاه تیر اندازی کنند ، بدین سان شاید به کارگردانی نمایش تاثیر گذارند ، اما در همه آن احوال تماشاگر می دانست که مورد استفاده و هم شاید سوء استفاده قرار گرفته است .

گروتفسکی در هر یک از اجراهایش برای آزمایشگاه تئاتری لهستان به دقت مناسبات بین تماشاگر و بازیگر را با فضای صحنه خود در اختیار می گرفت در مکاشفه بوسیله تصویر هر گونه  کوشش برای سازماندهی به صحنه را کنار می گذاشت ، بازیگران و تماشاگران بدون هر نشان ظاهری در سطحی برابر وارد اتاق خالی می شدند که محل نمایش بود

  

در 1976 در جشنواره تئاتر ملت ها در بلگراد نظریات خود را به روشنی تشریح کرد:

- دیگر نمایش اجرا نمی کنیم ، در گروه های بزرگ یا محدود به تشویق روند های خاصی می پردازیم که ممکن است چندین روز به درازا بکشد در جاهای مختلف و با مردمی با پس زمینه های مختلف ، بله ، چنین روندی خود تئاتر است ، در پی آن نیستیم که شخصیت هایی را که مثلا در یک نمایشنامه بیافرینیم ، ما خودمان هستیم ... آیا این تئاتر است ؟ یا چیز دیگری ست ؟

 

در این تئاتر

اشتغال ذهنی تماشاگران به نقش بازیگر است که او را به کشف طبیعت کشانده است ، در نمایش  کوردیان ، کنش نمایشی در یک بخش روان درمانی بیمارستان روی می دهد ، تمام فضا   پر از تخت خواب بود چنانکه تماشاگران خود را در میان بیماران می یافتند ، در دکتر فاستوس ، تماشاگران دریافتند که دوشادوش بازیگران جزو میهمانان دکتر فاستوس بر سر میزی در صومعه یک راهب هستند

گروتفسکی در اجرای اکروپولیس ، یکی از نمایشنامه های ویسپیانسکی ، شاعر و نمایشنامه نویس معروف لهستانی را که نخستین بار در 1904 به صحنه رفته بود را مبنای کار خود قرار داد و آن را با تجربیات لهستان طی جنگ جهانی دوم مرتبط ساخت ، بازیگران اسباب و وسایل صحنه را نه طبیعت گرایانه بلکه با خود جوشی خیال پرورانه یک کودک و پختگی یک بازیگر کار کشته به کار می برند ، بدینسان کف صحنه می تواند دریا شود ، یک میز یک قایق شود و نرده های پشت صندلی تبدیل به سلول زندان گردد ، او در اندیشه عرضه کردن روند روانی بازیگر است ، به واسطه سال ها پرورش و تمرین های روزانه و تکنیک سخت جسمانی و توانایی صوتی  ، بازیگر را به چنان نقطه اعتلایی از آگاهی می رساند که به هنگام نمایش چون در عالم خلسه می تواند کاملا آزاد باشد ، می گوید : مسئله مسئله تسلیم است ، آدم باید ژرفترین صمیمیت خود را با اعتماد به نفس تماما در میان بگذارد بدانسان که در عشق خود را تسلیم می کند .

بازیگری که به غور کردن در خود می پردازد سفری را آغاز می کند که جزئیاتش با واکنش های گونه گون ، صدا و رفتار او ثبت می شود و نوعی دعوت از تماشاگر را صورت بندی می کند

 

مسئله فراتئاتر

جدا سازی گروه گزیده ای از مردم و گرد آوردنشان در جایی دور افتاده تا کوششی باشد برای ایجاد یک برخورد واقعی بین افرادی که در ابتدا همچون بیگانگان مطلق با هم روبه رو می شوند و سپس به تدریج که ترس به شرکت کنندگان فعال و خلاق در عرصه ای می گردند که در واقع نمایش  نیایشواره ای و آئینی خودشان است ، هدف این است که تئاتر را از  قلمروهای زیبایی شناختی  منتقدان ، مسائل گیشه ، تقسیم بازیگر و تماشگر دور سازد و برای کسانی که طالبش باشند در زندگیشان آگاهی و احساسی از نمایش و نیایشواره را زنده می کند .

تئاتر سر چشمه ها چنانکه گروتفسکی خود چنین می نامد این است که ما را به سر چشمه های زندگی باز می گرداند و تجربه اولیه را به سوی تجربه اساسی ارگانیک سوق دهد .

 

یکی از شرکت کنندها چنین نوشت :

درچند روز اول دور هم هستیم و کارهای عادی خانگی انجام می دهیم ، درباره آنچه قرار است روی دهد صحبتی نمی کنیم ، عاداتی که ویژه زندگی در شهر هستند کم کم کنار گذاشته می شوند ، خود را غرق در دنیای زندگی متفاوتی می کنیم ، به تدریج نسبت به یکدیگر حساس می شویم ، از اینجا کار سخت است ، زمین را می کنیم ، کنده های درخت ها را گرد می آوریم ، چوب ها را می بریم ، سنگ و ذغال جمع می کنیم ، کلبه ای بزرگ می سازیم تا خانه مان شود

در 1975 جشنواره تاتر ملت ها که در ورشو به روی همگان کارگاه گشوده شد ، 4000 تا 5000 هزار نفر شرکت کردند  

 

بروک :

خود را وقف بازی کردن ، بازی را به غایتی در خود بدل  نمی کند ، بر عکس ، برای گروتفسکی ،بازی کردن یک وسیله است ، چطور بگویم ؟ برای او تئاتر یک گریزگاه یا یک سر پناه نیست ، شیوه ای برای زیستن است . شاید این جمله رنگ و بویی مذهبی داشته باشد ، اما این تمام چیزی است که می توان درباره او گفت  بی هیچ بیش و کم

 

گروتفسکی :

از دید ما تکنیک شخصی بازیگر ، هسته تئاتر را تشکیل می دهد ، برای ما آموزش بازیگر به این معنا نیست که چیزی به او بیاموزیم . ما سعی می کنیم بر مقاومت های ارگانیک او در برابر این فرایند فائق آییم ، از نظر زمانی میان انگیزش درونی و  واکنش بیرونی  فاصله ای نیست . یعنی انگیزش و واکنس باید بر یکدیگر منطبق شوند . انگیزش و کنش رقیب یکدیگرند . یعنی بدن می سوزد و از میانه بر می خیزد و تماشاگر تنها رشته ای از این انگیزش های مرئی شده را می بیند ، اگر بخواهیم به زبان تکنیک های شکلی صحبت کنیم ، باید بگوییم که ما با ازدیاد یا تلنبار کردن نشانه ها ( مثل تمرین های شکلی تئاتر شرق ) کارمان را پیش نمی بریم . ما بیشتر حذف می کنیم ، یعنی عناصر رفتار روزمره را کنار می گذاریم

 

تئاتر آزمایشگاهی

لازمه کلمه پژوهش این است که ما بیشتر مثل یک مجسمه ساز قرون وسطایی – که در تکه چوبش به دنبال باز آفرینی یک شکل از پیش موجود است – به کارمان بپردازیم ، کار ما  مثل کفاشی می ماند که در کفش به دنبال  جای کوبیدن یک میخ می گردد .

خود تئاتری ها هم عموما برداشت روشنی از تئاتر ندارند ، برای یک شخص بازیگر متوسط ، تئاتر قبل از هر چیز یعنی خودش و ارگانیسم شخصی اش .

چنین بازیگر  از خود راضی و بی شرمی به خود اجازه انجام کارهای مبتذل و پیش پاافتاده را می دهد که احتیاج به دانش خاصی هم ندارد  ،مثل راه رفتن ،سیگار کشیدن و دست در جیب فرو کردن و... این حرکات از دید خود او هم معنایی ندارد ، اما به خودی خود کافی است . چون همان طور که گفتم این جناب بازیگر خودِ تئاتر است و وای به روزی که این آقا  از  جذابیتی نزد تماشاگران هم برخوردار باشد .

 

تئاتر برای کارگردان چیست ؟

کارگردان ها کسانی هستند که پس از ناکامی در دیگر حوزه ها ی تئاتری به کارگردانی روی آورده اند .

- مثل:

- بازیگران مرد شکست خورده یا بازیگران زنی که روزگاری نقش اول را بازی می کردند و حالا سنی از آن ها گذشته است  .

-منتقدی که فقط می توانسته درباره تئاتر بنویسد و مدت ها عقده تئاتر کار کردن داشته است .

- استاد ادبیات بسیار حساسی که به اندازه کافی گرفتاری های آکادمیک دارد اما خود را در کارگردانی هم صاحب صلاحیت می داند .البته او می داند درام چیست ،اما مگر تئاتر برای او جز اجرای یک متن معنای دیگری هم دارد؟

 

بدون تماشاگر چطور ؟

برای این که نمایشی به وجود آید دست کم یک تماشاگر لازم است .پس می توان چنین تعریفی از تئاتر به دست داد : آنچه بین تماشاگر و بازیگر می گذرد . بقیه چیز ها اضافی است ، شاید لازم باشد ، اما به هر حال اضافی است .پس اتفاقی نیست که تئاتر آزمایشگاهی ما در چند سال اخیر از تئاتری سرشار از منابع – که همیشه از هنرهای تجسمی ، نور و موسیقی استفاده می کرد – به تئاتری ریاضت کش بدل شده است . تئاتری که تنها با تماشاگر و بازیگر سرپاست. بازیگران تمام عناصر دیداری را – منظورم عناصر تجسمی است – با بدنشان می سازند و جلوه های آوایی و موسیقایی را با صدایشان ایجاد می کنند . این حرف به این معنا نیست که ما از بالا به ادبیات نگاه می کنیم بلکه به این معناست که ما جوهر تئاتر را در ادبیات جستجو نمی کنیم ، حتی اگر آثار بزرگ ادبی بتوانند بی هیچ تردیدی در پیدایش این تئاتر موثر باشند . از زمانی که تئاتر ما به ترکیبی از تماشاگر و بازیگر بدل شده است ، توقع ما از هر دو طرف بالا رفته است . حتی اگر نتوانستیم تماشاگر را تربیت کنیم ، سرانجام – نه به شکلی نظام مند – می توانیم بازیگر را تربیت کنیم .

 

کار با یک بازیگر مقدس :

اسطوره ای وجود دارد که بر اساس آن ،یک بازیگر با کوله باری از تجربه می تواند موجودیه اسلحه خانه خود را – یا آنچه ما آن را اسلحه خانه او می نامیم ، یعنی مجموعه ای از حقه ها ،   تر فندها و کلک ها – جعل کند . او می تواند برای هر نقش چند تایی از این سلاح ها را انتخاب کند تا جذابیت لازم برای جلب نظر تماشاگر را به  دست یابد . این اسلحه خانه یا دکان تنها کلکسیونی است از کلیشه ها، و به این ترتیب او از مفهوم بازیگر فاحشه جدا نیست .

تفاوت میان بازیگر فاحشه و بازیگر مقدس همان تفاوت بین کارکشتگی یک روسبی درباری و فرآیند ماندگاری ست که از عشقی حقیقی زاده می شود .

بازیگری که خود را افشا می کند و درونی ترین بخش وجود خود را – همان بخشی که از چشم دیگران پنهان است- قربانی می کند ،باید بتواند با حرکت و صدا ،انگیزش های معلق در مرز رؤیا ،واقعیت را ارئه دهد . خلاصه کنم، باید بتواند زبانِ روان کاوانه ای از حرکت ها و صداها را پی ریزی کند که خاص خودش باشد.

هنر بازیگر ، هنری بی حاصل است ، چرا که همراه با خودش می میرد و هیچ چیز نمی تواند آن را زنده کند ، منتقدان هم حق مطلب را درباره اش ادا نمی کنند . به این ترتیب تنها دلخوشی بازیگر ، واکنش های تماشاگران است . اما در تئاتر بی چیز ،واکنش تماشاگر به معنای دسته های گل و کف زدن های بی پایان نیست ، بلکه سکوت غریبی ست که در آن شیفتگی بسیار ، با کمی خشم و حتی دلزدگی در هم آمیخته است .  

 

مسئله تماشاگر

تماشاگر ما تماشاگری خاص است نه هر تماشاگری ،این مسئله را باید از همان ابتدا روشن کرد ،استاد  دانشگاهی که برای همیشه شکل گرفته و به قالب خشک و وحشتناک یک جسد درآمده است ،عاجز از درک این روال است ،خاستگاه اجتماعی ،وضع مالی و حتی تحصیلات ،در تعیین نخبگان تماشاگر نقشی ندارد ، کارگری که دبیرستان هم نرفته  می تواند این فرآیند خلاق جستجوی خویش را زندگی کند .

در حقیقت میان بازیگر و تماشاگر پیشاپیش باید چیز مشترکی وجود داشته باشد تا تماشاگر در رویارویی با بازیگر با میل و رغبت دست به تحلیل خودش بزند ، باید بگویم که پیدا کردن یک تماشاگر مقدس بسیار ساده تر است ، چون او به تئاتر می آید تا برای لحظه ای کوتاه هم که شده با خودش تصفیه حساب کند و این لحظه کوتاه با کار سخت و همیشگی روزانه فرق دارد.

اساس تئاتر یک برخورد است ،کسی که خودش راافشا می کند با خود رابطه ای برقرار کرده ، صادقانه و با انضباط و به شکلی دقیق و کامل با افکارش روبه رو می شود نه تنها با افکار که با تمام وجودش – از غریزه ها و ناخود آگاه گرفته تا شفاف ترین حالت ها ، اما تئاتر برخوردی میان آفرینندگان نیز هست ، میان کارگردان و بازیگر ، میان بازیگر و متن .

 

 

کلمه نزد تئاتر

در آغاز انجیل یوحنا چنین آمده است : در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود ، اما منظور گروتفسکی از تبدیل واژه به کلمه چیست ؟ همان طور که می دانید واژه تنها نشانه ای ملفوظ یا مکتوب است برای فرق نهادن میان چیزها ،یعنی واژه به ذات چیزها راهی ندارد ، تهی از حضور است و معنا را به تعویق می اندازد ، کلمه برای گروتفسکی سر به سر حضور است و سرشار از معنا . کلمه واژه ای ست برای همه انسانها با هر ملیت و زبان و فرهنگ و ناخود آگاه جمعی و فردی و مذهب و ... این چنین است که یک تئاتر ناب یک مفهوم را از رهگذر تصویری که شاید در ظاهر هیچ ارتباطی با آن مفهوم ندارد،به مخاطب –و بیشتر به  ناخودآگاه او منتقل کند.

تمرین مناسب به بازیگر این امکان را می دهد که صداهای شگفت انگیزی بیرون دهد ،و بنابراین از آن بهره برداری کند ،گویی که از نقاط مختلف بدنش بیرون می آید ، از پس سر ، از زیر جناق سینه ، از شکم و جز آن . گروتفسکی این نواحی را پژواک گر می نامد .

صحنه هنر است ، یک تک چهره خوب را بر دارید ، بینی اش را ببرید و در سوارخ آن یک بینی  واقعی قرار دهید . این واقعی می شود اما تابلو را ضایع می کند ،دیوار چهارمی وجود ندارد بلکه این خالق چهارم است که رخ می نمایاند ، چخوف پس از تعدادی تجربه های مطلوب شکایت از آن دارد که استانیسلاوسکی اثر او را از طریق کارگردانی بی ماهیت می سازد . در نتیجه مبنا را بر این پیش فرض می گذارد که نویسنده برترین مقام است. چخوف در نامه ای اعتراض می کند که چیزی که می توانم بگویم این است که استانیسلاوسکی نمایشنامه مرغ دریایی مرا کشته است .

 

نقطه

 

آهای بازیگر به خدا که تو میراث دار شکوه بزرگی هستی که گاهی ، جایی ، گوشه ای یا کناری می شود تئاتر صدایش کرد ،و بدان زائرانی وجود خواهند داشت برای زیارت تو ، زیر نورهای نقطه ای صحنه هایی که دور تا دورش را سیاهی فرا گرفته از برای این  که تو را بهتر ببینیم  و  این برای آزمایشی ست   که هنگام عرضه خود به دیگران روی خود انجام می دهیم . در صف طولانی مادران ماتم زده که نگرانند فرزندانشان در این جعبه سیاه چه می کنند .

با شروع هر ناب تئاتر نسخه ای شاعرانه از شیوه ارئه نقش ارائه خواهد شد ، که بعضی جایی از این دنیا برایش قانون و قاعده و تئوری تعریف می کنند و ما مثل بُز به خوردنشان می پردازیم و که به عنوان مثال روش ایستادن در صحنه  را از یاد نبریم. یا هنگام مبارزه اطلاعاتی با یک استاد دانشگاه و ابرمردی از تئاتر به سؤالش درباره اگرِ طلایی استاد استانیس هوا را در دهانمان می چرخانیم و جوابی بیهوده بلغور کنیم ،گویی در این زمانه که شب ها از ریخت و پاشش خوابمان نمی برد ،بیشترین کاری که از امثال ما تئاتری ها بر می آید دادن پاسخ های شخصی به پرسش هایی است که ابرتئاتری ها برایمان پیش می کشند .همان هایی که تئاتر شهرستان و تئاتر پایتخت می کنند  و خودمانیم که اینها همه اداست است و بس ، والله بالله که عهد جدید تئاتر است و این مشکلات صد و پنجاه شصت سال قبل حل شده است که تنها تئاتر وجود دارد نه کمتر از این و نه بیشتر از آن ، چند روز پیش مغزم پریده بود سراغ چیزهای مختلف ، یک دفعه بر آن شدم تا نمایشنامه یا هر جور نامه دیگری که ابرمرد ها اجازه بفرمایند بنگارم در وصف اردوگاه های مرگ و آدم سوزی آلمان نازی در لهستان و صف دور و درازه  آدم هایی که در کوره ریخته می شوند و شباهت و توضیح این کوره ها ،و شباهتشان استعاریشان با برگزاری جشنواره های وطنی و جدال گروه ها با از همه رنگی جشنواره ها ، و نرسد آن روزی که بازیگر دیگر قادر به بر آوردن فریادی واقعی نیست.

دلیل نوشتن این چند صفحه  هم دلیلی جز این نداشت ، گروتفسکی آدمی بود که به سمت بنیان تئاتر رفت و تازه ها را تجربه کرد ، سخن گفتن از پژوهش های گروتفسکی در محدوده شیوه های به کار گرفته و جدا کردن دگرگونی که در فضای تئاتری ایجاد می کند از محتوای نظری و عقیدتی آن ، ممکن است نگرشی فروکاهنده در مورد یکی از نومایه ترین و موفق ترین تلاش هایی به دست دهد که در تئاتر معاصر صورت گرفته است . در هر حال او اجرای نمایش را کاملا از قید و بند هایی که ساختمان ایتالیایی و یونانی بر آن تحمیل می کرد رها ساخت ، او به فضایی عریان نیاز دارد و از هرگونه وسایل فنی که بازیگر صاحب اختیار آن نیست دوری کرد ، در واقع آرتو و برشت هم طالب همین رهایی بودند اما آنقدر جواهر آلات و آرایش روی صورت تئاتر از قرن ها  مانده بود که عمرشان به پایان رسید و صورت تئاتر هنوز کاملا پاک نشده بود.

 

چشم گیرترین نو آوری تئاتر گروتفسکی بی شک در مجدد عملکرد و هنر بازیگر است، بازیگر دیگر فرد توهم آفرین یا مقلد صحنه سنتی نیست . او دیگر در پشت شخص نمایشی محو نمی شود و از فوت و فنی که تغییری مکانیکی را ممکن می سازد یا تسهیل می کند ، از قبیل کلاه گیس و گریم و جز آن دست کشیده است . بازیگر شخص نمایشی خود می شود و اجرای نمایش دیگر شبیه سازی واقع گرایانه یا تصنع یک کنش نیست بلکه یک عمل است که بازیگر انجام می دهد و بخش اساسی آن را از اعماق وجود خود بر می گیرد و این عمل همانا پرد برداری است ، اگر بازیگر باید جن زده ای را باز بنمایاند ، نباید این حس را به وجود آورد که خود جن زده است ، اگر نه تماشاگران چگونه کشف خواهند کرد که چه چیزی موجب جن زدگی او شده است .

همچنانکه در یکی از اجراها بعد از اینکه بازیگران از کف صحنه بیرون آمدند و خود را به دیدارکنندگان می نمایاندند ،وبعد از اینکه درام به پایان رسید . حدود نیم ساعت روی صندلی ها بنشینند و باور نکنند که چیزی پایان رسیده است ، و تو باید صحنه را ترک کنی و تماشاگر را به دیدار صحنه خالی و خاطره تجربه بصری بنشانی ، تا وقتی که کارگردان بیاید و اعلام کند که  تماشاگران عزیز تئاتر تمام شده است .  

منابع : تئاتر تجربی ،جیمز روزاونز-مصطفی اسلامیه –سروش – 1374 به سوی تئاتر بی چیز – یرژی گروتفسکی – کیاسا ناظران – نشرقطره تئاتر و کارگردانی –ژان ژاک روبین _ مهشید نونهالی –نشرقطره فصلنامه تخصصی تئاتر و هنرهای نمایشی – دوره جدید – پاییز و زمستان 1384  

 احسان شادمانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 



آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه ی کوتاهی . پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر




همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند ، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم


از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سرزدن آفتاب تو
جان تهی به رذاه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر اینه جام از شراب تو
گیسوی خود مگیر ز دستم که همچنان
من چنگ التجا زده ام در طناب تو
ای من تو را سپرده عنان ، در سکون نمان
سویی بتاز تا بدوم در رکاب تو
یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بین دیگران و توپ یش ایدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو
جز عشق نیست خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر کتاب تو
اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آنسوی چشم خراب تو

............

 

شکوفه زار شود باغ از چمیدن تو
که گل ز شاخه براید به شوق دیدن تو

تر از نسیم بهار دانی چیست ؟
میان باغ و چمن حالت چمیدن تو

گل از درخت بچین با لب شکوفه نشان
که غنچه باز شود در هوای چیدن تو

به برگ گل چو نسیمی وزد به یاد اید
نگین گونه به هنگام لب گزیدن تو

امید کام به من داد لحظه ی دیدار
نگاه کردن و خندیدن و رمیدن تو

به وقت بوسه به رخسار او بریز ای اشک
که باغ عشق شود خرم از چکیدن تو

بیا کز آمدنت جان تازه می یابم
چو تشنه باشد و دریا به من رسیدن تو

به ماهتاب شب زلف خود به شانه بریز
که صد ستاره براید برای دیدن تو

به بوسه سرشک مرا ز رخ برچین
که صبح رشک برد بر ستاره چیدن تو

به یک نگاه شبم را ستاره باران کن
که ماه روشنی آموزد از دمیدن تو

به آشیانه ی گرم من آمدی خوش باد
ولی بگو چه کنم با غم پریدن تو

........

درود برتو
من به یک بیماری سخت درمان دچارم
که هر روز مغز استخوانم را می فشارد
و هر از چند گاهی از شدت درد، شب تا پگاه،
می گریم.
من دچار <دوستی زیاده> شده ام.
به هرکس و هر چیز به چشم دوستی می نگرم
و افسوس که یاری نیست که سوی دیگر این دوستی را ،
شایسته پاس دارد.
من که نبودم تو هم نبودی.
درود برتو
من به یک بیماری سخت درمان دچارم
که هر روز مغز استخوانم را می فشارد
و هر از چند گاهی از شدت درد، شب تا پگاه،
می گریم.
من دچار <دوستی زیاده> شده ام.
به هرکس و هر چیز به چشم دوستی می نگرم
و افسوس که یاری نیست که سوی دیگر این دوستی را ،
شایسته پاس دارد.
من که نبودم تو هم نبودی.
چرا؟
به زودی با سری خوش باز می گردم.چرا؟
به زودی با سری خوش باز می گردم.



 شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سرزدن آفتاب تو
جان تهی به رذاه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر اینه جام از شراب تو
گیسوی خود مگیر ز دستم که همچنان
من چنگ التجا زده ام در طناب تو
ای من تو را سپرده عنان ، در سکون نمان
سویی بتاز تا بدوم در رکاب تو
یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بین دیگران و توپ یش ایدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو
جز عشق نیست خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر کتاب تو
اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آنسوی چشم خراب تو


ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید



نامه ای که مسیرش قدری طولانی شد

 

 

... پس از سکوتی عمیق و طولانی ، دریافت ناگهانی نامه ای از شما ، مرا پاک گیج و آشفته کرد. روی عنوان مربوط به بخش فرستنده نام و نام خانوادگی تان دیده می شد و در زیر آن آدرس تان :

" مشهد- ابتدای ابو( ناخوانا )- پلاک 6 "

 نامه دوم هم کمابیش به همین شکل بود :

 " مشهد- انتهای ابومسلم- ( ناخوانا) عدالت- پلاک 76 "

و نامه سوم بدین شکل پست شده بود :

 " مشهد- ( ناخوانا ) ابومسلم- ( ناخوانا) مبل- پلاک 176 "

البته  من  منظور شما را از دو واژه " عدالت" و " مبل" نفهمیدم، ولی بی تردید بخشی از آدرس شما را همان دو کلمه تشکیل می دادند.

 

...................

 

 

اگر راستش را بخواهید ، چیزی که در آن لحظه مرا کمی نگران کرد وجود احتمالی خانه ای در ابتدا یا انتهای یک خیابان نبود. قید مبل و عدالت را هم همان لحظه زده بودم. به هرحال ،  شما  که در بشکه منزل نمی کنید . در واقع چیزی که مایه عذابم شده بود، ساختار بیرونی متن بود . عنوان روی پاکت به طرز کاملا ناشیانه ای  تایپ شده بود. با نوعی ماشین تحریر قدیمی و کهنه مانند المپیوس ...جا به جای پاکت پر از لکه گیری بود...تکرارحروف ...وارونگی آنها ... پررنگی یا کمرنگی مفرط کلمات و...از ویژگی های عجیب و غریب عنوان پاکت نامه بود.

 

پاکت را که باز کردم ، چیز خاصی در آن نیافتم جز یک قطعه کاغذ موسیقی که با دست خط خرچنگ قورباغه ای نت نویسی شده بود.  زیر آن حتی از امضا هم خبری نبود .

به هر حال تلاش من در فهم برگه  امکان پذیر نشد و تنها چیزی که توانستم از قطعه موسیقی اهدایی شما درک کنم این بود که نخست بر روی حامل های مضاعف نوشته شده بود . دوم این که قطعه در سل- مینور بود.

برگه را نزد دوستی – موسیقی دان- بردم که لااقل یک سالی می شد ندیده بودمش.

-...اسمش چی بود ؟

  یادم نیست. اگر بخواهم او را  سریع و موجز و مختصر تجسم  کنم باید اعتراف   کنم که

 نمی توانم. با این همه او قد متوسطی داشت. موهایی خرمایی رنگ ، بلند و آشفته که به هنگام تفکر گهگاه دست در لابلای آن می برد و آشفته ترش می کرد. چهره ای کودکانه و لهجه ای مشهدی...او در ابتدا ، ترس و نگرانی مرا بی مورد خواند اما در انتها زمانی که برگه  را  به او دادم ، به فکر فرو رفت. گاهی مرا می نگریست . گویی با نگاهش می گفت که چگونه این تکه کاغذ پربها به دست تو افتاده است.

من خسته از ( ناخوانا) روی مبلی دراز شدم. سزار- گربه پیر و خپلش  - دلخور از اینکه غریبه ای پررو جای گرم و نرمش را اشغال کرده غرغرکنان با جهشی نرم و کوتاه به زمین پرید و آرام و با وقار در حالی که تن خود را به لبه در ورودی می مالید ، خمیازه کشان بیرون رفت.

این گربه ، در واقع سوقات اجباری من از سفر به شیراز بود . چند سال پیش از این ، قبل از آنکه مجبور به ترک شیراز شوم در شاه نشین  مسافرخانه ارزان قیمتی زندگی می کردم. عمارت مسافرخانه آنقدرها هم کهنه نبود و گمان من بر این است که بیش از هفتاد سال از سن آن نمی گذشت. دیوارهایی که از فرط رطوبت شکم داده بودند. راه پله هایی  سنگی که بوی نا به خود گرفته بودند و...

تا یادم نرفته بگویم که این مسافرخانه یک حیاط پشتی بزرگ هم داشت. که از آن بالا یعنی شاه نشین می توانستی براحتی حیاط و ساختمان متروکه روبروی آن را ببینی. شیشه های شکسته و اطاق هایی خالی و فرو رفته در سیاهی ...از آن جاهایی که به آدم حس ناخوشایندی دست می دهد. همان جا بود که با یک دختر بوشهری آشنا شدم . ظاهرش آدم را آزار نمی داد. آرام بود و بی شیله پیله ...درست زمانی که خورشید می رفت تا اندکی از حرارت تابستانی خود بر سر مردم بینوای شیراز بکاهد او نیز به اطاقم می آمد. با هم می نشستیم و تا دیر وقت به لکه های خشک و داغ  روی شیروانی های ساختمان های مجاور مسافرخانه  چشم می دوختیم... چیزی نداشتیم که بگوییم... او آدم عجیبی نبود. به نظر نمی رسید که لال یا کر باشد. فقط حرف نمی زد. 

 تصدیق می کنم ، وقتی  می رفت نفس راحتی می کشیدم. آخر آدمی هستم  به شدت اجتماعی و حراف و تاحدی هم زیاده گو...اساسا آن مسافرخانه را هم به همین دلیل انتخاب کرده بودم تا مصاحبان احتمالی ام  فقط گنجشکان روی سقف بام ها  نباشند... اما به هرحال وجود دخترک ، خود موهبتی بود . مردم می گویند که این روزها به هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد. ولی به نظر من مکان و زمان هم مهم است.

داشتم می گفتم ...تقریبا همان موقع ها بود که سرو کله سزار پیدا می شد که در حقیقت سلطان بام ها به شمار می آمد. سزار در ابتدا نامی نداشت و ما فقط او را گربه صدا می زدیم. کمی مانده به غروب ، هنگامی که خورشید می رفت تا جل و پلاس خود را جمع کند و برود ، دخترک هم حب جیم را می خورد.

اما سزار می ماند و شب هنگام  زمانی که می رفتم و در نهایت کسالت و خستگی ناشی از بیکاری خود را روی تخت می انداختم و پتویم را بر سر می کشیدم او هم می آمد و خود را به ضرب و زور کنار من جا می داد . نمی دانم چه حقه ای درکارش بود که تا ده نشمرده خوابش می برد.

کم کم به حضورش عادت کردم. اما دلم نمی آمد تا اسمی برایش بگذارم . دوست داشتم همچنان او را گربه صدا کنم . اسم سزار را در واقع دوست موسیقی دانم روی او گذاشت. همان آدم عجیب غریبی  که  به هنگام  بلعیدن عصرانه اش  یک بند راه می رفت و برگه ها را با دقت و وسواس خاصی ورق می زد. ظاهرا قطعه را نت خوانی  می کرد. اما سرانجام زمانی که نور پشت پنجره به سرخی  زد ، رفت و لخت و عور پشت پیانو نشست وبه سختی تلاش  کرد تا قطعه را بنوازد. صدایی که شنیده می شد چیزی شبیه خورد شدن هیزم های خشک و پیر و فرسوده بود زیر تبر هیزم شکن... موسیقیی سراسر آشفته و بی ربط ... کیارنگ در حالی که به شدت عرق می ریخت انگشتانش را بر شستی های پیانو حرکت می داد. انگشتانی که  یک بار تامرز شکسته شدن پیش رفته بودند. دست آخر  با عصبانیت از جا بلند شد و فریاد زد : اینکه صدا نمی ده !... صاب مرده !

نمی دانم منظورش پیانوی درب و داغانش بود یا قطعه موسیقی که به دستش دادم.   از پشت میز کارش بلند شد و پیپ به دست به تراس خانه رفت.  از روی تراس خانه اش  میتوانستی رودخانه ای را ببینی که از توچال می آمد و از کنار امامزاده با پیچ وتاب اندکی  از نظر دور می شد ...آن موقع ها... یعنی قبل ازآن سیلی که در همین رودخانه جاری شد و جان خیلی ها را گرفت ، جریان آب آنقدرها تند نبود. آن روزها با برادرش به باغی می رفتیم که همه سال غرق در شکوفه های گیلاس بود.

 

 

- از برادرش چی می دونی ؟

 

 با او دوست بودم . نه آنقدر صمیمی که بتوانم به اسم کوچک صدایش کنم و نه آنقدر رسمی که رابطه مان را خراب کند . اما به هرحال آخرین باری که با کیارنگ تماس گرفتم ... یا در واقع این او بود که با من تماس گرفت...گفت که تمام مدت را به فکر من و همان قطعه موسیقی کذایی بوده و تعریف کرد که چطور برادرش - کیوان – چند سال پیش از این ، تلاش بیهوده ای را برای اجرای اثری که درواقع همان قطعه آهنگی بود که بدست من رسیده بود آغاز کرده ولی همین کار درنهایت منجر به مرگش شده بود. کیارنگ ، همچنین اضافه کرد که با علایی نامی آشنا بوده و کیوان با او دوستی نزدیک و دوری داشته . دوستی پیدا و پنهان و راز بزرگی را با او درمیان گذاشته....

- چه رازی ؟

شرح راز سخت نیست. علایی به گونه ای غریب و کاملا دسترس ناپذیر به او فهمانده بود که تنها نوازنده ای قادر به اجرای اثر است که بر اثر بلعیدن آب بیش از حد به خفگی برسد. کیوان هم که به او اعتماد کامل داشت ، طفی سفری به شمال با بلدی مازندرانی قرار می گذارد تا او را با قایقش به مردابی ببرد که در فاصله چند صد متری از دریا قرار داشت و سنگی به پایش بسته او را در آبهای تاریک وعمیق مرداب رها کند و درست زمانی که پیانیست احساس خفگی کرد طناب متصل به خود را بکشد وبلد او را در یک لحظه از آب خارج کند.

- خب ؟

ظاهرا یا قایقران باران زده توانایی اش را از دست داده و یا کیوان دچار خفگی زود رس شده بود. زیرا هنگامی که قایقران ، طناب را بالا کشیده بود با جسد موسیقی دان جوان روبرو شده و از ترسش دوباره او را درهمان مرداب رها کرده و گریخته بود...

- این کاغذ چطور به دست علایی رسیده بود ؟

- نمی دونم .

- قبل از اون دست کی بود ؟

- از این هم خبر ندارم

-کیا که می دونه تو موسیقی بلد نیستی ... خب ، پس چرا این کاغذ رو برای تو پست کرده ؟

- چیزی می خوری ؟

- نمی خوای جواب بدی ؟

- چیزی می خوری ؟

- چرا نمی خوای جواب بدی ؟

- چیزی می خوری ؟

- نه ، ممنون !

به هر حال من قصد انجام کاری مشابه برادرش را نداشتم . آنهم فقط به یک دلیل.

- چی ؟

 

-چیزی می خوری ؟

- نه ممنون !

 

....................

 

 

کیارنگ ، برگشت و خیره مرا نگریست. گویی برای اولین بار است که مرا دیده است یا قرنها است که مرا ندیده ... بارش باران هم بند آمده بود. گفت :

- ...همین جاست!

 

حوض حیاط پشتی خانه اش بر خلاف ظاهرش بدجوری تاریک و عمیق می نمود. کیارنگ ، تمام مقدمات کار را فراهم کرده بود. او طبق معمول برهنه بود . سنگ بزرگی به پایش بسته بود و طنابی حدود 10 متر که به آن وصل بود.

نمی دانم چقدر منتظر ماندم. آخرین چیزی که دیدم نگاه کیارنگ بود که می گفت موفق میشود.

کمی اضطراب مرا فراگرفته بود اما آن را بروز ندادم. او بسیار باهوش بود و تغییر حالات را در چهره آدم ها زود حس می کرد.

 یادم است روزگاری که با هم  تحصیل می کردیم بعد از اینکه کلی حرف تحویلش دادم نگاهم کرد و بی مقدمه گفت : چرا چشمهایت اینقدر غمگین است ؟

به ساعتم نگاه کردم. خوابیده بود.

تف به این شانس.

 

.......................

 

باید کاری می کردم. باید کاری می کردم. باید او را نجات می دادم. دو دستم را بی اختیار روی شکمش گذاشتم و مرتبا فشار دادم . هر مرتبه آب چرک و سیاهی از گلویش بیرون

می ریخت. دهانم را به دهانش چسباندم . بینی اش را با یک دست و با دست دیگر سرش را محکم در آغوش گرفتم وتا نفسم  توان داشت   نفسش دادم. بالاخره نفس عمیقی کشید و به هوش آمد.

او را بلند کردم و روی دوشم انداختم . بالا رفتن از پلکان سنگی که بوی نا می داد هر لحظه سخت و سخت تر می شد.  روی  تخت انداختمش...پایه های تخت با صدایی خشک در هم شکست و تخت فرو نشست. سزار وحشتزده از روی تخت به پایین جست زد . خودم را به حمام رساندم و هرچه حوله به دستم رسید برداشتم . اما کافی نبود. لباس هایش را یک به یک از تنش درآوردم. بیرون آوردن شلوارش مصیبتی بود. بعد بدنش را با حوله ها و پارچه هایی که در دست داشتم خشک کردم. ...ملافه اش را مرتب کردم و رویش را پوشاندم . گوشم را به سینه اش چسباندم. قلبش می زد. او به خواب فرو رفته بود.

دیگر داشتم از پا درمی آمدم. در کنارش دراز کشیدم و خیس از چرک و آب سقف را نگریستم. به نظرم می رسید که اشباح آدمیان چون رنگ های زلال و شفافی درهم فرو می رفتند و این تداخل هر لحظه روحم را به دوران می انداخت . چشمانم را بستم اما ، استحاله رنگ ها همچنان ادامه داشتند...

 

 



دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

- دانسته-

بیازارد !



در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است



گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

*****

 
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .



در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !



با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم



بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .


به گزارش خبرنگار مهر، شیر طلایی یک عمر فعالیت پرثمر سینمایی امسال در حالی به برتن تعلق می‌گیرد که مدیران جشنواره فیلم ونیز سال گذشته این جایزه افتخاری را به یکی دیگر از فیلمسازان بزرگ سینمای آمریکا و جهان یعنی دیوید لینچ اهداء کرده بودند.

برتن دو سال پیش با انیمیشن "عروس مرده" و سال 1994 با انیمیشن "کابوس پیش از کریسمس" در جشنواره معتبر فیلم ونیز شرکت کرده بود. فیلمساز نابغه این روزها با بازیگر همیشگی آثارش جانی دپ مشغول کار روی پروژه "سوئینی تاد" است که بر اساس موزیکالی موفق به همین نام محصول برادوی ساخته می‌شود.

دپ و برتن پیش از این در فیلم‌هایی چون "ادوارد دست‌قیچی"، "اد وود"، "اسلیپی هالو"، "عروس مرده" و "چارلی و کارخانه شکلات‌سازی" همکاری کرده‌اند. "سوئینی تاد" هم که بر اساس نمایشنامه کریستوفر باند و فیلمنامه جان لوگان ساخته می‌شود، موزیکالی تریلر و جنایی است و اواخر سال جاری میلادی در آمریکای شمالی اکران می‌شود. هلنا بونهم کارتر، آلن ریکمن، ساشا بارون کوهن و کریستوفر لی بازیگران این فیلم هستند.

مارکو مولر، مدیر هنری جشنواره فیلم ونیز، از تیم برتن به عنوان فیلمسازی "نابغه" و "الهامبخش" یاد کرد. دفتر جشنواره در بیانیه‌ای به مناسبت اعلام خبر اعطاء شیر طلایی به برتن آورده است: "او به خاطر توانایی فعالیت در هالیوود و در عین حال زیرکی در ساخت آثاری خارج از پارادایم غالب هالیوود انتخاب شده است ... برتن می‌تواند بدون قربانی کردن وحدت ساختاری و معنایی آثار خود، در تمام ژانرها فیلم بسازد ... از وحشت گوتیک گرفته تا کمدی‌های نامتعارف."

شصت و چهارمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز از 29 اوت تا هشتم سپتامبر 2007 در ایتالیا برگزار می‌شود. ونیز بعد از کن ـ و هم‌عرض برلین ـ دومین رویداد معتبر سینمایی جهان است

*****

به گزارش خبرنگار مهر، ویژگی مهم "مردگان" را می توان رویکرد مدرن اسکورسیزی به قصه ای ذاتاً کلاسیک محسوب کرد. قصه ای که متکی است بر رابطه ای دوگانه: رابطه دو رقیب حرفه ای، کاستیگان (لئوناردو دی کاپریو) و سالیوان (مت دیمن) که به گونه ای مسیری قرینه را طی می کنند و دیگری تم مورد علاقه اسکورسیزی در رابطه پدر - پسری (جک نیکلسن - مت دیمن) که در انتها به تقابلی تلخ منجر می شود. این تم و تقابلِ برخاسته از آن در فیلمی مانند "دار و دسته نیویورکی" هم محور قرار می گیرد، ولی جلوه جدیدی که در "مردگان" آن را متفاوت کرده برخاسته از عاملی است که این رابطه را به تقابل می کشاند.
بحث رویکرد مدرن به مضمونی کلاسیک از آنجا ناشی می شود که با توجه به الگوی رابطه های چیده شده، روایت با تکیه بر مولفه های آشنای ساختار کلاسیک آغاز می شود. ولی در ادامه این ساختار را می شکند و به روش ضد آن برخورد می کند. فیلم با سکانس های معرفی سالیوان در کودکی و چگونگی آشنایی او با فرانک کاستلو (نیکلسن) آغاز می شود که در جهت شخصیت پردازی این دو کاراکتر اهمیت پیدا می کند و هنگامی که در زمان حال قصه را دنبال می کند، شخصیت قرینه سالیوان یعنی کاستیگان هم وارد ماجرا می شود و به نوعی سالیوان در تقابل با دو قطب قرار می گیرد.
این قرینه پردازی به گونه ای پیش می رود که گذشته روشن و پرمسئله کاستیگان مقابل گذشته پرمسئله اما پنهان سالیوان قرار می گیرد و با پذیرش سالیوان در پلیس ایالتی به نوعی سیستم نظارتی پلیس هم مورد نقد قرار می گیرد. فیلم در بسیاری لحظات که به درگیر کردن مخاطب و هیجان آفرینی متعارف نزدیک می شود، آشکارا از این وجه فاصله می گیرد و همان روش معکوس را انتخاب می کند. به عنوان مثال هنگامی که در جلسه پلیس ایالتی با نشان دادن تصاویری از خلافکاران، کاستلو در مرکز توجه برای دستگیری قرار می گیرد، مخاطب با توجه به رابطه چیده شده میان او و سالیوان، انتظار کنشی زیرپوستی از او دارد تا به نوعی موقعیت پیچیده او برجسته شود، ولی این اتفاق نمی افتد.

 

 

 







انسان در چهار مورد امکان انتخاب ندارد :

۱- زمان تولدش

۲- مکان تولدش

۳- مرد و زنی که خود را پدر و مادر او می دانند .

۴- ژن ( میراث بیولوژیکالی که هیچ انسانی از آن قادر به رهایی نیست )

می بینید که در مقابل این دردناک ترین عدم انتخاب ها ...اسم آدم - نه اینکه بگویم مهم نیست-  آن اهمیت چهار گانه را ندارد. با تمام این وجود با شما هم دردم زیرا اسم حقیقی من نیز کوروش نیست.

با احترام

کوروش ! 



من ، مستم.
من، مستم و میخانه پرستم.

راهم منمایید،
پایم بگشایید!

وین جام جگر سوز مگیرید ز دستم!
می، لاله و باغم
می، شمع و چراغم.
می، همدم من،
هم‌نفسم، عطر دماغم.
خوشرنگ،
خوش آهنگ
لغزیده به جامم.
از تلخی طعم وی، اندیشه مدارید،
گواراست به کامم.

در ساحل این آتش.
من غرق گناهم
همراه شما نیستم، ای مردم بتگر!
من نامه سیاهم.

فریاد رسا!
در شب گسترده پر و بال
از آتش اهریمن بدخو، به امان دار
هم ساغر پر می
هم تاک کهنسال.
کان تاک زرافشان دهدم خوشه زرین
وین ساغر لبریز
اندوه زداید ز دلم با می دیرین

با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با محتسب شهر بگویید که: هشدار!
هشدار!
که من مست می هر شبه هستم.




تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

شعر ارسالی توسط : از اسمم خوشم نمی آید.

از شعرت بی نهایت خوشحال و ممنونم  و منتظرم تا دیگر نوشته هایت را بخوانم. من نه شاعرم و نه با شعر میانه ای داشته ام . اما هرگز لذت خواندن یا شنیدن یک شعر خوب را ازدست نداده ام.

کوروش معیری

حاشیه : چرا از اسمت خوشت نمی آید ؟



من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نکنی و
ببینی که سایه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو رفته ای ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من این
است که من شاهد رفتن تو هستم

*****

من هم خواهم رفت.

نغمه های عشق را اما

و

لبخندت را

هرگز فراموش نخواهم کرد.

اما این تنهایی چیست که آدمیان همواره خود را با نغمه ها و نگاه ها و لبخند های بازمانده از

 دوستی های انسانی که دوستش داشته است  تسلی می بخشند ؟

 ...من به سهم خود این تنهایی را دوست دارم به شرط آنکه هر روز یکبار دوستی پیدا شود که با هم درباره آن گپ بزنیم.



در زیر پلک خیس جنگل
در سبزهای سبز جنگل
کوچک
چوپان تنهایی ست
که هر غروب در نی
فریاد جنگلی ها را
سرریز می کند
جنگل صدای گمشدگی ست
جنگل
صمیم وحدت ماست
و چشم های کوچک
باور نمی کند
اینک صدای او
در پیچ و تاب سرد سیاهکل
گل می دهد
در زیر پلک های خیس جنگل
در سبزهای سبز شمالی ام
کوچک
یک نام یا صداست
آواره ی غم نشین
هر عصر می نوازد
آهنگ کهنه را
و با صدای نی لبکش
آنها
برادرانم
گل های هرزه را
با خون پاک خود
تطهیر می کنند


 

شیطانک از زبان ماندلا می گوید :


« نور ماست ، و نه تاریکی‌مان ، که بیش از هر چیز دیگری دچار وحشتمان می سازد ... برای آنکه مانع احساس عدم امنیت دیگران در اطرافمان باشیم ، خود را از انظار دور می سازیم . اما این کار ما را به جایی نمی رساند . ما متولد شده ایم که شکوه و عظمت خداوند را به نمایش در آوریم . چیزی که در درون ماست . نه در درون برخی از ما ، بلکه در درون تک تک ما . و زمانی که به این نور درونمان اجازه تابیدن می دهیم ، ناآگاهانه به دیگران نیز اجازه چنین کاری را می دهیم .

پاسخ :  از مطلبی که فرستاده ای  بسیار خوشحال  و ممنونم . جملات غریبی هستند و در عین حال   قابل تامل.



زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

زندگی جزبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

سهراب سپهری

شعر ارسالی از دو صفر هفت

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم فروردین 1386ساعت 19:23  توسط کورش معیری  |  آرشیو نظرات

هشتادمین دوره مراسم اهداء جوایز اسکار به برترین‌های صنعت فیلم و سینمای جهان روز 24 فوریه 2008 (پنجم فروردین 1386 ) در کداک تیه‌تر هالیوود برگزار می‌شود.
به گزارش خبرنگار مهر، شمارش معکوس برای برگزاری هشتادمین دوره مراسم اهداء جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در فاصله کمتر از یک ماه پس از برگزاری مراسم دوره هفتاد و نهم آغاز شد و سید گنیس رئیس آکادمی تاریخ برگزاری اسکار 2008 و آغاز و پایان رای‌گیری از اعضا را اعلام کرد.

به این ترتیب مراسم یک بار دیگر در کداک تیه‌تر برگزار و اسامی نامزدها 22 ژانویه 2008 (سه‌شنبه دوم بهمن 1386) اعلام می‌شود. پس از اعلام فهرست نامزدها حدود 5800 عضو آکادمی اسکار از 30 ژانویه تا 19 فوریه (چهارشنبه 10 تا سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه) فرصت دارند در هر رشته برندگان مجسمه طلایی را با آراء خود مشخص کنند.

مراسم اهداء جایزه اسکار به برترین‌های دنیای فیلم و سینما از سال 1929 هر سال برگزار می‌شود. در دوره هفتاد و نهم که اسفندماه گذشته برگزار شد، مارتین اسکورسیزی با "مردگان" خود توانست دو اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردان را ببرد. فورست ویتکر برای "آخرین پادشاه اسکاتلند"‌ و هلن میرن برای "ملکه" هم بهترین بازیگران مرد و زن لقب گرفتند.
+ نوشته شده در  شنبه یازدهم فروردین 1386ساعت 19:21  توسط کورش معیری  |  آرشیو نظرات

آنها که دم از حمایت می زدند

یک به یک رفتند

آنانکه خود را دوست می دانستند

یا لال شدند یا مردند

ما هم اگر که داد می زنیم

به آخر خط رسیده ایم

فردا که از راه برسد

به پای دار رسیده ایم

بخروشید و بلند شوید و فریاد زنید

عدل و توحید را داد زنید

کلاغ را در قفس بیندازید

کبوتر را ندای پرواز دهید

اخلاص و یکتایی را فریاد زنید

ما هم اگر داد می زنیم

به آخر خط رسیده ایم

فردا که از راه برسد

به پای دار رسیده ایم
+ نوشته شده در  شنبه یازدهم فروردین 1386ساعت 1:7  توسط کورش معیری  |  آرشیو نظرات

بسترم

صدف خالی یک تنهایی است

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دیگری ...








خزانها بود و طوفانهای حسرت در دل و جانم
تو ناگاه آفریدی صد بهاران در زمستانم
نگاه آرزومند از تماشا بر نمی‌گیرد
چه می‌بیند در آن چاک گریبان چشم حیرانم؟
تو رمز و راز هستی از کتاب درس می‌جویی
من آیات جمال از مصحف روی تو می‌خوانم
رهایی یافت خواهم گویی از شبهای نومیدی
که از نور صبح می‌پاشد نگاهت بر دل و جانم
تپشهای دلم را ماند آهنگِ خرامِ تو
کجا آموختی این شیوة رفتن نمی‌دانم



در کنار مرگ ـ این تنها پرستاری که دارم
مانده‌ام بیدار، نقش مرگ خود را می‌نگارم
جاده‌ای در پیش رو دارم که پایانی ندارد
خسته‌ام، ‌اما هنوز آسیمه سر ره می‌سپارم
هر کجا باشم تو را هستم که داری خانه در من
مرگ من بادا اگر از خانه پا بیرون گذارم
بالهای بسته‌ام را، رفتن پیوسته‌ام را
دستهای خسته‌ام را از تمنای تو دارم
جست‌وجو کردم، ندیدم هیچ جا آیینه‌ام را
من کدامین اخترم کاین گونه بیرون از مدارم؟
کاش بعد از مرگ حتی، آن منِ پنهان بیاید
تا بکارد شمع آتشناک اشکی بر مزارم
من نمی‌دانم کدامین باد موعود مرا برد
تا به دنبالش گذارد سر هیاهوی غبارم


رهاکن که در چنگ توفان بمیرم

به این حال وروز پریشان بمیرم

نه می خواستی با تو آزاد باشم

نه دل داشتی کنج زندان بمیرم

گلِ چیده ام....قسمتم بود بی تو

که در بستر خشک گلدان بمیرم

اگرایستادم نه از ترس مرگ است

دلم خواست مثل درختان بمیرم

نه...بگذار دست تو باشد تمامش

بسوزان بسوزم،بمیران بمیرم

شب سوز پاییز؛سرمای آذر

ولم کرده ای زیرباران بمیرم؟


تناسب و ساختار درعکس : " پنجره آبی "

تناسب مفهومی ریاضی، پس عقلانی است. عقلانی به ریشه ای ترین شکل کلمه یعنی (عقلانیت یونانی در سومین دوران تفکر یونانی : تفکر کلاسیک )...تناسب نزد متفکران یونان در هنر های تجسمی بر رابطه ی میان اجزا با یکدیگر و با کل اثرمعنا دارد. همه آثار هنری بر مبنای تناسبات بصری بدست می آیند .به این دلیل است که تناسب یکی از اصول اولیه ی هنر است که تلاش می کند تا رابطه ای هارمونیک میان اجزا یک اثر هنری پیدا کند. از طرف دیگر عناصر بصری ظرفیت آن را دارند که یکدیگر را کامل و تعریف کنند . این فرآیند به تنهایی عنصر تناسب را معرفی می کند. بدین اعتبار هیچ شکل بزرگی نمی تواند معنا داشته باشد مگر اینکه شکلی که از نظر اندازه کوچکتر از اولی است در کنارش قرار گیرد.

جالب این جاست که به محض اینکه همین تعریف مشخص شد تمام نسبت با افزودن یک شکل دیگر تغییر می یابد. مقیاس را بدین ترتیب نه فقط از طریق اندازه که از طریق ارتباط با محیط نیز می توان شناخت . (در مقاله قبلی به این قضیه پرداخته ام .) اندازه مکمل تناسب است اما نقش تمام کننده ندارد. آنچه مهم است عنصر بعدی است که در کنار آن قرار می گیرد یعنی هم جواری حداقل دو عنصر تناسب را مطرح می کند. این روند نگاه به هنرهای بصری در تکامل تاریخی خود به سینما نیز رسیده است.فیلمسازی که در مکاتب هنری غرب پرورش یافته علی الاصول از این نکته آگاهی کامل دارد که در فرآیند الحاق دو شات 1 و 2 شات 1 بر طبق نظریه یونانی هر چیزی می تواند باشد . این شات 2 است که مفهوم آن را در تناسب با خود کامل می کند. به همین دلیل در سنت فیلمسازی آمریکایی این جمله بسیار مکرر به گوش می رسد :

shot by shot

که در واقع حضور هر شاتی را منوط به وجود قبل خود می کند و به همین ترتیب الی آخر . البته این طرز تفکر برای نخستین بار توسط آیزنشتین طرح و سپس تعریف و تثبیت گشت و آمریکا میراث خوار سنت او در نوعی از تدوین است که از آن به مونتاژدر حوزه آزاد تعبیر می شود.

دومین مسئله ای که باید به آن توجه شود این است که انسان برای بهتر درک کردن جهان پیرامون خود و به کار گرفتن راحت تر آن هر چیز را ارگونومی می کند . در هنر های بصری نیز انسان در تناسبات و

اندازه گیری خود را محور سنجش قرار می دهد. متفکران یونان به درستی متوجه این نکته شده بودند که آدمی تمایل شدیدی به خود دارد و هر چیز را مانند خود می آفریند به همین دلیل تقسیمات بدن انسان رادر خلق فضای تجسمی مبنایی برای ادراک زیبایی نزد انسان فرض کردند. آنها از ضابطه تقسیمات طلایی اصلی و فرعی که مبنای آن تقسیمات اندام انسانی است سود جستند که ذهن هنرمند تا کنون پایانی بر

شکل های مختلفی که از این تقسیمات می توان بدست آورد متصور نشده است. . دقت کنید که وقتی یک پاره خط را به دو قسمت مساوی تقسیم می کنیم تعادلی به شدت قوی به آن می بخشیم. چشم نمی تواند کوچکترین تمییزی بین کوتاهی یا بلندی یکی از دیگری بدهد و بدین ترتیب شکل خیلی زود دینامیک خود را از دست میدهد و ارتباط آنها از یکدیگر از دست می رود. این روند را با تقسیمات سه گانه و بیشتر می توان کمتر کرد اما باز هم وحدت میان اجزا و کل پاره خط از بین خواهد رفت. درحالی که تقسیم همان پاره خط بر مبنای نسبت های طلایی نه تنها تناسب بصری زیبایی ایجاد می کند بلکه نسبتی عقلانی میان اجزا و کل پاره خط ایجاد خواهد کرد. بر اساس تناسب طلایی یک پاره خط را می توان طوری به دو قسمت تقسیم کرد که نسبت بخش کوچکتر به بخش بزرگتر مساوی نسبت بخش بزرگتر به کل پاره خط باشد.

با ردیابی تقسیمات خطوط در کادر با عنوان پنجره آبی می توان نسبت های اصلی و فرعی طلایی را براحتی در یافت. ضمن اینکه همانگونه که ملاحظه می شود ، مستطیل ها درون خود براحتی حل می شوند و نگاه زمانی می تواند نسبت بین خطوط را دریابد که تنها به حاشیه مستطیل ها خیره گردد و از دام سطح بگریزد.


چگونه می توان کارگردانی کرد؟

چگونه می توان کارگردانی کرد؟

"با وجود پیچیدگی دوربین فیلمبرداری به عنوان یک وسیله فنی و دانش تخصصی لازم برای به کارگیری آن ، فیلمساز فقط باید آن را یک مکانیسم ثبت به حساب آورد . درست مانند قلم یا ماشین تحریر برای نویسنده. برای کنترل دوربین فیلمبرداری فقط یک گروه متخصص لازم است. آنچه برای فیلمساز اهمیت دارد ، همانا توانایی کنترل مفاهیم است."

آنچه در بالا خواندید مخرب ترین بخش است از کتاب "چگونه کارگردانی کنیم" نوشته : دانیل آریخن – ترجمه : عباس اکبری – فصل دوم – اهمیت تدوین موازی

حالا بیایید فرض کنیم سناریست شما در برگه شماره یک سناریو ، روی خط راهنما و در آخرین بخش اندازه نمای و زاویه دوربین نسبت به خط افق را چنین نوشته :

1-روز-خارجی-خیابان-دوچرخه سوار پیر-FS-MS-PAN - LS

خیابانی خلوت درLS...دوچرخه سوار پیری را می بینیم که از دور به ما هن هن کنان نزدیک می شود. زمانی که در FS کادر ما قرار می گیرد با او PAN می کنیم. دوچرخه سوار پیر در MS از کادر خارج می شود.

1-خب برای کارگردانی این پلان می توان از یک لنز زوم استفاده کرد. مثلا ابتدا دوچرخه سوار را درLS  با لنز 24 ببینیم . سپس به محض اینکه دو چرخه سوار به FS کادر رسید فیلمبردار در حال پن با او زوم کند ( مثلا تا 50 ) تا  در نهایت بتوانیم شخصیت را هنگامی که دارد از کادر خارج می شود درMS   ببینیم.

2-می توان از یک لنز فیکس مثلا35  استفاده کرد . در اینصورت این  بازیگر است که  در کادر با لنز 35 به ما نزدیک می شود. دوربین با او پن می کند و در نهایت باز هم شخصیت در MS از کادر بیرون می رود.

پرسش: آیا در هردو پلان یک اتفاق یکسان  رخ میدهد؟

اگر فقط  ملاک را زیبایی شناسی لنز و  کادر ناشی از آن فرض کنیم ، بین دو پلان فرضی تفاوت بصری از زمین تا آسمان است.

 

1-در اولی پرسپکتیو لنز 24 دینامیزم  بصری بیشتری را به خیابان میدهد . لنز زوم است. بنابراین به هنگام پن و زوم تا رسیدن به شخصیت در MS پرسپکتیو خیابان رو به کم شدن می گذارد و عمق back ground  در MS کاهش می یابد ( وضوح چندانی ندارد) f – stop لنز زوم بالا است بنابراین به مقدار نور بیشتری برای expose پلان نیاز داریم و این مسئله روی ساعت فیلمبرداری  اثر مستقیم می گذارد و...

2- در دومی دینامیزم بصری خیابان نسبت به اولی کمتر است.( شماره لنز 35 است).لنز فیکس است. بنابراین به هنگام پن دوربین با شخصیت ، پرسپکتیو خیابان نیز شروع به چرخش می کند. ( یعنی خطوط بصری عمودی در کادر همراه با دوربین می چرخند). در MS پرسپکتیو پلان تغییری نمی کند زیرا لنز تغییر نکرده است در نتیجه عمق back ground وجود دارد ( واضح است)...فوکوس کشیدنی نیز در کار نیست.

این تنها بخش کوچکی از تفاوت بصری است که کارگردان انتخاب کرده است. طبیعی است که رنگ و بافت خیابان و شخصیت دوچرخه سوار تحت تاثیر دو لنز متفاوت تاثیر روانی کاملا متفاوتی را روی بیننده خواهد گذاشت.

در سنت فیلمسازی ، فیلمسازحرفه ای به کسی گفته می شود که به تمام اصول و قواعد فنی و زیبایی شناسانه ای که  پیکره اصلی سینما را به لحاظ ساختمانی و ساختاری شکل میدهند یعنی همانا هنرهای ششگانه آگاه است .همچنین او به کار با همه آن  محصولات صنعتی که در این حرفه ، ابزار کارش  محسوب می شوند عادت دارد .

اگر فیلمسازی نتواند دوربین خود را کنترل کند  چگونه می تواند مفاهیمی را که قرار است همان دوربین به بیننده انتقال دهد  کنترل کند؟

تازه های از باران کوثری

تازه های از باران کوثری


جام جم آنلاین: فیلم‌های افق، پایگاه جهنمی، کافه ترانزیت، تاراج، سفر پرماجرا و زرد قناری از امروز ششم تا جمعه 12 تیرماه ساعت یک بامداد روی آنتن شبکه تهران می‌رود.

فیلم سینمایی "زرد قناری" جمعه 12 تیرماه روی آنتن شبکه تهران می‌رود. این فیلم را رخشان بنی‌اعتماد سال 1367 بر مبنای فیلمنامه بهمن زرین‌‍پور در ژانر اجتماعی و کمدی ساخت و در خلاصه داستان آن آمده است: کفاش جوانی به نام نصرالله مددی که در شهر کوچکی زندگی می‌کند سهم خود را در کفاشی می\‌فروشد تا قطعه زمینی بخرد و روی آن به زراعت مشغول شود...

در فیلم 96 دقیقه‌ای "زرد قناری" مهدی هاشمی، گلاب آدینه، منوچهر حامدی، محمود جعفری، بهمن زرین‌‍پور، علی رامز و احمد رجبی بازی کردند.


 


 

 

فیلم‌های تابستانی شبکه تهران/

پرستویی با "کافه ترانزیت" میهمان شبکه تهران می‌شود

 

فیلم‌های افق، پایگاه جهنمی، کافه ترانزیت، تاراج، سفر پرماجرا و زرد قناری از امروز ششم تا جمعه 12 تیرماه ساعت یک بامداد روی آنتن شبکه تهران می‌رود.

فیلم سینمایی "زرد قناری" جمعه 12 تیرماه روی آنتن شبکه تهران می‌رود. این فیلم را رخشان بنی‌اعتماد سال 1367 بر مبنای فیلمنامه بهمن زرین‌‍پور در ژانر اجتماعی و کمدی ساخت و در خلاصه داستان آن آمده است: کفاش جوانی به نام نصرالله مددی که در شهر کوچکی زندگی می‌کند سهم خود را در کفاشی می\‌فروشد تا قطعه زمینی بخرد و روی آن به زراعت مشغول شود...

در فیلم 96 دقیقه‌ای "زرد قناری" مهدی هاشمی، گلاب آدینه، منوچهر حامدی، محمود جعفری، بهمن زرین‌‍پور، علی رامز و احمد رجبی بازی کردند. عواملی که با این پروژه همکاری داشتند عبارتند از علی شعاعی و عبدالله اسکندری طراحان گریم، حسن قلی‌زاده مدیر فیلمبرداری، شیرین وحیدی تدوین، ایرج رامین‌فر طراح صحنه و لباس، مجید انتظامی آهنگساز، خسرو خسروشاهی سرپرست گویندگان و ع. اسکندری طراح گریم.

 


 

 

تبعات موضع سیاسی جهانگیر کوثری در انتخابات ریاست‌جمهوری
احتمال تعطیلی «ورزش از نگاه دو»

 

البته از سوی دیگر «ورزش از نگاه دو» از شبکه دو روی آنتن نرفت تا شبهه سکوت صداوسیما در قبال حذف تیم‌ملی از جام‌جهانی به یقین تبدیل شود. پس از اینکه «ورزش از نگاه دو» جمعه 22 خرداد، به خاطر پوشش همه‌جانبه انتخابات از سوی رسانه ملی، از کنداکتور شبکه دو در آمد، در هفته بعد از انتخابات هم خبری از حضور جهانگیر کوثری در استودیوی شبکه دو نبود. آن هم در وضعیتی که تنها دو روز از حذف تیم‌ملی در مسابقات مقدماتی جام‌جهانی 2010 گذشته بود، و در دوران تعطیلی «90»، «ورزش از نگاه دو» می‌توانست به حذف ایران بپردازد. «ورزش از نگاه دو» که به تهیه‌کنندگی و اجرای جهانگیر کوثری تهیه می‌شود، بعد از انتخابات دیگر روی آنتن نرفته.

البته در این روزها بیانیه‌ای در اعتراض به سیاست‌های صداوسیما در قبال یکسونگری رسانه ملی در اتفاقات روز‌های گذشته منتشر شد که در میان امضاکنندگان این بیانیه نام رخشان‌بنی‌اعتماد کارگردان سینما و همسر جهانگیر کوثری هم دیده می‌شود. از سوی دیگر باران کوثری، بازیگر و دختر جهانگیر‌کوثری هم هم پیش از انتخابات، در ستاد انتخاباتی مهدی‌کروبی فعالیت می‌کرد و بعد از انتخابات هم تصاویر او در راهپیمایی‌های معترضانه، میان مردم منتشر شد.

 


 

 

درباره تازه‌ترین مستند رخشان بنی‌اعتماد؛ ما نیمی از جمعیت ایرانیم
مستندی ویژه دوران گذار

 

آخرین کار رخشان بنی‌اعتماد، «ما نیمی از جمعیت ایرانیم» یک مستند گزارشگر درباره مطالبات زنان ایرانی در انتخابات ریاست‌جمهوری دهم است و بیش از هر چیز مرا به یاد یک شعر از زنی شاعر می‌اندازد:
زن از پا افتاد/ مرد هرگز او را یاری نکرد/ زن گریست/ و اشک‌هایش به رودخانه‌ای بدل گشت/ مرد در آب‌های آن رودخانه به شنا پرداخت/ زن در آستانه غرق شدن بود/ مرد منتظر ماند تا دیگران به یاری زن بشتابند/ زن بعدها/ شنا کردن را آموخت/ مرد اندیشید آب بس کم‌عمق بوده است/ زن از گریستن باز ایستاد و خندیدن آغاز کرد...

 


 

 

بیانیه‌ی جمعی از مستندسازان

 

سینمای ایران درباره‌ی امروز ایران که تا کنون 112 مستندساز آن را امضا کرده‌اند، از زبان رخشان بنی ‌اعتماد

البته بچه‌هایی که فیلترشکن دارند می‌توانند ببینند.

 یا از اینجا ببینید.

 

 

 

به نام خدا
بیانیه جمعی از اهالی هنر و فرهنگ کشور
 
جمعه بیست و دوم خرداد روز با شکوهی بود. همه بودند. آنها که همیشه می‌آمدند و آنها که هرگز نیامده بودند. همه محترم بودند. هیچکس خس نبود، خاشاک نبود.
جمعه بیست و دوم خرداد روز نمایش اعتماد، آگاهی و عقلانیت ملت و درک صحیح مردم از اراده در دست گرفتن سرنوشت خویش بود. 
 
متن بیانیه در ادامه مطلب


 

 


 

 
سه‌شنبه 26 خرداد،
نمایش «خانه دوم» مهوش شیخ‌الاسلامی در خانه هنرمندان

خبرگزاری فارس: مستند «خانه دوم» به کارگردانی مهوش شیخ‌الاسلامی سه‌شنبه در خانه هنرمندان نمایش داده می‌شود.

نویسنده و کارگردان: مهوش شیخ‌الاسلامی، مدیر تصویربرداری: ماجد نیسی، تدوین: بابک سالک، عکاس: مریم کیا، تهیه‌کنندگان: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی و رخشان بنی‌اعتماد.

 


 

 

مستند «ما نیمی از جمعیت ایرانیم» به کارگردانی رخشان بنی‌اعتماد چهارشنبه در خانه سینما نمایش داده می‌شود.

 

Picbaran

به گزارش سرویس فرهنگی هنری برنا به نقل از روابط عمومی انجمن مستندسازان، در ادامه برنامه هفتگی نمایش فیلم‌های مستند در خانه سینما، روز چهارشنبه 20 خرداد ساعت 17:30، مستند «ما نیمی از جمعیت ایرانیم» جدیدترین ساخته‌ رخشان بنی‌اعتماد در خانه سینما به نمایش درمی‌آید و پس از آن جلسه‌ نقد و بررسی فیلم با حضور کارگردان برگزار می‌شود.

 


 

 

به گزارش خبرنگار سینمایی فارس دومین مراسم معرفی سفیر نیکوکاری موسسه خیریه مهرآفرین پناه عصر دیروز با حضور هنرمندان در سالن حجاب برگزار شد.

 

پس از نمایش بخشی از فیلم آواز گنجشک‌ها، رخشان بنی‌اعتماد به روی صحنه رفت و گفت: دغدغه‌های معتمد آریا و علاقه‌مندی‌های او را خوب می شناسم و شاید بهترین کسی بود که می‌شد او را به عنوان سفیر نیکوکاری انتخاب کرد.وی افزود: فقر و فشار زیر پوست خیلی از آدم‌های جامعه ما گسترده است و تا جاهایی می‌رود که بعضی افراد ماه‌ها رنگ گوشت را نمی‌بینند و این به دلیل ایراد زیرساخت‌های اجتماعی ماست.

 


 

 
آخرین خبرهای فارس از پروژه «نیمی از جمعیت ایرانیم»؛
«رخشان بنی‌اعتماد» با 4 نامزد ریاست‌جمهوری گفت‌وگو می‌کند

خبرگزاری فارس: «رخشان بنی‌اعتماد» گفت: بخش‌های اصلی مستند «نیمی از جمعیت ایرانیم» درباره انتخابات ریاست‌جمهوری در حال آماده‌سازی است و گفت‌وگو با کاندیداها، بین روزهای 6 تا 9 خرداد ماه انجام خواهد شد.

«رخشان بنی‌اعتماد» در گفت‌و‌گو با خبرنگار سینمایی فارس با اشاره کارگردانی مستند «نیمی از جمعیت ایرانیم» اظهار داشت: مستند ما «نیمی از جمعیت ایرانیم» براساس مطالبات زنان در فضای انتخاباتی و با مشارکت مرکز گسترش سینمای مستند تجربی تولید می‌شود.

 


 

 

مستند مهوش شیخ الاسلامی ‌درباره‌ی تهران در مرحله‌ی تحقیق متوقف است

مستند «مهوش شیخ الاسلامی‌» که قرار بود درباره‌ی شهر تهران ساخته شود،‌به علت کمبود منابع مالی در مرحله‌ی تحقیق متوقف مانده است.

گفتنی است،‌ این مستند قرار بود همراه با 9 مستند دیگر که توسط محسن عبدالوهاب، محمد رضا اصلانی، محسن امیریوسفی، فرزاد موتمن، محمد شیروانی، پیروز کلانتری، رضا بهرامی‌نژاد، احمد میراحسان ساخته می‌شوند در جشنواره‌ی شهر به نمایش در آید که تنها یک قسمت از این مجموعه با نام «حیاط خلوت خانه خورشید» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد آماده شد.

 


 

 

سینمای مستند ایران در کنفرانسی دو روزه در لندن، با نمایش فیلم‌هایی از رخشان بنی‌اعتماد، مهرداد اسکویی، محسن عبدالوهاب، ابراهیم مختاری و... بررسی می‌شود.

 

Picbaranمستندهای به نمایش درآمده در این کنفرانس عبارتند از: «روزگار ما» ساخته‌ رخشان بنی‌اعتماد، «از پس برقع» ساخته‌ مهرداد اسکویی، «همسران حاج‌عباس» ساخته‌ محسن عبدالوهاب، «زنانه» ساخته‌ مهناز افضلی، و...به همراه فیلم «طرقه» ساخته‌ محمدحسن دامن‌ زن به نمایش در می‌آیند.

 


 
 

با عنوان «نیمی از جمعیت ایران»

 

Picbaranبه گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی سینمای ایران، بیش از 50 درصد از فیلمبرداری مستند «نیمی از جمعیت تهران» به کارگردانی رخشان بنی‌اعتماد در تهران به پایان رسیده و با پایان فیلمبرداری در تهران ظرف هفته جاری بقیه صحنه‌ها در شهرستان‌ها فیلمبرداری می‌شود.

مستند «نیمی از جمعیت ایران» به مطالبات زنان درآستانه انتخابات ریاست جمهوری می‌پردازد و در این مستند با زنان عادی و زنانی که دستی در سیاست دارند، گفت‌وگوهایی انجام شده است.

طبق زمان‌بندی تعیین شده فیلمبرداری در 12 خرداد ماه پایان می‌یابد.

 


 

 

با جلوه‌های ویژه مرحوم «پیمان ابدی»

 

خبرگزاری فارس: فیلم کوتاه «آوانتاژ» به کارگردانی «علی احمدزاده»، شنبه (19اردیبهشت)، با جلوه‌های ویژه‌ای از مرحوم «پیمان ابدی»فردا راس ساعت 17 در سالن سینما حقیقت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به نمایش درمی آید.

Picbaranبه گزارش خبرنگار سینمایی فارس، «آوانتاژ» چهارمین فیلم «علی احمدزاده» بعد از2 فیلم کوتاه «یکی می خواد منو بکشه» و «آچمز» و مستندی درباره «رخشان بنی اعتماد» و «روسری آبی» است که در آن «باران کوثری» به بازی پرداخته است.

 
 در خلاصه داستان این فیلم آمده: گاهی فکر می کنیم اگر قبل از مرگ یک فرصت کوچولو بهمون داده می شد، کجا می رفتیم و به سراغ چه کسی. قصه فیلم با تصادفی شروع می شود که کتی و ندا بعد از این تصادف در شرایطی غیر واقعی فرصتی پیدا می کنند که کاری انجام بدهند و یا کسی رو ببینند.
از عوامل تولید این فیلم می توان به تهیه کننده: مرکز گسترش سینمای مستند تجربی، نویسنده و کارگردان: علی احمدزاده، بازیگران: باران کوثری، مهرداد صدیقیان و ستاره پسیانی 

 


 

 

مدیر عامل آموزشگاه آزاد سینمایی و عکاسی آگاه فیلم گفت: فیلم "بانوی اردیبهشت"، ساخته "رخشان بنی اعتماد" با حضور تلفنی "مینو فرشچی" مورد نقد، بررسی و تحلیل قرار خواهد گرفت.

 


 

 

نخستین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های انساندوستانه آسا در حالی به کار خود پایان داد که به برندگان جشنواره لوح و تندیس اعطا نشد.

 

به گزارش خبرنگار مهر،‌ مراسم اختتامیه نخستین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های انساندوستانه آسا جمعه 11 اردیبهشت‌ماه در سالن شماره یک سینما فلسطین برگزار شد. در ابتدای این مراسم که با تاخیر آغاز شد، مجید مصاحبی دبیر جشنواره به ارائه گزارش پرداخت.

سپس علی‌اشرف مجتهد شبستری رئیس دفتر امور بشردوستانه سازمان ملل متحد در ایران سخنانی را قرائت کرد.

بعد از این سخنان تصاویر رخشان بنی‌اعتماد، فاطمه معمتدآریا، خسرو سینایی، ابوالفضل جلیلی، اصغر فرهادی، رضا کیانیان، حمید جبلی،‌ مهرداد اسکویی، محمدعلی طالبی و کیانوش عیاری به عنوان سفیران آسا پخش شد.

 


 

 

پیوند سینما و سیاست

 

در فاصله کمتر از 45 روز به برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران هنوز سازندگان فیلم‌های تبلیغاتی نامزدهای احتمالی مشخص نیست و اخبار منتشرشده در این زمینه مرتب تکذیب می‌شود.

Picbaranنکته مهم دیگر به رخشانی بنی‌اعتماد بازمی‌گردد که در نخستین کنفرانس خبری "همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات" از ساخت مستندی درباره مطالبات زنان از دولت دهم خبر داد. وی گفت:در این فیلم پاسخ‌ هر یک از نامزدهای ریاست‌ جمهوری به مطالبات و خواسته‌های زنان به نمایش درمی‌آید و اگر از پاسخگویی سرباز بزنند، این نکته را در فیلم لحاظ می‌کنیم.

فیلم انتخاباتی بنی‌اعتماد "ما نیمی از جمعیت ایران هستیم" نام دارد و هم‌اکنون در حال تولید است و تا قبل از انتخابات ریاست‌ جمهوری آماده می‌شود. به این ترتیب با توجه به حرف‌های این فیلمساز نمی‌توان مستند او را یک فیلم تبلیغاتی و انتخاباتی در جهت حمایت از یک کاندیدای خاص محسوب کرد.

ذکر این نکته لازم است که فیلم‌های تبلیغاتی کاندیداها 30 دقیقه‌ای بوده و توسط ستاد تبلیغاتی آنها تهیه می‌شود. پس از آماده شدن این آثار نمایندگانی از صدا و سیما، شورای نگهبان و وزارت کشور آنها را پیش از پخش بازبینی می‌کنند.

 


 
 

در مراسم افتتاحیه جشنواره فیلم‌های انسان‌دوستانه آساPicbaranخبرگزاری فارس: نخستین جشنواره فیلم‌های انسان دوستانه آسا در حالی آغاز به کار کرد که ده هنرمند سینمای ایران نیز به عنوان سفیران این جشنواره به عنوان پیام آوران صلح و دوستی ایران در جهان معرفی شدند.

 

پس از آن کیانوش عیاری، خسرو سینایی، فاطمه معتمد آریا، رضا کیانیان، حمید جبلی، محمدعلی طالبی، اصغر فرهادی، مهرداد اسکویی، رخشان بنی اعتماد و ابوالفضل جلیلی به عنوان سفیران آسا معرفی شدند .

 


 

 

در نخستین کنفرانس خبری  همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات که در تهران برگزار شد، رخشان بنی اعتماد از ساخت مستندی درباره مطالبات زنان از دولت دهم خبر داد. این کارگردانان مشهور سینما، با حضور در جمع حاضران اعلام کرد: در حال ساخت فیلمی انتخاباتی است که طی آن، از همه اقشار زنان به پرسش پرداخته و مطالبات آنان را از دولت دهم مطرح می کند. وی افزود: در این فیلم، پاسخ های هریک از کاندیداهای ریاست جمهوری به مطالبات و خواسته های زنان نیز به نمایش گذاشته می شود و اگر هریک از کاندیداها از پاسخگویی سرباز بزند، در فیلم این مسئله را مطرح خواهیم کرد. گفتنی است، نام فیلم انتخاباتی رخشان بنی اعتماد "ما نیمی از جمعیت ایران هستیم" است.این فیلم هم اکنون در حال تولید است و تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری همه مراحل تولید را طی خواهد کرد.

 

 

 

قاسم قلی‌پور در گفت و گو با خبرنگار سینمایی فارس گفت: تهیه‌کنندگی فیلم ویدئویی «... و آسمان آبی» را درباره زندگی عزت‌الله انتظامی بر عهده گرفته‌ام.

 

اجازه‌نشین‌ها»(داریوش مهرجویی)، «حاجی واشنگتن»(علی حاتمی)،«کمیته مجازات»(علی حاتمی)، «در مسیر تندباد»(مسعود جعفری‌جوزانی)، «روسری آبی»(رخشان بنی‌اعتماد)،و...آثار برگزیده‌ در این مجموعه سی‌دی هستند.

 


 

 

با حضور حمید جبلی، مهرداد اسکوئی و محمود رحمانی؛‌

 

مجید مصاحبی هدف از برگزاری این جشنواره را پیگیری فعالیت‌های انسان‌دوستانه در سطح ایران عنوان کرد ‌.

وی با معرفی 10 نفر از برجستگان سینمای ایران به عنوان سفیران آسا افزود: فعالیت‌های سفیران آسا فقط به حضور در جشنواره ختم نمی‌شود و بعد از جشنواره نیز در جلساتی که با نمایندگان صلیب سرخ و سازمان ملل متحدبرگزار می‌شود، اهداف جشنواره را پیگیری خواهند کرد.

وی از جمله سفیران آسا به حمید جبلی،مهرداد اسکوئی،رخشان بنی اعتماد و ... اشاره کرد.

 


 

 
«ناهید دل‌آگاه» در گفت‌وگو با فارس خبر داد؛
پرونده 52 فیلم جدید در «یک فیلم، یک تجربه» /«دخترلر» ومستندهای‌ماندگار هم هستند

خبرگزاری فارس: در سری‌جدید «یک فیلم، یک تجربه» به تهیه‌کنندگی ناهید دل‌آگاه، نحوه ساخت و ویژگی‌های 52 فیلم از کارگردانانی چون کیارستمی،سینایی،کیمیایی و مخملباف بررسی می‌شود ضمن آن که بازخوانی تولید «دخترلر» و مستندهای ماندگار هم در سری جدید این مجموعه قرار دارند.

نا بر این گزارش، این مجموعه مستند که از دوسال پیش از صداوسیما پخش می‌شود، تاکنون درباره فیلم‌های شاخصی چون «سرب»، «مشق شب»، «سرزمین خورشید»، «طلسم»، «اتوبوس شب»، «کافه ترانزیت»، «چهارشنبه‌سوری»، «آتش سبز»، «آن سوی آتش»، «دندان مار»، «روبان قرمز»، «بچه‌های آسمان»، «پرده آخر»، «روسری آبی»، «قصه‌های بازار»، «قدمگاه»، «قرمز»، «فرش باد»، «گاو»، «گل‌های داوودی»و «خانه دوست کجاست» عباس کیارستمی روی آنتن رفته است.

 
 

 

سی سال، سی نما/

شاخصه‌های 30 سال سینمای ایران در یک بسته فرهنگی

گردآوری 90 فیلم بلند، مستند، کوتاه و انیمیشن از سه دهه اخیر سینمای ایران در بسته فرهنگی "سی سال سی نما" اهمیت حضور سینماگران را تحت‌الشعاع عنوان فیلم‌ها قرار می‌دهد.

در میان 30 فیلم بلند سینمایی این بسته فرهنگی آثار دو فیلمساز زن فعال حال حاضر سینما؛ رخشان بنی‌اعتماد و تهمینه میلانی شامل "روسری آبی" و "دو زن" حضور دارند. سینماگرانی که هر مخاطبی بنا به سلیقه شخصی خود و جایگاه آن فیلم در کارنامه فیلمساز می‌تواند به نمونه‌ای دیگر اشاره کند.

به عنوان مثال "نرگس" و "بانوی اردیبهشت" دو اثر برجسته از کارنامه بنی‌اعتماد هستند که برای اکثر سینمادوستان خاطره‌انگیز و به یادماندنی هستند. در این میان آنچه مهم جلوه می‌کند حضور این فیلمساز با یک اثر در این بسته فرهنگی است همانطور که در مورد میلانی نیز فیلم میلیاردی "آتش‌بس" جای خود را به اثر قابل قبول‌تری چون "دو زن" داده است.

 


 

 

«کتایون شهابی» مدیرعامل رسانه بین‌الملل شهرزاد در گفت‌وگو با خبرنگار سینمایی فارس گفت:‌ برای حضور در جشنواره بین‌المللی فیلم کن امسال رسانه بین‌الملل شهرزاد، فیلم «حیران» ساخته شالیزه عارف‌پور و تهیه‌کنندگی رخشان بنی‌اعتماد را ارسال کرده است که تاکنون به جز در بخش هفته منتقدان (که جواب منفی گرفته‌ایم) پاسخی دریافت نکرده‌ایم و «حیران» هنوز شانس انتخاب شدن در کن را دارد.

 


 

 

خبرگزاری فارس: رخشان بنی‌اعتماد، فاطمه معتمدآریا،خسرو سینایی، ابوالفضل جلیلی، اصغر فرهادی، رضا کیانیان، حمید جبلی، مهرداد اسکویی، محمدعلی طالبی و ناصر صفاریان از سوی جشنواره بین‌المللی فیلم‌های انسان‌دوستانه آسا به عنوان سفیران آسا معرفی شدند.

 


 

 

قادری در پایان، در مورد پیشنهاد خود برای سال 88 سینمای ایران، گفت: سینمای ایران باید بتواند آثار با ارزشی تولید کند که قابل استفاده عموم مردم هم باشد.

 

اتفاقی که در اواخر دهه 1370 و با ساخت فیلم‌هایی چون «شوکران»ساخته بهروز افخمی، «زیرپوست‌شهر»ساخته رخشان بنی‌اعتماد و «آژانس شیشه‌ای»ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا افتاد.

 


 

 

با حضور بی نظیر هنرمندان و مخاطبان رقم خورد

پلان آخر از سکانس آخر جشنواره فیلم شهر؛ یک اتفاق باشکوه    

        مراسم اختتامیه سومین جشنواره بین المللی فیلم شهر با حضور گرم هنرمندان ، مسئولان و مخاطبان در سالن همایش های برج میلاد تهران برگزار شد و برگزیدگان بخش های مختلف این رویداد معرفی شدند.

 

 


 

 

رخشان بنی‌اعتماد عضو هیئت داوران سومین جشنواره بین‌المللی فیلم شهر طرح معضلات و مشکلات شهر و بررسی آن از سوی مسئولان را هدف غایی و نهایی این رویداد سینمایی دانست.

 


 

 

جشنواره فیلم شهر با استقبال مردمی به روز آخر رسید

 

فیلم های دیگری که در این روز با استقبال وسیعی از سوی مخاطبان رو به رو شدند، عبارتند از: «نسل جادویی» به کارگردانی ایرج کریمی، «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» به کارگردانی بهنام بهزادی و «زادبوم» به کارگردانی ابوالحسن داودی.

 


 

 

مستند «حیاط خلوت خانه‌ی خورشید» آخرین ساخته‌ی رخشان بنی‌اعتماد فردا و پس‌فردا طی دو نوبت در جشنواره‌ی فیلم شهر به نمایش درمی‌آید.

 

به گزارش خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این مستند فردا (جمعه، 16 اسفندماه) ساعت 17 در پردیس سینمایی ملت و پس‌فردا (شنبه، 17 اسفندماه) ساعت 21 در سینما آزادی اکران می‌شود.

 


 

 

با نمایش «گاو» ، «کلوزآپ» ، «آژانس شیشه‌ای» و...
«بازتاب سینمای ایران» 14 روز در فرانسه برپا می‌شود

برنامه‌ی «بازتاب سینمای ایران» با نمایش فیلم‌هایی از رخشان بنی‌اعتماد، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی، محسن مخملباف، داریوش مهرجویی، بهمن قبادی، ابراهیم حاتمی‌کیا، رسول ملاقلی‌پور، کمال تبریزی، ابراهیم مختاری، امیرنادری و.... در شهر «لاول-ماین» فرانسه برپا می‌شود.

 


 

 
با حضور بنی اعتماد، مؤتمن و ...
ده فیلم پشت صحنه از مستند«تهران من» ساخته می‌شود

خبرگزاری فارس: ده فیلم از پشت صحنه مجموعه مستند 10 قسمتی «تهران من» به تهیه‌کنندگی «سعید رشتیان» تولید می‌شود.

 


 

 

به گزارش خبرگزاری فارس، تعدادی از فیلم‌های سینمایی با موضوع زندگی شخصی و اجتماعی زنان در دوران معاصر ایران ساخته کارگردانان سینمای ایران در دانشگاه کالج لندن به نمایش در می‌آیند.
بانوی اردیبهشت» ساخته رخشان بنی‌اعتماد، «نیمه پنهان» ساخته تهمینه میلانی، «ده» از عباس کیارستمی، «زندان زنان»، «سه زن» و مستندهای «من، اتاقم و دوستانم» و «زنان از خانه بیرون آمدند» همگی از کارهای منیژه حکمت دراین سلسله نشست‌ها به نمایش درمی‌آیند.

 


 

 

فیلم سینمایی "زرد قناری" ساخته رخشان بنی‌اعتماد دوشنبه پنجم اسفند‌ماه ساعت 18 در فرهنگسرای هنر به نمایش درمی‌آید.
به گزارش خبرنگار مهر، این پنجمین جلسه نمایش فیلم کانون شهر است که پس از نمایش فیلم با حضور بنی‌اعتماد و شادمهر راستین منتقد، فیلمنامه‌نویس و مسئول کانون فیلم شهر مورد نقد و تحلیل قرار می‌گیرد

 


 
 

در پایان هفتمین جشنواره فیلم کارا، «خون بازی» به کارگردانی «رخشان بنی‌اعتماد» جایزه ویژه هیات‌داوران را به‌دست آورد و جایزه بهترین بازیگر زن به «بیتا فرهی» برای بازی در «خون‌بازی» اهدا شد.

 


 

 

به گزارش روز سه شنبه ایرنا از ستاد خبری جشنواره فیلم شهر، در بخش آثار مستند راه یافته به بخش مسابقه، 73 اثر ایرانی در جشنواره فیلم شهر رقابت می کنند. 
....و "خانه خورشید"(رخشان بنی اعتماد)، "تهران هزاردستان"(میر احمد میراحسان)، "هنر مفهومی"(محمدرضا اصلانی)، "بن بست"(محمد شیروانی) و..... آثاری هستند که به بخش مسابقه سومین جشنواره بین المللی فیلم شهر راه یافته اند .

 


 

 

اسامی هیات داوران بخش‌ آثار مستند و کوتاه داستانی بین الملل سومین جشنواره فیلم شهر از سوی دبیر این رویداد اعلام شد.
بر پایه این گزارش ، "رخشان بنی اعتماد" کارگردان و تهیه کننده ، "مرتضی رزاق کریمی" تهیه کننده سینمای مستند ،"کیم اسپنسر" مستندساز بین‌المللی ، "فیلیپ ژالادو" بنیانگذار جشنواره فیلم سه قاره نانت (فرانسه) و"دنیس دکوسترد" رئیس مرکز توسعه شهری و ارتباطات لوزان سوئیس و " سودیر ناندگانکار" دبیر جشنواره چشم سوم آسیایی( بمبئی) داوری آثار مستند و کوتاه سومین جشنواره بین المللی فیلم شهر را عهده دار خواهند بود.

 


 

 

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از ستاد خبری جشنواره فیلم شهر، 73 مستند ایرانی در جشنواره فیلم شهر رقابت می‌کنند.

 

زمستان بود ( زهرا سلیمی) ، محله شهید خوب بخت (احمد ظریف‌رفتار) ، تهران هزار دستان (میر احمد میراحسان) ، هنر مفهومی(محمدرضا اصلانی)، بن بست ( محمد شیروانی) ، خانه خورشید رخشان بنی اعتماد) ، لبخند شهر ( مهرشاد کارخانی) ، اسماعیل که آمد (فرشاد احمدی دستگردی)

 


 

 

دانلود قسمتی از فیلم جشنواره پروین اعتصامیhttp://b.kosari.googlepages.com/Jashnvare_Parvin_Etesami.jpg

 باران مـــــــا - دوستان عزیز وهمراهان همیشگی باران ما به دلیل استقبالتان از عکس های جشنواره فیلم پروین اعتصامی  بر آن شدیم تا عکس های بیشتری از این مراسم جویا شویم که متاسفانه موفق نشدیم ولی قسمتی از فیلم این جشنواره را یافتیم که امیدواریم مورد توجه واقع شود.





منبع :شبکه خبر

 

 

 

 

 
 

 

 

منبع:ایسنا/ جام جم/ لوح / موج

 

 

 

کتاب «سینما و امنیت اجتماعی» منتشر می شود 
 

باران مــــــــا - کتاب "سینما و امنیت اجتماعی" شامل مقالات و گفت وگوهایی با صاحبنظران سینمایی و کارشناسان علوم انتظامی و اجتماعی به کوشش مسعود فراستی؛ نویسنده و منتقد سینما، همزمان با جشنواره فیلم پلیس چاپ و منتشر می‎شود.
به نقل از روابط عمومی سومین جشنواره فیلم پلیس، در کتاب "سینما و امنیت اجتماعی" 11مقاله و گفت وگو از رخشان بنی اعتماد، مهدی فخیم‎زاده، بهروز افخمی، رسول صدرعاملی، جواد طوسی، فرزاد موتمن، جعفر کوشا، احد فرامرز قرا ملکی ، فربد فدایی، شهلا معظمی و مجید حسینی‎زاد چاپ خواهد شد.
سومین جشنواره فیلم پلیس این کتاب را با هدف بررسی آسیب‎های اجتماعی، نقش موثر سینما در استقرار و گسترش امنیت اجتماعی و آشنایی متقابل جامعه سینمایی و نهادهای مسئول برقراری نظم و امنیت اجتماعی در کشور با خواسته‎ها و انتظارات یکدیگر تهیه و تدوین کرده است.
این کتاب در 300 صفحه در قطع رقعی و با تیراژ دو هزار جلد، همزمان با سومین جشنواره فیلم پلیس منتشر و در اختیار مخاطبان جشنواره و سایر علاقه‎مندان قرار خواهد گرفت.
همچنین سومین جشنواره فیلم پلیس با مشارکت و حمایت موسسه مالی و اعتباری قوامین و با هدف تقویت باورها، ارزش‎های دینی و اخلاقی برای پیشگیری از آسیب‎‎های اجتماعی، آموزش رفتارهای صحیح اجتماعی به سطوح مختلف جامعه، ارتقای احساس امنیت اجتماعی در میان مردم از طریق خلق آثار ارزشمند تصویری و آشناسازی اقشار مختلف جامعه با وظایف و مأموریت‎‎های پلیس تخصصی 19 تا 22 آذرماه جاری در تهران برگزار می‎شود.
 
منبع :برنا

 

 

 

بنی‌اعتماد رئیس داوران بخش مستند جشنواره دبی شد

بنی‌اعتماد رئیس داوران بخش مستند جشنواره دبی شد   رخشان بنی‌اعتماد رئیس هیئت داوران بخش مستند جوایز آسیا ‌آفریقا و نیکی کریمی داور بخش فیلم‌های داستانی آسیا ‌آفریقا پنجمین جشنواره فیلم دبی شدند.  

منبع: خبرگزاری مهر

به گزارش خبرنگار مهر، پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم دبی امسال از 11 تا 18 دسامبر (21 تا 28 آذر)‌ در امارات متحده عربی برگزار می‌شود و دو فیلم سینمایی "آواز گنجشک‌ها" مجید مجیدی و "سه زن" منیژه حکمت از فیلم‌های حاضر در بخش مسابقه سینمای آسیا ‌آفریقا است.

"آواز گنجشک‌ها" و "سه زن" در این بخش با 10 فیلم دیگر از جمله "تعقیب‌کننده" نا هنگ جین، "سه میمون" نوری بیلگه جیلان و "پسر یک شیر" ساخته بنجامین گیلمور رقابت می‌کنند.

امسال برای اولین بار بخش مسابقه آسیا ‌آفریقا به جشنواره فیلم دبی اضافه شده است. جوایز مهر آسیا ‌آفریقا در سه بخش فیلم‌های بلند داستانی، مستند و کوتاه به برندگان اهدا می‌شود و جایزه بهترین فیلم بلند داستانی با مبلغ نقدی 50 هزار دلار همراه است.

جوایز مهر جشنواره دبی از سال 2006 برای تقدیر از سینمای عرب راه‌اندازی شد. پارسال جایزه مهر طلایی به فیلم لبنانی "زیر بمب‌ها" ساخته فیلیپ آراکتینگی رسید. در جشنواره دبی 2007 در مجموع 141 فیلم از 52 کشور به نمایش درآمد.

 

 

 

با فیلم‌هایی از کیارستمی، بنی‌اعتماد، اسکویی و...
سه دهه سینمای مستند ایران در « 1 میلیون فریم مستند» بررسی می‌شود

http://i3.photoblog.com/photos5/90662-1224769281-0-l.jpg
باران نیوز - کانون فیلم انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، سه دهه سینمای مستند ایران را نقد و بررسی می‌کند.
به گزارش بخش سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این کانون برگزیده‌ای از بهترین فیلم‌های این 30 سال را طی 8 سانس و تحت عنوان « 1 میلیون فریم مستند» نمایش می‌دهد.
این برنامه طی روزهای 18 لغایت 21 آبان‌ماه درمحل آمفی تئاتر دانشگاه صنعتی شریف برگزار می‌شود.
درروز شنبه 18 آبان، فیلم‌های «قدرت» (مهرناز اسدی)، «این فیلم‌ها رو به کی نشون می‌دین؟» (رخشان بنی‌اعتماد)،«زندگی همین است» (پیروز کلانتری) و در روز یکشنبه 19 آبان، «اجاره‌نشینی» (ابراهیم مختاری و کیوان کیانی)، «روزهای بی‌تقویم» (مهرداد اسکویی)، «من انرژی هسته‌ای نیستم!»(مهدی قربان‌پور) و در روز دوشنبه 20 آبان، «و عنکبوت آمد» (مازیار بهاری)، «سیانوزه» (رخساره قائم‌مقامی)، «کفار» و
«زیارت» و «شبیه‌خوانی» (هرسه از «بهمن کیارستمی») و در روز سه‌شنبه 21 آبان، «تازه‌ نفس‌ها»
(کیانوش عیاری)، «قضیه: شکل اول، شکل دوم» (عباس کیارستمی)، «آقای هنر»، «آقایان پرنده»، «سنگ قبری برای اردشیر» و «سقف شیشه‌ای» (هر 4 فیلم از «رضا بهرامی‌نژاد») را نمایش می‌دهد.

منبع : ایسنا


 

 
 
ویژه نامه‌ی اختصاصی باران ما
« به مناسبت زادروز بانوی سینمای ایران »

برای دیدن ویژه نامه بر روی عکس زیر کلیک کنید .



 

 

 

مهوش شیخ‌الاسلامی به تهیه‌کنندگی رخشان بنی‌اعتماد، ساخت مستند «خانه‌ی دوم» را به پایان رساند.

 

باران مـــــــــا - مهوش شیخ‌الاسلامی به تهیه‌کنندگی رخشان بنی‌اعتماد، ساخت مستند «خانه‌ی دوم» را به پایان رساند.
این مستندساز در گفت‌وگویی با خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، از پایان ساخت مستند
«خانه‌ی دوم» خبر داد و درباره موضوع این فیلم توضیح داد: این مستند روایت یک هلندی است که در شهر یزد هتلی ساخته که پذیرای توریست‌هایی است که علی‌رغم عدم برخورداری از منابع مالی زیاد، با تفکر کشف و اکتشاف تن به سفر می‌سپارند و در این راه تبلیغات منفی‌ که در رسانه‌های دنیا بر علیه ایران منتشر می‌شود، تأثیری برروی آن‌ها ندارد.
او همچنین اظهارامیدواری کرد: این فیلم بتواند موجب تحریک جوانان ایرانی شود تا آن‌ها نیز به اقصی نقاط ایران زمین سفر کنند و همانند بسیاری از افراد که از راه‌های بسیار دور و از کشورهای مختلف به ایران می‌آیند، آن‌ها نیز نسبت به شناخت بیشتر کشور خود اقدام کنند.
شیخ‌الاسلامی در ادامه با اشاره به این‌که فیلم‌برداری این فیلم طی سه مرحله انجام شده، درباره روند ساخت این فیلم 57 دقیقه‌ای افزود: فیلم‌برداری این فیلم از اواخر تابستان سال گذشته آغاز شد و تدوین آن نیز ظرف مدت 2 ماه و به صورت تدریجی صورت گرفته و در کل ساخت این فیلم به تازگی به پایان رسیده است.
او عوامل این فیلم را نیز بدین‌شرح معرفی کرد: نویسنده طرح و کارگردان: مهوش شیخ‌الاسلامی، فیلم‌بردار: ماجد نیسی، تدوینگر: بابک سالک و مدیر تولید و عکاس: مریم کیا.
گفتنی است: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی در تهیه‌ی این مستند همکاری داشته است.

منبع : ایسنا

 

 

 
بیضایی ، میرکریمی ، پناهی ، قبادی و بنی‌اعتماد در واشنگتن

 

 

باران مــــــــا - کالج «اسکاگیت ولی» در شهر واشنگتن، طی هشت هفته برنامه «سینمای معاصر ایران» را به عنوان یک دوره آموزشی برای دانشجویانش برگزار می‌کند.

در این برنامه ده فیلم بلند داستانی و مستند از خانواده مخملباف، بهرام بیضایی، رضا میرکریمی، جعفر پناهی، بهمن قبادی و رخشان بنی‌اعتماد روی پرده می‌روند .
این فیلم‌ها در کتابخانه لوپز این کالج به نمایش درمی‌آیند تا دانشجویان را با آثاری از سینمای نوین ایران آشنا کند .
برنامه «سینمای معاصر ایران» روز هفتم اکتبر با نمایش فیلم «زیر نور ماه » ساخته رضا میرکریمی افتتاح می‌شود .
محسن مخملباف با دو فیلم «نون و گلدون» و «گبه» در این برنامه حضور دارد و یازدهم سپتامبر 2001 ساخته سمیرا مخملباف و روزی که زن شدم به کارگردانی مرضیه مشکینی دیگر نمایندگان خانواده مخملباف در این برنامه هستند.
«واکنش پنجم» تهمینه میلانی، «آفساید» جعفر پناهی، «باشو غریبه کوچک» بهرام بیضایی، مستند «روزگار ما »از رخشان بنی‌اعتماد و «آوازهای سرزمین مادری‌ام »بهمن قبادی دیگر فیلم‌هایی هستند که در کالج «اسکاگیت ولی» به نمایش درمی‌آیند .
در برنامه افتتاحیه برنامه ، راسل بارش و مادرونا مورفی از اساتید این کالج درباره سینمای ایران توضیحاتی ارائه می‌دهند.

منبع : ایسکا

 

 
 

                         دوئل ، گیلانه و اتوبوس شب به نمایش در می‌آید

باران مـــــا - همزمان با نمایش آثار هنرهای تجسمی، به مناسبت هفته دفاع مقدس از 31 شهریور تا 15 مهرماه، فیلم‌های باشو غریبه کوچک، دوئل، گیلانه، اتوبوس شب، هیوا و طبل بزرگ زیر پای چپ در شهرهای دزفول و اندیمشک به نمایش در می‌آید.
به نقل از روابط عمومی موزه هنرهای معاصر تهران، دفتر امور هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان، انجمن هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس، بنیاد شهید و امور ایثارگران، بنیاد فارابی، موسسه روایت فتح و موسسه توسعه هنرهای تجسمی به مناسبت هفته دفاع مقدس نمایشگاه آثار هنرهای تجسمی و فیلم‌های دفاع مقدس را در استان خوزستان برگزار می‌کند.

http://baranema.persiangig.ir/image/namayeshe-gilane-otobosd-duel.JPG


در این نمایشگاه 200 اثر از آثار هنرمندان هنرهای تجسمی به همراه فیلم‌های باشو غریبه کوچک به کارگردانی بهرام بیضایی محصول سال 1365 به مدت 121 دقیقه دوئل به کارگردانی احمد رضا درویش محصول سال 1382 به مدت 113 دقیقه، گیلانه به کارگردانی رخشان بنی‌اعتماد و محسن عبدالوهاب محصول سال 1383 به مدت 90 دقیقه، اتوبوس شب به کارگردانی کیومرث پوراحمد محصول سال 1385 به مدت 90 دقیقه، هیوا به کارگردانی رسول ملاقلی‌پور محصول سال 1377 به مدت 110 دقیقه و فیلم «طبل بزرگ زیر پای چپ» به کارگردانی کاظم معصومی محصول سال 1383 به مدت 90 دقیقه در مجتمع فرهنگی هنری ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی دزفول و اندیشمک به نمایش درمی‌آید.
بنا بر همین گزارش، در این نمایشگاه حدود 200 اثر از آثار هنرمندان هنرهای تجسمی در رشته‌های نقاشی، عکس، تایپو گرافی پوستر، کاریکاتور و تصویرسازی از 31 شهریور تا 15 مهرماه در شهرهای اهواز، آبادان، دزفول، اندیمشک و ماهشهر به نمایش در می آید و همزمان با نمایش آثار هنرهای تجسمی، 6 فیلم در شهرهای دزفول و اندیمشک به نمایش در می‌آید.
همزمان با استان خوزستان در سراسر کشور نیز نمایشگاه‌های ویژه‌ای به مناسبت هفته دفاع مقدس برگزار می‌شود.


منبع : فارس

 

 

 
مجموع 51 عکس از حضور باران کوثری ، رخشان بنی اعتماد و جهانگیر کوثری در دوازدهمین جشن خانه‌ی سینما در یک فایل زیپ برای دانلود

http://b.kosari.googlepages.com/jashne30nema-ax-zip-dl.JPG

برای راحتی شما عزیزان تصاویر مربوط به حضور سرکار خانم کوثری ، رخشان بنی اعتماد و جهانگیر کوثری در دوازدهمین جشن خانه‌ی سینما را که در مجموع 51 تصویر بود در یک فایل زیپ جمع آوری کردیم و برای دانلود قرار می دهیم .این تصاویر از منابعی از قبیل : خبرگزاریهای مهر ، فارس ، ایسنا ، ایسکا ، جام‌جم آنلاین ، فرارو ، لوح ، سایت های سینمایی سوره ، سینما ما ، سی نت و سایت های یلدا باکس میراث فرهنگی گرد آوری شده اند .






 
 
 

اولین هفته‌ی فرهنگی «باغ فردوس» تمام شد
پزشک: در این دوران سد راه نبودن خود کار خوبی است

اولین هفته‌ی فرهنگی باغ فردوس شامگاه گذشته با سخنرانی، اجرای موسیقی و تقدیر از فیلم‌سازان به کار خود پایان داد.

بعد از قرائت بیانیه‌ انجمن دوستداران موزه‌ی سینما که بانیان اولین هفته‌ی فرهنگی باغ فردوس بودند، فیلم مستند «پیپه‌سرا» ساخته‌ی کیوان آزاد به نمایش درآمد و پس از نمایش این فیلم که درباره‌ی فعالیت هنری گروه موسیقی «جحله» است، اعضای این گروه به‌صورت زنده قطعاتی را اجرا کردند.

سپس، محمدحسن پزشک (مدیرعامل موزه‌ی سینما) و حمید رحیمان (رییس انجمن دوستداران موزه‌ی سینما و دبیر اولین هفته‌ی فرهنگی باغ فردوس) با اهدای لوح و جوایزی از سخنرانان بخش‌های ویژه این برنامه تقدیر و تشکر به عمل آوردند و هدایای خود را به‌ ناصر تقوایی، حسین ترابی، کامران شیردل، محمدرضا اصلانی، ابراهیم مختاری، رخشان بنی‌اعتماد، سیف‌الله صمدیان، محسن مخملباف، پیروز کلانتری و همایون امامی اهدا کردند.

ناصر تقوایی، ابراهیم مختاری، محمدرضا اصلانی از غایبان این جلسه بودند و هدایای کامران شیردل نیز به نمایندگی از او به همسرش اعطا شد.

در لوح‌هایی اهدایی نام ابراهیم گلستان نویسنده و فیلم‌ساز پیشکسوت که سالها است در لندن اقامت دارد نیز خوانده شد.

همچنین ، قرار بود حنا و سمیرا مخملباف به نمایندگی از محسن مخملباف حاضر شوند که آنها نیز موفق به حضور دراین جلسه نشدند.

لوح تقدیر فروغ فرخزاد نیز قرار بود به پوران فرخزاد اعطا شود، اما او نیز به دلیل بیماری موفق به حضور درجلسه نشد و با ارسال متنی از دست‌اندرکاران این مراسم تشکر کرد.

دربخشی از این متن آمده است: «درباره‌ی فیلم «خانه سیاه است» می‌توانم بگویم که فروغ با ساخت این فیلم که دیدنش نامکرر است، این نکته‌ی مهم را به اثبات رساند که انواع پدیده‌های هنری و ادبی پیوسته دریک نقطه به هم می‌پیوندند و از یک آبشخور آب می‌خورند و در واقع از یک چشمه جاری می‌شوند.

درادامه‌ی این یادداشت‌، درباره‌ی «خانه سیاه است» آمده است: «فیلمی که در عین حال یک شعر است و شعری که به گونه‌ی تصویری تکان‌دهنده در آمده است و از ماناترین شعرهای زمانه سیاه ما به شمار می‌آید و نشانگر تکرار درد و عذاب‌های درونی و برونی انسان‌هایی است دریک گوشه دنیا که به رغم پیشرفت‌های علمی امروزه، هنوز راه نجاتی برایشان یافت نشده است. اگرچه نوع زندگی و هنجارهای طبیعی آنها نمایانگر این نکته‌ی مهم نیز هست که زندگی درهر صورت و به هر شکل جریان طبیعی خودش را حفظ می‌کند و امید به ادامه‌ی آن اگرچه تکراری و خسته‌کننده، درهمه‌ی محافل وجود دارد.»

در پایان این متن نیز آمده است: «فیلم «خانه سیاه است» که در بیشتر محافل هنری دنیا پذیرفته شده و ماندگار گردیده، فیلمی تلخ و شیرین و واقع‌گرایانه‌ است که فروغ شاعر و فروغ سینماگر را نیز در دنیای ما ماندگار کرده است.»

به گزارش ایسنا، همایون امامی، منتقد و مستند‌ساز، نیز به هنگام دریافت هدایای خود ضمن تشکر از محمدحسن پزشک و برگزار‌کنندگان این هفته‌ی فرهنگی، از مصطفی کرمی و اصغر شاهوردی یاد کرد و گفت: «باشد که مسوولان به فکر این افراد به‌دنبال یافتن راهی برای جلوگیری از بروز مجدد این اتفاقات باشند.»

درادامه‌ی این برنامه نیز، یاد سید حسن بنی‌هاشمی، مستند‌سازی که سال‌هاست در غربت در بستر بیماری است گرامی داشته شد وسپس فیلمی با سخنرانی حسام‌الدین نقوی پژوهشگر سینما و دستیار بنی‌هاشمی درباره‌ی او پخش شد و قسمتی از پیامی که کیانوش عیاری برای مراسم بزرگداشت بنی‌هاشمی در جشنواره‌ی جهانی فیلم‌های کوتاه اصفهان فرستاده بود را قرائت کرد.

دربخشی از این پیام آمده است: «حسن بنی‌هاشمی همه چیز را با دقت زیرنظر دارد و می‌تواند خرده‌گیری دانا باشد و او درست در آستانه‌ی عبور از دروازه‌ای که بی‌هیچ تردید او را در زمره‌ی بزرگان سینما قرار می‌داد، مسیر دیگری را برگزید که برای ما افسوس بزرگی در برداشت.»

نقوی نیز درباره‌ی بنی‌هاشمی افزود: «نام بنی‌هاشمی علی‌رغم آنکه درذهن جامعه نامی ناآشناست، در تاریخ فرهنگ و هنر ایران زمین نامی پرآوازه است و او در کنار کیانوش عیاری، مهدی صباغ‌زاده، عباس کیارستمی و ... از بنیانگذاران یکی از شریف‌ترین بنیان‌های سینمای ایران یعنی سینمای آزاد بوده‌اند.

دربخش اهدای جوایز نیز، نشر «ماه‌ریز» سه فیلم مستند «طعم خورشید» ساخته‌ی عباس امینی، «روایت فرشته‌ی مرگ» اثر امیر شبگیر و «جست‌وجو» به کارگردانی محمد صوفی را برگزید.

سازمان صنایع دستی و گردشگری نیز هدیه‌ی خود را به فیلم «فرش چوب» ساخته‌ی عبدالرحمان میرانی اعطا کرد.

نادره ترکمانی نیز هدیه‌ی انجمن تاک (انجمن کودکان کار و خیابان) را به فیلم «پسران پاییز» ساخته‌ی مهدی رحمانی اعطا کرد.

به گزارش ایسنا، هدای و جوایز بخش‌ آزاد این مراسم نیز براساس انتخاب مخاطبان از طرف حسین ترابی، سیف‌الله صمدیان، همایون امامی، پیروز کلانتری به ترتیب به فیلم‌های «درساحت گناه» ساخته‌ی ثلاثه مرادی (با امتیاز ‌۶٣/٨٨)، «طوفان سنجاقک» به کارگردانی شهرام مکری (با ‌١٧/٨٧ امتیاز)، «ملاقات درتاریکی» به کارگردانی محمد صفرپور و ندا نوبخت (با ‌۵٢/٨۵ امتیاز)، «دوکمانچه» ساخته‌ی بهمن کیارستمی (با ‌۵٢/٨١ امتیاز) و «گیلاس‌هایی که کمپوت شد» به کارگردانی محمد شیروانی (با ‌٢۵/٨١ امتیاز) اهدا شد.

هم‌چنین فیلم‌های «فاز هفتم» ساخته‌ی حمید نجفی‌راد، «محدوده‌ی دایره» اثر شهرام مکری ، «گورستان بی‌نام» به کارگردانی نصیر درویشوند، «ترانه اندوهگین کوهستان» اثر حامد خسروی و «بی‌نهایت» ساخته‌ی افسانه زمانی دیگر برگزیدگان بخش آزاد این برنامه بودند.

پس از اعطای جوایز نیز محمدحسن‌ پزشک مورد تقدیر قرار گرفت و در سخنانی کوتاه گفت: این مراسم به همت جمعی از جوانان علاقه‌مند برگزار شد که دوست داشتند با امکانات موزه‌ی سینما فعالیت کنند. من نیز کارچندانی انجام ندادم و فقط سد راه آنها نشدم و شاید دراین زمانه سد راه‌ نبودن، خود کار خوبی باشد.

پایان بخش این مراسم نیز اجرای قطعاتی از منصفی با اجرای جدید ناصر منتظری و پویا محمدی بود.

به گزارش ایسنا، پخش صحنه‌هایی از فیلم «صحنه‌ای دیگر از واهر» ساخته‌ی حسن بنی‌هاشمی در این برنامه پخش شد.

گفتنی است: فرهاد دورهرام، محمد شیروانی، بهمن کیارستمی، شهرام مکری، سیف‌الله صمدیان، همایون امامی، پیروز کلانتری، حسین ترابی، رضا سبحانی، مهدی قربان‌پور و... از هنرمندان حاضر در این برنامه بودند.

گزارش: ایسنا

 

 
 

پرتره‌ای از هم نسلان یک بازیگر زن...
مستند «آخرین دیدار با ایران دفتری» بدون حضور بنی‌اعتماد نقد و بررسی شد

فیلم «آخرین دیدار با ایران دفتری» در سومین نشست هفته فرهنگی باغ فردوس پس از نمایش مستندهای رخشان بنی اعتماد، نقد و بررسی شد.

فرهاد شریفی که در این مستند همراه با ایران دفتری حضور داشته است در ابتدای نشست با بر شمردن خاطراتی از این مستند گفت : انگار حاضر شدن در مقابل دوربین برای ایران دفتری سخت بود. او دوست داشت مردم همان ذهنیت قبلی را از او داشته باشند و نمی خواست آن تصویر آخر را عوض کند.

او اظهار کرد: ایران دفتری در پایان فیلمبرداری این مستند به رخشان بنی‌اعتماد گفت «شما خیلی به موقع این فیلم را ساختید.» او می گفت من این فیلم را نخواهم دید و همین طور هم شد چهل روز بعد زمانی که فیلم در حال تدوین بود ایران دفتری درگذشت.

شریفی با اشاره به این که پس از مرگ ایران دفتری، دکترها و پرستاران و مسؤول غسالخانه به راحتی ایران دفتری را می شناختند ادامه داد: همه او را به نام مادر قیصر می‌شناختند. او پس از مرگش هدایا و و کل یادگاری و لوح تقدیرش را به من سپرد و این لوح تقدیرها را به نام من امضا کرده است.

 

سحر عصر آزاد -منتقد- نیز در این نشست با بیان این که زنان فیلم‌های رخشان بنی اعتماد شخصیت هایی هستند که همگی در ذهن ما مانده‌اند گفت: رخشان بنی اعتماد در مستند «آخرین دیدار با ایران دفتری» از بخش‌هایی مهم و تاثیرگذار صحبت کرده است و جزئیاتی را مطرح کرده است که نقطه نظر و دید جذاب رخشان بنی اعتماد که به عنوان یک کارگردان به دنبال تصویر وجوه پنهان زده است را نشان می دهد.

او ادامه داد : بنی اعتماد در این مستند تئاتری بودن ایران دفتری و سابقه او در روی صحنه تئاتررا به خوبی بازگو می کند.

بنی اعتماد به مخاطب نشان می‌دهد که ایران دفتری بیشتر وامدار تئاتر است.

 

در نشست نقد وبررسی فیلم «آخرین دیدار با ایران دفتری»عنوان شد در این فیلم در واقع پرتره‌ای از هم نسلان ایران دفتری تصویر شده است و پرداختن به او صرفاً بهانه ای برای تصویر نسلی است که سال ها دور از صحنه است و این نکته پیام اصلی فیلم است که رخشان بنی اعتماد آگاهانه به آن پرداخته است.

در پایان هادی آفریده که اجرای جلسه را برعهده داشت از حاضرین در سالن خواست به پاس احترام و به یاد ایران دفتری یک دقیقه قیام و سکوت کنند.

 

پیش از این اعلام شده بود در این نشست به جای رخشان بنی اعتماد که در خارج از کشور حضور دارد باران کوثری به همراه زاون قوکاسیان حضور خواهند داشت که هیچکدام حاضر نبودند.

 

گزارش: ایسنا، خبرگزاری فارس

 

 

 

«این فیلم ها رو به کی نشون میدین؟ »، «آخرین دیدار با ایران دفتری »، «تمرکز » و «زیر پوست شهر» از ساخته‌های «رخشان بنی‌اعتماد» در سومین روز از هفته فرهنگی باغ فردوس نمایش داده می‌شود.

به نقل از روابط عمومی انجمن دوستداران موزه سینما این مستندها در روز سه شنبه 11 تیرماه نمایش داده می شوند و پس از نمایش فیلم جلسه نقد و بررسی با حضور باران کوثری و ... برگزار می‌شود.
براین اساس، همچنین مستند زیر پوست باران (شالیزه عارف پور) که درباره باران کوثری و رخشان بنی اعتماد ساخته شده است نیز در روز سه شنبه در بخش آزاد هفته فرهنگی باغ فردوس نمایش داده می‌شود.
مستندهای رخشان بنی اعتماد در سانس های 16 تا 18 و 18 تا 20 نمایش داده می شود و جلسه نقد و بررسی در ساعت 20 برگزار می‌شود.

منبع: خبرگزاری فارس

 

 

 

فیلم سینمایی "حیران" به کارگردانی شالیزه عارفپور با پشت سر گذاشتن مراحل فنی تا یک هفته دیگر آماده نمایش می‌شود.

این فیلم در آخرین مراحل فنی قرار دارد و به زودی برای گرفتن پروانه نمایش به معاونت سینمایی وزارت ارشاد ارائه می‌شود. ضمن اینکه به گفته جهانگیر کوثری تهیه‌کننده "حیران" هنوز برای حضور آن در جشنواره فیلم فجر یا اکران عمومی قبل از جشنواره تصمیمی گرفته نشده است.

باران کوثری، مهرداد صدیقیان، خسرو شکیبایی، فرهاد اصلانی، ژاله صامتی، فوژان عارفپور، محسن و پارسا مکاری و احمد یاوری شاد بازیگران "حیران" هستند و در خلاصه داستان آن آمده: ماهی دختر روستایی با حیران مهاجر جوان افغان آشنا می‌شود و با وجود مخالفت خانواده با او ازدواج می‌کند، پیوندی که پیامدهای بسیار دارد.

عوامل تولید فیلم عبارتند از فیلمنامه: عارفپور و نغمه ثمینی، مشاور کارگردان: رخشان بنی‌اعتماد، طراح: امیر اثباتی، طراح گریم: مهرداد میرکیانی، صدابردار: ساسان نخعی، مدیر تولید: نوا روحانی، عکاس: گلاره کیازند، تهیه‌کنندگان: رخشان بنی‌اعتماد و کوثری، با مشارکت بانک اقتصاد نوین و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی.

"حیران" محصول سازمان سینمایی 79 است. عارفپور دستیار و برنامه‌ریز فیلمسازانی چون بنی‌اعتماد، محمدرضا هنرمند و علیرضا رئیسیان بوده و فیلم‌های مستند "زیر پوست باران"، "گل در تاریکی" و "درون من" و فیلم کوتاه "سایه ماه" را در کارنامه دارد.

منبع: خبرگزاری مهر

 

 

سینمای ایران*هالیوود*عکس*آهنگ

پخش "ساعت شنی" بخاطر ایستادگی مدیر وقت گروه فیلم شبکه یک و تلاش کارگردان است | عکسهای هنرپیشگان ایرانی و اخبار سینمای ایران ,

پخش "ساعت شنی" بخاطر ایستادگی مدیر وقت گروه فیلم شبکه یک و تلاش کارگردان است  :

این فیلمساز و نویسنده تلویزیون درباره مجموعه تلویزیونی "ساعت شنی" به خبرنگار مهر گفت: "به نظرم تولید مجموعه جسارت می‌خواهد و مسلماً فیلمساز انرژی زیادی برای آن گذاشته است. بنابراین باید مورد حمایت قرار بگیرد. در حال حاضر شاهدیم که فیلمسازان در تلویزیون کمتر سراغ موضوعات نو می‌روند و هر کس جای پای فیلمسازی دیگر می‌گذارد."

وی در ادامه افزود: "همه سراغ موضوعات ملودرام تجربه شده می‌روند تا کمتر خطر کنند. به نظرم ساخت مجموعه "ساعت شنی" جای تقدیر و تشکر دارد و اگر در پرداخت برخی کاراکترها یک مقدار اغراق شده، قابل اغماض است و به خاطر دست گذاشتن روی چنین موضوعی جای حمایت کردن دارد."

کارگردان فیلم تلویزیونی "وقت اضافه" گفت: "مجموعه "ساعت شنی" ضعف اجرایی ندارد و باعث شده سطح کیفی سریال‌سازی در تلویزیون بالاتر برود. دو عامل باعث موفقیت مجموعه شده؛ یکی ایستادگی مهدی فرجی مدیر وقت گروه فیلم و سریال شبکه یک و دیگر تلاش کارگردان. بهرام بهرامیان برای این پروژه زحمت زیاد کشید و بعد از فرجی برای این مجموعه ایستاد."

خوشبخت در پایان گفت: "بهرامیان در مجموعه تلویزیونی "ساعت شنی" از کلیشه‌های رایج تلویزیون فاصله گرفته و تجربه جدیدی کسب کرده و مردم هم استقبال خوبی از مجموعه کرده‌اند. رحم جایگزین موضوعی است که در جامعه ما موجود دارد و پرداختن به آن برای مردم هم جذابیت دارد."

مجموعه تلویزیونی "ساعت شنی" به نویسندگی احمد رفیع‌زاده و کارگردانی بهرام بهرامیان با بازی داریوش ارجمند، رویا نونهالی، بیژن امکانیان، نسرین مقانلو، مهراوه شریفی‌نیا، کمند امیرسلیمانی، برزو ارجمند، ژاله علو، پوریا پورسرخ و ... روزهای زوج روی آنتن شبکه یک می‌رود.


راز نو

پروژه تازه روزنامه کیهان : پاکسازی سینمای ایران ‏


یاداشت روز پنج شنبه روزنامه کیهان زنگ خطر و تهدیدی جدی برای اهالی هنر بویژه سینما است . کیهان در این یاداشت با انتقاد شدید از شرایط موجود در سینما و حتی صدا و سیما ایران ، آنها را ‏متهم به چهره سازی و قرار دادن امکانات بیت المال برای تبلیغ سیاه نمایی کرده و می ‏گوید " آیا وقت آن نرسیده است تا از یکسو ارشاد و از دیگر سو صداوسیما دست به یک گزینش ‏اخلاقی و تحقیق میدانی درباره دو قشر بازیگر و کارگردان زنند و بی هیچ گونه تعارف و مسامحه ‏ای افراد مسأله دار را پاکسازی نمایند؟ "‏

کیهان در جایی دیگر از این یاداشت که به قلم کسی است که خود را از خانواده سینما می داند می گوید آیا هنگامی که بازیگران ما با لباس سرخ و موهایی پریشان قدم بر فرش قرمز می ‏گذارد، با چنین الگوسازی سکولاریستی چگونه می توانیم در این گرمای تابستان به دختری ‏‏18ساله بگوییم محجوب باشد ؟

آری نویسندگان کیهان نگران آن هستند که با ارائه این الگوها و با ‏این مدل حضور بازیگران سینمای ایران در مجامع بین المللی دیگر نمی توان همین حجاب نیم بند ‏زورکی را هم به خورد دخترکان 18 ساله داد ! ‏

74319026.jpg

کیهان در این یاداشت با برشمردن فواید طرح پاکسازی در بین اهالی سینما به ویژه بازیگران و ‏کارگردانان ، با اشاره به حضور نیکی کریمی در جشنواره کن 2007 به این مورد اشاره می کند که ‏بازی مداوم نیکی کریمی در حاشیه این مراسم با موهایش نشان از این حس اضطراب و خود کم ‏بینی وی داشته و می گوید : گویی خانم کریمی انتظار این را داشت تا به نوعی در میان ‏نوجوانان سفیدپوست نیمه عریان مانکن ! تجلیلی همانند را در سن میانسالی برای او به نمایش ‏بگذارد . ‏

من حقیقتا نمی دانم که نویسنده جوان کیهان چگونه سوپر استارها و هنرمندان بزرگ سینمای جهان حاضر بر روی ‏فرش قرمز جشنواره کن را به نوجوانان سفیدپوست نیمه عریان مانکن تشبیه می کند اما باید به ایشان گفت که ‏آنچه که باعث عدم اعتماد به نفس شدید و نوعی اضطراب در بین نیکی کریمی و نیکی کریمی ها ‏می شود نه به دلیل حضور نوجوانان سفید پوست نیمه عریان که به این دلیل است که آنها ‏مجبورند که بر خلاف تمامی ستارگان و هنرمندان حاضر در این مراسم و بر خلاف میل باطنیشان و ‏تنها از روی ترس از اجبار دین گریزانه شما نعل وارونه بزنند و با ظاهری بر خلاف ‏میلشان در این مراسم حاضر شوند !‏

نویسنده کیهان در این یاداشت با اشاره به عدم هوش رسانه ای خانم کریمی به ایشان پیشنهاد ‏کرده است که اگر نیکی کریمی در این مراسم با حجاب کامل اسلامی ( چادر ) روی فرش قرمز ‏ظاهر می شد نظر تمامی دوربین ها را به سوی ایشان جلب شده و نه تنها دیگر احساس حقارت ‏و اضطراب نمی نمود بلکه به سوژه روز جشنواره کن و تمامی رسانه های خبری معتبر بدل می ‏گشت!!‏

اما حتما نویسندگان کیهان به خوبی می دانند که سوژه روز رسانه های خبری دنیا شدن هرگز کار ‏سختی نیست ؛ این روزها بارها دیده ایم که محبوبین کیهان نشینان چگونه با ساز مخالف زدن و ‏آسمان و ریسمان را به هم بافتن سوژه داغ رسانه های معتبر دنیا شده اند . اما پر واضح است که با چه کیفیتی و با چه عنوانی سوژه رسانه ‏های دنیا شدن هیچگاه برای کیهانان اهمیتی نداشته و نخواهد داشت !‏





مرداب سینمای ایران


مرداب سینمای ایران

به بهانه اینکه گذری بزنیم به سینمای ایران ابتدا مجبوریم گذری بزنیم به سینمای جهان سپس به ایران بازگردیم و ببنیم که سینمای ایران تا چه میزان در خدمت ایران و اهداف و آرمانهای ایران است.

توفیق اجباری

 

طبق روال گذشته امسال نیز فیلمهای سریالی و سینمایی متعددی از رسانه ملی یعنی تلوزیون به تصویر کشیده شد و اوغات فراغت مردم را پر کرد . از فیلمهای خارجی مثل شوتر تا فیلمهای آبکی داخلی مثل هوو و ...

بحث من به موضوع امسال یا پارسال و غیره باز نمی گردد بلکه کلیت سینما و تلوزیون ایران مد نظر است که جای بحث بسیار دارد. همچنین این مطلب در پی خوب و مثبت نشان دادن سینمای هالیوود نیست بلکه همانطور که عرض شد مباحث فکری داخل سینما مد نظر است زیرا بنده تخصص فنی در خصوص مسائل فنی و سینمایی ندارم و اجازه اظهار نظر در این رابطه را به خود نمی دهم.


در خصوص این بحث اولین سوالی که مطرح می شود این است که آیا سینمای ما قدرت انتقال مفاهیم را به بیننده دارد یا خیر و در مقایسه با سینمای غرب به ویژه هالیوود برتر است یا بالعکس. همانطور که ابتدای مطلب آوردم به مسائل انحرافی سینمای غرب و بی بند و باری آن کاری ندارم و مطمئنا این موارد از سینمای غرب مورد نفی ما و اسلام است.

 متاسفانه چیزی که در خصوص سینمای ایران اتفاق افتاده ماننده مردابی می ماند که در آن آبی راکد  جمع گشته و حرکتی ندارد. سینمایی که می توان آنرا بی هدف نامید و در مقایسه با کشورهای غربی بسیار ضعیف ارزیابی کرد. و اینکه این مساله تا کی ادامه خواهد داشت نیز خود جای سوالی است که مسئولین امر باید در خصوص آن توضیح دهند. در کمال تاسف امروز سینمای ایران در عین ظرفیتهای بالا دچار بی هدفی گشته و رو به سینمای گیشه ای آورده است که این سینمای گیشه ای نیز با فیلمهای سطح پایین و مبتذل همراه است .

آتش بس

امروز سوالی که برای مخاطبان با فکر سینما مطرح است این است که آیا ما در خصوص مسائل ارزشی خود در سینما کاری انجام داده ایم یا خیر و آیا سایر کشورها مثل ما عمل می کنند. ما هشت سال جهاد کردیم ولی در چند سال اخیر به جز یکی دوتا فیلم خوب چیزی دیگری مشاهده نکردیم در حالی که غربی ها به ویژه هالیوود علیرغم اینکه میلیونها انسان را در جنگهای جهانی [که خودشان مسبب اصلی آن بودند] کشتند و زندگی را برای جهانیان با سختی همراه کردند فیلمهایی می سازند که نشان دهنده به اصطلاح رشادتهای نجات دهندگان دنیا است. کسانی که به مبانی تفکری الحادی و اومانیستی اعتقاد دارند دائما بر تفکر بی خدایی و  خدای ساعت ساز(اصطلاحی که در غرب نسبت به خدا وجود دارد که خدا چهان را کوک کرد و کنار رفت) مانوور می دهند و آن را القا می کنند. به عنوان مثال می توان از نمونه های آخر این فیلمها مثل (من افسانه ام) یاد کرد در این فیلم تمامی انسانها به غیر از چند تن مبتلا به ویروسی شده اند که منجر به تبدیل تمامی انسانها به حیواناتی وحشی شده است. در انتهای فیلم با دیالوگی روبرو می شویم که تاثیر گذاری بالایی دارد و در واقع نقطه عطف فیلم است آنجایی که تنها فرد زنده مانده در آمریکا که به عنوان قهرمان داستان است می گوید:(( اگر خدایی بود این وضع به وجود نمی آمد پس خدایی نیست)) . حال از این سو با سینمای ایران و فیلمهای مبتذلی مثل آتش بس٬ هوو٬ توفیق اجباری ٬ مادرزن سلام٬ زن دوم٬مجنون لیلی و ... روبرو هستیم که تنها هدف آن به اصطلاح خنداندن زورکی و ابتذال است . وقتی به این مباحث می رسیم حرف ابتدایی همه دست اندرکاران کمبود بودجه است در صورتی که با همان بودجه کم می توان فیلمهایی با مفهوم ساخت همچون فیلم اخراجی ها یا میم مثل مادر و ... .

همین مسائل در خصوص انقلاب ایران و ارزشها و مبانی فکری ما هم صدق می کند که متاسفانه با بی توجهی کارگردانان و مسئولین امر روبرو است و باز تاسف از اینکه افرادی فاسد همچون محمد رضا شریفی نیا و امثالهم در این مرداب شنا می کنند و برای خود ماهی صید می کنند. در انتها باز هم عرض میکنم که قصد بنده از طرح این مسائل حمایت از سینمای غرب و تخطئه سینمای ایران نبود و همانطور که همه می دانیم فساد در سینمای غرب و مسئله سکس در آن به عنوان اصلی از اصول سینمای آنجاست ولی بحث ما چیزی فراتر از این مسائل که به مسائل فکری باز می گشت.

 امیدواریم به مدد الهی و با توجه مسئولین این موراد هموار شود و نسبت به تفکری که در فیلمهای ایرانی است توجه شود.


جملات مشاهیر پیرامون عشق

جملات مشاهیر پیرامون عشق

 

عشق واقعی نیازی به توصیف ندارد.  "مونژلان"


عشق


 

به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود. 

*************************** 
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.
عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.
عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.
عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.
عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.
عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.
عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.
عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.
عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست 

********************************** 

امشب به قصه ی من گوش میکنی 

فردا مرا چو قصه فراموش میکنی

جملات آموزنده


 

 دل تاری است که وقتی بشکند بهتر می نوازد

 غرور از فرشته شیطان ، و تواضع از خاک ، انسان می سازد 

 حقیقت رنگ کردن مردم عینکی شدن خود است  

زنی که جواهر است از جواهرات برای خویش بت نمی سازد  

کودکان خوبند اگر خلاف کردند بزرگترها را ادب کنید  

ارزانترین و زیباترین آرایش صورت لبخند است  

در میدان عشق قاتل و مقتول محبوب یکدیگرند





هواداران محمد رضا فروتن ( only forotan)

هواداران محمد رضا فروتن ( only forotan)

فقط نگو خدا حافظ!!!!

کی باور میکنه خسرو شکیبایی ، به این زودی دست از کارش بکشه..

یعنی ای هامون خسته خدا حافظ

( این بازیگر توانمند سینمای ایران ، مقارن ساعت 9 صبح امروز جمعه ۲۸ تیر در تهران درگذشت .
 خسرو شکیبایی از عارضه قلبی رنج می برد و در بیمارستان پارسیان بستری بود.
این هنرمند عزیز هنگام درگذشت64 ساله بود.)

با نهایت تاسف در گذشت خسرو شکیبایی عزیزم رو به همتون تسلیت میگم و جز این چیز دیگه ای ندارم که بگم..... 
 
 خسرو همیشه در دلها زنده هستی ، بازی تو در هامون جاودانه است

خونه باید سبز باشه...به اندازه ی دل سبز تو

و مرگ پایان کبوتر نیست

دوستان عزیز برای شادی روح سبز و جاودان او فاتحه ای بخوانید



سلام به همه دوستان خوبم

امید وارم که از این وبلاگ راضی باشید . خواهشم از شما اینه که برای بهتر شدن وبلاگ منو از نظراتتون مخصوصا انتقادهاتون باخبرکنید تا بتونیم با هم دیگه این وبلاگ رو سر و سامان بدیم . جا داره از دوست عزیزم (فریده خانوم ) تشکر بکنم بخاطر نظراتش و این بار میخوام بخاطر ایشون عکس هایی براتون بزارم که امید وارم خوشتون بیاد.

برای بزرگ نمایی عکس کلیک کنید

برای بزرگ نمایی عکس کلیک کنید

برای بزرگ نمایی عکس کلیک کنید

برای بزرگ نمایی عکس کلیک کنید

برای بزرگ نمایی عکس کلیک کنید




گفتگوی ویژه با محمدرضا فروتن‌: در بهار زندگی‌ احساس‌ پیری‌ می‌کن

گفتگوی ویژه با محمدرضا فروتن‌: در بهار زندگی‌ احساس‌ پیری‌ می‌کنم‌

(محمدرضا فروتن‌) از آن‌ بچه‌های‌ فیلم‌های‌کیمیایی‌ محسوب‌ می‌شود که‌ بعد از(بهروزوثوقی‌) و(فریبرز عرب‌نیا) قابلیت‌ سوپراستارشدن‌ را به‌ نمایش‌ گذاشت‌ و اتفاقا به‌ این‌ مهم‌ هم‌دست‌ یافت‌ تا روی‌ قله‌ شهرت‌ و معروفیت‌ بنشیند،کاری‌ که‌ وثوقی‌ هم‌ در انجام‌ آن‌ موفق‌ بود.

اما فروتن‌ یک‌ نقطه‌ تمایز بزرگ‌ با بسیاری‌ ازبازیگران‌ مطرح‌ سینمایی‌ ایران‌ دارد، گریزان‌بودن‌ و دشمنی‌ با حاشیه‌ها; محمدرضا با کسی‌تعارف‌ ندارد، او حتی‌ جوایز بزرگی‌ مانند سیمرغ‌بلورین‌ جشنواره‌ فجر و تندیس‌ بلورین‌ خانه‌ سینمارا هم‌ شکار کرده‌ تا در ویترین‌ خانه‌اش‌ جای‌خالی‌ افتخارات‌ سینمایی‌ کشورمان‌ به‌ چشم‌ نیاید.
و حال‌ در کوران‌ جشنواره‌ فجری‌ دیگر، به‌ طورحتم‌ فروتن‌ به‌ فکر خیره‌ کردن‌ دوباره‌چشم‌هاست‌. آن‌ هم‌ با دو فیلم‌ به‌ نام‌(به‌آهستگی‌) و(وقتی‌ همه‌ خواب‌ بودند).
(محمدرضا فروتن‌) انسانی‌ است‌ بسیار عاطفی‌،انسانی‌ که‌ دوست‌ ندارد، دل‌ کسی‌ را به‌ درد آورد،درست‌ مانند یک‌ گل‌، یک‌ گل‌ سرخ‌... با وی‌گفتگویی‌ انجام‌ دادیم‌ که‌ به‌ نظرمان‌، بسیار خوب‌ وجذاب‌ از آب‌ درآمد، اما باید گفت‌: فروتن‌ به‌پرسش‌ها بسیار خلاصه‌ پاسخ‌ داد، اماکامل‌، خب‌این‌ هم‌ از هنر اوست‌.
خانواده‌ سبز: در جشنواره‌ امسال‌ چه‌ کارهایی‌دارید؟
فروتن‌: به‌ آهستگی‌ و وقتی‌ همه‌ خواب‌ بودند.
خانواده‌ سبز: پس‌ منتظر درخشش‌ دوباره‌ات‌باشیم‌؟
فروتن‌: بحث‌ را عوض‌ کن‌.
خانواده‌ سبز: سیمرغ‌ و تندیس‌هایت‌ کجاست‌؟
فروتن‌: همسرم‌ گذاشته‌ داخل‌ ویترین‌ منزل‌ و من‌هم‌ خجالت‌ می‌کشم‌ به‌ آنها نگاه‌ کنم‌.
خانواده‌ سبز: چرا؟
فروتن‌: این‌ جوایز چیزی‌ نیست‌ که‌ انسان‌ با آنهابزرگ‌ شود.
خانواده‌ سبز: می‌توانی‌ بهترین‌ فیلمی‌ را که‌ بازی‌کرده‌ای‌، انتخاب‌ کنی‌؟
فروتن‌:(شب‌ یلدا)، این‌ فیلم‌ بهترین‌ فیلمی‌ است‌که‌ تا به‌ حال‌ بازی‌ کرده‌ام‌.

 

خانواده‌ سبز: و بهترین‌ کارگردانی‌ که‌ با او کارکرده‌ای‌؟
فروتن‌: تو را به‌ خدا دعوا نینداز.
خانواده‌ سبز: بالاخره‌ یک‌ گروهی‌ بوده‌ که‌ از کاربا آنها راضی‌ بوده‌ باشی‌؟
فروتن‌: گروه‌ ساخت‌(زیر پوست‌ شهر) بهترین‌گروهی‌ بود که‌ با آنها کار کردم‌.
خانواده‌ سبز: سال‌ گذشته‌ پر کارترین‌ سال‌حضورت‌ در سینما بود، چون‌ پنج‌ فیلم‌ بازی‌کردی‌، درست‌ است‌؟
فروتن‌: پیشنهادهایی‌ بود که‌ احساس‌ خوبی‌ نسبت‌به‌ آنها داشتم‌.
خانواده‌ سبز: از سال‌ 73 که‌ وارد عرصه‌ بازیگری‌و سینما شدی‌، یک‌سال‌ بیشتر از یک‌ دهه‌می‌گذرد،خسته‌ نشدی‌؟
فروتن‌: در بهار زندگی‌ احساس‌ پیری‌ می‌کنم‌.

خانواده‌ سبز: تا امروز بیش‌ از 23 فیلم‌ بازی‌کردی‌، تقریبا سالی‌ دو فیلم‌.
فروتن‌: فیلم‌های‌ متفاوتی‌ نداشتم‌، اما احساس‌می‌کنم‌ نقش‌هایی‌ بازی‌ کردم‌ که‌ متفاوت‌ بود.
خانواده‌ سبز: کدامیک‌ از نقش‌هایت‌ را بیشتردوست‌ داری‌؟
فروتن‌: از هیچ‌ یک‌ از(فروتن‌)های‌ این‌ فیلم‌هابدم‌ نمی‌آید، اگر فیلمی‌ هم‌ بد بود یا دوستش‌نداشتم‌، اما زحمتم‌ را کشیده‌ام‌.
خانواده‌ سبز: اگر اجازه‌ بدهید، بحث‌ را عوض‌کنیم‌، برای‌ ما بگو متولد چه‌ سالی‌ هستی‌؟
فروتن‌: هفتم‌ دی‌ ماه‌ سال‌ 1347.
خانواده‌ سبز: کجا به‌ دنیا آمدی‌؟
فروتن‌: مسگرآباد تهران‌; تا اوایل‌ کودکی‌ هم‌ درجنوب‌ شهر بودم‌، اما بعد آمدیم‌ شمیران‌.
خانواده‌ سبز: چه‌ کسی‌ اسم‌(محمدرضا) را برایت‌انتخاب‌ کرد؟
فروتن‌: مادرم‌.
خانواده‌ سبز: بیشتر محمد صدایت‌ می‌کنند یا رضا؟
فروتن‌: اسمم‌ را به‌ شکل‌های‌ مختلفی‌ صدامی‌کنند، اما خودم‌ بیشتر(محمدرضا) را دوست‌دارم‌.
خانواده‌ سبز: از دوران‌ کودکی‌ چه‌ خاطره‌ جالبی‌داری‌؟
فروتن‌: هیچ‌ خاطره‌ای‌ ندارم‌، اما تمام‌ لحظاتی‌ راکه‌ با عشق‌ زندگی‌ کردم‌ و به‌ زندگی‌ عشق‌ ورزیدم‌را دوست‌ دارم‌.
خانواده‌ سبز: در کودکی‌ دوست‌ داشتی‌ چه‌ شغلی‌را برای‌ آینده‌ انتخاب‌ کنی‌؟
فروتن‌: استاد دانشگاه‌، مربی‌ حیوانات‌ و پزشک‌.
خانواده‌ سبز: اهل‌ شیطنت‌ هم‌ بودی‌؟
فروتن‌: همه‌ می‌گویند بله‌، ولی‌ خودم‌ می‌گویم‌ نه‌!
خانواده‌ سبز: درسخوان‌ بودی‌؟
فروتن‌: سه‌ سال‌ اول‌ دبیرستان‌ را با تجدیدی‌قبول‌ شدم‌، اما در سال‌ چهارم‌ با معدل‌ 11/66یک‌ ضرب‌ قبول‌ شدم‌.
خانواده‌ سبز: به‌ چه‌ دلیل‌؟
فروتن‌: از رشته‌ علوم‌ تجربی‌ راضی‌ نبودم‌، ادبیات‌را خیلی‌ دوست‌ داشتم‌، اما بعدها فهمیدم‌ باید>هنر) می‌خواندم‌، از درس‌ خواندن‌ در دوران‌دبیرستان‌ لذت‌ نمی‌بردم‌.
خانواده‌ سبز: در دانشگاه‌ هم‌ همین‌طور بود؟
فروتن‌: نه‌،


نواختن یا نوازش

نواختن یا نوازش


استقلال

نگاهی به اتوموبیلی می کنم که در جلوی پارکینگ ایستاده است خشمگین می شوم و سعی می کنم که  هر چه زودتر صاحب آن را بیابم اما ناگهان کائنات اندکی صبر  را مهمانم می کند شاید دلسوزی بهر دردهای قلبم دارد که چند شبی است وفادار تر با من است و بهر همین درد است که عطیه صبر را هستی به من می نمایاند و ذهنم اندکی آرام می گیرد سعی می کنم که بگذرم و دیگر ننوازم  اما براستی چرا به یاد کلمه نواختن افتاده ام ؟

نواخته ام …

شاید اگر به این کلمه نگاه کنیم می توانیم به گونه ای خود و افکارمان را بازشناسیم  اگر اندیشه های ما بر اساس عشق و مهر و دوستی باشد کلمه نواختن را با موسیفی در آمیزیم و به یاد نواختن ترانه ها افتیم و اگر ذهن ما پر از نفرت و خشم و تلخی ها باشد از سیلی و شلاق در میان نواختن ها یادی  می شود اما مگر نواختن نباید از نوازش آید ؟پس چرا ذهن ما را بی  راهه کشیده است ؟ ذهن تقصیری ندارد زیرا قاضی بس بی صبر و ناعادلی است و خیلی زود تصمیم می گیرد و از این رو است آنچه که در درون باشد را نخست دیده و بعد سخن از آن گوید و شاید هم ذهن قاضی با تدبیری باشد مگر در نواختن موسیقی رد پائی از نوازشهای نا مهر بانی به گوش نمی رسد ؟ به سازهای کوبه ای بنگرید ؟ از زدن ضر به های دست بر روی پوستهای این ادوات موسیقی چون دف و تنبک و کوزه  موسیقی تولید شود می توان آن را در ذهن  خشمگین نیز نگریست و تصور کرد که بر گونه های این ادوات می نوازیم تا موسیقی در آید حکایت تلخی است ؟همین  داستان در مورد زدن کلیدها در سازهای کلیدی و یا صداهائی که از اصطکاک زخمه و یا آرشه و…بر روی سازهای زهی می آید نیز می توان تصور کرد و سخن گفت و نتیجه گرفت  و پرسید آیا  موسیقی از جنگ ها آید ؟تلخ است شاید نگاهی این چنین بر موسیقی همه را اندکی برنجاند و شاید به همین دلیل است که بسیاری ساز های طبیعت را همان سازهای بادی نظیر نی و فلوت و ساز دهی و ترومپت و ساکسفون گویند اما سازهای بادی هم حکایت خود را دارند و ملکولهای هوا را به جنگ هم می اندازند و تولید صوت می نمایند اما هیچ کدام از ما در هنگام شنیدن موسیقی به این نیاندیشیده ایم که این نوای و صدا از بهر جنگهائی می آید که به آن توجه نکرده ایم آری  ایده جالبی است اما شاید جنگ باعث زیبائی نیز شود و موسیقی مصداق آن است  پس می توان جنگ را هم مشق نمود  شاید اگر جنگی باشدبر علیه نفس و خواسته و خشمی که بر وجودمان حکم می راند آنگاه بتوان موسیقی لبخند و بخشش را ترنم کرد شاید اگر جنگی باشد بر علیه  بی صبری شاید نوای  آرامش را بتوان بیشتر شنید شاید اگر جنگی باشد بر علیه بی توجهی آنگاه بتوان دنیا را بهتر دید شاید اگر زخمه های دل را بر زخمها نزد ودر پی  درمان زخمها  ترانه هائی زعشق و هم دلی خواند آنگاه موسیقی بهتری در زندگی شنید شاید اگر از گزافه گوئی ها دست کشید و دل به نغمه های واقعی زندگی داد آنگاه شاید سکوتی به وسعت دوباره دیدنهای  هستی همراه با کنجکاوی کودکانه را بتوان تعجب کرد آری باید سکوت کرد این ذهن را از زخمه و کوبیدن و فوت کردنها ئی که از وقایع بی اهمیت روزمرگیها بیرون می آید باید  رهائی داد شاید باید دید شاید نگریستن را بی هیچ اندیشه ای زقضاوتهای  زود گذر را باید تجربه نمود و شاید باید تنفس کرد حتی این هوای آلوده را که اندکی از اکسیژن بی خیالی دوران کودکی را به ارمغان دارد که در آن هوا امید و ایمان و عشق به زیستن را برایمان تداعی می کرد شاید باید شنید نه دشنامها را نه خود خواهی ها را بلکه آن چیزی که می دانیم زیبا نوائی دارد که همان ترنمهای عشق و دلدادگی است شاید باید لمس کرد حتی دستهای یک پیرزن و یا پیر مردی را که در کنار خیابان ایستاده و پر هراس اطراف را   می نگرند و هیچ کس به آنان توجه نمی کند تا اندکی یاریشان دهد تا از میان خیابان پر از تردد بی توجی ها بگذرند شاید باید نواختن را آموخت نواختنی بی اصطکاک و موسیقی بی هیچ دشمنی و جنگ همان آوائی که از میان لبهای زیبای لبخند  مهر انگیزی آید همان ترنمی که ز نگاه پر مهری نواخته می شود همان ترانه ای که آهی را می شنود و بعد دستها را بهر دوست داشتن دراز می کند

آری آری موسیقی بی اصطکاک دنیائی شیرین دارد

اشک پدر

اشک پدر


parisa7

باغبان نگاهی به بوستانش می کند  لبخندی می زند ومی خواهد کارش را شروع کند که غریبه ای  را می بیند که  آرام آرام به او نزدیک می شود   پیرمرد  زیر لب غر می زند و می گوید

- باز یک خرمگس دیگر

باغبان سالها است که در این خلوتگه خود تنها با گیاهان دوستی کرده و می داند که آنان اگر هم مهر بانانی پر توقع نیز باشند اما هیچگاه اهل خیانت و بی مهری نبوده و در هنگامی  مثلا در فصل بهار می توانند  مهر خود را با سبز شدنها و گل دادنها و میوه اهدا کردنها نشان دهند و حتی برخی از آنان که هیچ کدام از این ها را ندارند سعی می کنند حداقل  طراوت خود را به معرض دید باغبان پیر رسانند تا از آنها لذت ببرد اما آدمیان به گونه دگری هستند پیرمرد باغبان هنوز در گیر این افکار بود که غریبه به او رسید و سلامی داد و خبر داد که پسر یکی از دوستان صاحب باغ است که قرار است امروز را در کنار او باشد چاره ای نبود پیرمرد باغبان باید او را می پذیرفت اما به گونه ای سخت سرد به او خوش آمد گفت و بعد اضافه کرد

- می توانی پیش من  باشی اما سعی کن زیاد صحبت نکنی  چون من از پرحرفی اصلا خوشم نمی آید

و بعد   مشغول به کار شد چند دقیقه ای که گذشت وجود غریبه را ازیاد برد و در دنیای باغبانی غرقه شد  سعی می کرد به گونه ای خود را مشغول کند که متوجه حضور شکسته شدن خلوتش توسط این غریبه نشود  او با دقت برخی از گیاهان را از زمین جدا می کرد و به برخی دیگر توجه بیشتری می نمود برخی را آبی می داد و پای دگری کودی می ریخت و شاخه ها عده ای را قطع می نمود و تمامی این کارها را در سکوت انجام می داد  نمی دانست چه مدتی گذشت اما  سکوت غریبه به گونه ای دل پیرمرد مهر بان را به رحم آورد  و می دانست چقدر زبان در دهان نچر خاندن و پر حرفی نکردن  برای جوانان که غریبه یکی از آنها بود سخت است به همین دلیل نگاهی دو باره به او کرد و  در سیمایش   به یاد همه 4 پسری را که بزرگ کرده و حالا حتی سری هم به او نمی زنند افتاد و سعی کرد که کمی به او محبت کند به همین دلیل گفت

- از باغبونی خوشت می آید پسر؟

پسر نگاهی به او کرد و گفت

- نمی دانم آخر بلد نیستم

پیرمرد لبخندی زد و یادش آمد روزگاری پسر هایش هم چون این پسرک جوان بودند و باغبانی نمی دانستند اما با این که به همه آنها باغبانی را یاد داده بود اما هیچکدام به راه پدری نرفته امروز در شهر بزرگ کارهائی چون پیک موتوری و پیتزا پزی و کارگری در ساختمان و حتی فروشندگی می کردند اما حاضر نبودند که به پیرمرد که ” پیر بابا ” صدایش می زدند یاری برسانند پیرمرد با یاد آوری این موضوع آهی کشید و بار دیگر رو به پسرک کرد و گفت

_حالا می خواهی یاد بگیری ؟

و پسرک با علامت سر موافقت خود را اعلام کرد و پیرمرد گفت

- دنبال من راه بیافت

و هر دو غرق کار شدند و باغبان پیر با حوصله به پسرک یاد می داد که چه کار بکند  ظهر که شد هر دو زیر آلاچیق باغ نشستند و  پیرمرد ناهارش را با پسرک تقسیم کرد و اجازه نداد که او برای غذا خوردن به بیرون باغ رود و پسرک با ولع تمام  نان و پنیر و انگور پیرمرد را می خورد و پیرمرد او را نگاه می کرد و از خوردن او به یاد دوران جوانیش افتاد و لبخندی  می زد  چند دقیقه ای گذشت و پسرک که کمی از خوردن غافل شده بود رو به پیرمرد کرد و پرسید

- می توانم یک سوالی از شما بکنم ؟

پیرمرد با سر علامت تایید داد و پسرک گفت

- چرا  بعضی از بوته های  گلها را که به نظر خیلی هم زیبا بودند را از خاک در می آوردید وبه دور می انداختید و  برخی دیگر را که گلی نداشتند  را نگاه می داشتید ؟

پیرمرد لبخندی زد و چندان تعجب نکرد که این جوان هم مثل همه جوانها برای قضاوت تنها ظاهر چیزها را دیده است  اندکی فکر کرد و گفت

- پسر جون ! گیاه خوب را تنها  از روی شکل و ظاهرش نمی توان قضاوت کرد برخی از گیاهان گل می دهند اما اصل و ریشه خوبی ندارند اما برخی دیگر شاید در ظاهر خوب نباشند اما چون اصل و ریشه خوبی دارند به مرور خود را پیدا می کنند دو باره شکوفا می شوند به همین دلیل من هم گول گل گیاه و عشوه ظاهری آنها را نمی خورم بلکه به اصل و ریشه آنها کار دارم

پسرک لبخندی زد و گفت

- مثل آدمها ؟

و پیرمرد اندکی  به فکر فرو رفت و  گفت

_آره مثل آدمها  است آنهائی که اصل و ریشه دارند حتی اگر چند برگ زرد هم داشته باشند  می توان آنها را اصلاح کرد اما وای به حال آدمی که اصل و ریشه ندارد می خواهد با ادا و اصول و تحفه دنیا خود را جور دیگری  نشان دهد

پسرک  به فکر فرو رفت و پیرمرد هم به آن سوی باغ نگریست و بعد بلند شد گفت

- ناهارت که خوردی پاشو بریم سراغ بقیه کارها خسته که نشدی ؟

و پسرک سریع از جای خود بلند شد و به دنبال پیرمرد رفت  و تا غروب حسابی کار کردند بعد از این که آفتاب دو باره  لباس نارنجی  خود را در برکرد پیرمرد دستور توقف کار را داد و گفت

- خسته نباشی  برای امروز بس است

و بعد هر دو سمت روشوئی رفتند تا سرو صورتی به آب زنند پسرک دستش را جلو آورد و گفت

- خسته نباشید امروز خیلی چیز ها  یاد گرفتم  در ضمن ” روزتان هم مبارک “

پیرمرد نگاهی به او کرد و پرسید

- روز من ؟ امروز  چه روزیه ؟

پسرک لبخند زد و پیرمرد را بغل کرد و بوسه ای بر گونه او زد و جواب داد

- روز پدر

و بعد سمت خروجی باغ رفت

و پیرمرد در حالیکه اشک در چشمهایش جاری بود پیش خود فکر می کرد که اصل و ریشه این جوان چقدر محکم است آخر عشق و قدرشناسی را خوب فهمیده است

آفتابی پشت آسمان غمگین

آفتابی پشت آسمان غمگین


parisa6

از در  خانه بیرون آیم که ناگهان صدای وحشتناکی مرا به خود آورد اتو مو بیلی ترمز کرده است  نگاهی به محلی می کنم که منبع صدا است پسرکی پشت  فرمان اتو مو بیل میخکوب نشسته و با و حشت به دختر بچه ای کوچک می نگرد که در آغوش مادر از وحشت  می گرید  و مادر در حالی که سعی  دارد فر زند را آرامش دهد پسرک را آماج  لعن و نفرین و توهینهایش  می کند و من به آن سمت می روم و سعی می کنم با هنری که از ایزد مهر بان گرفته ام و ” پدری ” نام دارد دخترک ترسیده  را آرام کنم و بعد  از پسرک می پرسم

- کجا با این سرعت ؟

و همان جوابهای کودکانه را می شنوم

- دیرم شده بود و باید زو دتر به مقصد می رسیدم

پیش خود اندیشم

- مقصد ؟ کدامین مقصد ؟

و به یاد شعر حمید مصدق می افتم و  اندیشه ام را بلند می گویم

اندکی صبر سحر نزدیک است….

نگاهی به آن دور دستها می کنی گوئی همیشه باید جائی در آن نزدیک دور از ما آرزوهای  بر آورده  نشده ما را به استهزا کشاند و قصه فاصله ها تا آمال  را به رخ ما کشد و این گونه است که تنها فکر رسیدن به  مقصد آید و  لذت دیدن و باور و حضور در مسیر را از یاد بریم و با امید رسیدن به سایه هی ” محال “ا  می دویم و لحظه ها و دقایق و ساعات و روزها و شبها و ماهها و سالها را از دست دهیم تا به مقصدی رسیم که تنها ” مرگ ” نام دارد آیا به نشانه ها می نگریم ؟ مسیر را چگونه می یابیم ؟ رویای نگاه کردن به مسیر برای بسیاری از ما یک  فانتزی بزرگ است  و همگیمان بر روی نداشته ها بجای داشته ها  تمرکز می کنیم و می اندیشیم که چه چیز هائی نداریم  و این گونه است که

غفلت می کنیم ……………….

غفلت از سپاس گفتنها از درست دیدن ها از بهتر شنیدن ها از خوش طعم  چیدن ها از لمس آن چیز هائی که در آن دور دستها وجود ندارند و به واقع  همین نزدیکی است که روزگاری دور تر از دور برایمان می نمود  و حالا محال دیروز  را بی محابا بی محلی امروز تبدیل کنیم این گونه است که حتی درست گفتن ها را نیز از یاد می بریم و تنها از افسردگی ها و نداشتن ها و نا امید ی ها و پیری ها و یک نواختی ها سخن می گوئیم   و همه چیز برایمان تکراری و یک سان می شوند  گوئی قرار است  بختک تکراری شدن ها به مدد معجزه ای از فرا دوشمان پرواز کنند اما می دانیم که چنین نخواهد بود اگر امروز به نداشتن ها اندیشم بهر آن است که نگاهی به دارائی ها نمی کنیم اگر حس پیری به وجود مان نقل مکان کرده و جمله مشهور ناخدا که ” سن تنها یک عدد است ” را از یاد بر دیم بهر آن است که بجای موی  سپید اندیشه های سپید داریم اگر از تکرار ها می گوئیم بهر آن است که خود تکرار را بیش از هر زمان تکرار کرده ایم اگر بی انگیزگی را در وجود مان تا مغز استخوان حس می کنیم بهر آن است که بی هیچ شور و عشق و امید و ایمانی نفس می کشیم می خواهیم انگیزه را از پشت کوه محال بیابیم  و این گونه است که

تکراری می شویم ……………

نگاهی به آسمان بکنیم همه جا غبار است و درسی به ما دهد  آیا می توان گفت که آفتابی در آسمان وجود ندارد زیرا غبارها مانع دیدن آن می شوند ؟ کدامین از ما این ادعا را دارد ؟شاید لبخندی زنیم و گوئیم باز خز عبلات ناخدای  آغاز شد مگر می توان روز بی آفتاب را تصور نمود ؟ حال من می گویم آسمان زندگی همواره آفتابی است حتی آن هنگام که غبار بی انگیزگی و تکراری بودن و نا امیدی و بی ایمانی بر تمامی وجود مان سایه افکند اما می توان با نفحه نسیم عشق غبارها را از وجود زدود و یاد گرفت که معجزه همین دم اتفاق افتاد مقصد همین لحظه کنون است چرا باید عشق را از آسمانی که دل نامش نهند این گونه زدود؟بیائیم همگی

آفتابی باشیم ………………………………..

آری آری  اندکی صبر سحر نزدیک است

ناخدای شاپرکی


ای ناخدا … ای ناخدا


hes2

سالها است که صبح دم شهر ما با آوای خروس آوازه خوان و یا فریاد کلاغها برای اعلان آغاز روز دیگر کمتر آشنائی دارد شهر شلوغ و بی نظم و شاید بهتر باشد بگوئیم شهر فرنگ ما روزها را با صداهای مختلفی شروع می کند که هر کدام نه معنی روز را دارد و نه چون صدای خروس سالهای دور دلنشین است این روزها تنها با آوای کامیونهای شهرداری که کار گران بلدیه رابر گرده خود دارد  که همگی آنها بلند فریاد می زنند  صبح زیبا  می آید!! و یا چون صبحهای من از  آوای  کامیونهای کارگاه ساختمان رو به روی منزلم می فهمم که روز دگری آمده است و سخت خشمگین می شوم و باز می پرسم  براستی این همه حرص و آز برای خراب کردن خانه های دوران کودکی و ساختن برجهای بد قواره چه زمانی به پایان می رسد؟ به طرف پنجره می روم تا با بستن آن کمی از فریاد های  یک شهر پر فریاد همراه همهمه  کار گران شهر داری و کار گران ساختمانی رهائی یابم که چشمهایم به آسمان بی قواره شهر می خورد به همان غبار آلودگی و بی معنی یک کلان شهر بی نظم و بی هدف است خاکستری بی قواره ای که  زمانی آسمان نام داشت براستی به لطف گرد و خاک و دود و آلودگی می تواند کنون دارای لقب با معنی ” گنبد کبود ” شود و این گونه است که پرده ها را هم می کشم و در تاریکی و سکوت مصنوعی به اندیشه می روم و حسی سراسر از رخوت بر وجودم سایه می افکند گوئی دلم نمی خواهد هیچ صدائی بشنوم حتی صدای تلویزیون که همراه با خنده های بلند دخترم شنیده می شود هم برایم چون یک بیل مکانیکی که سینه خاک را می شکافت خشمگینم می سازد  و با فریاد می خواهم که صدای آن جعبه جادو ئی که حالا به آن جعبه سحر سیاه می  گویم را کم کند  اما بازی ذهن ادامه دارد  واژه ” شکافتن سینه خاک ” مرا به یاد آن شعر خیام می اندازد

ای دست اجل خرابی از کینه تو است

بیدادگری شیوه دیرینه تو است

ای خاک اگر سینه تو بشکفاند

صد گوهر قیمتی در سینه تو است

و این گونه است که سکوت اجباری و تاریکی تحمیلی وقتی با افکار تاریکی چون رفتن گوهر های قیمتی در سینه خاک همراهی می کند چشمهایم حتی تصور دوباره بسته شدن هم نمی تواند بکند  و پیش خود می اندیشم که براستی اگر همواره خواب و سکوت و تاریکی و فراموشی را خواهم چگونه باید بر خود نام انسانی را دهم ؟ نگاه دلم پر از سیاهی است نا امیدی و خشم و نفرت و شاید بی توجهی سخت بر من حاکم شده است نمی دانم چه مدت به آن حالت بودم که ناگهان معجزه ای رخ می دهد و  به یاد قصه قدیمی می افتم  که در آن ناخدائی پس از سالها دریانوردی ناگهان در طوفانی بس عظیم خود را گر فتار دید دامنه شدت این طوفان آنقدر گسترده بود که ناخدا را برای اولین بار با واژه ” ترس “آشنا کرد و تصمیم گرفت که به محض رهائی از طوفان و  بازگشت به ساحل دیگر پای به دریا نگذارد و چنین نیز کرد مدتها در ساحل باقی ماند و هر بار که به دریا می نگریست وسوسه دریانوردی باز به جان او می افتد اما آن ترس  گرفتاری در طوفان این وسوسه را تبدیل به یک خیال خام در ذهن ناخدا می کرد  و او را از رفتن به دریا باز می داشت تا این که روزی در خواب بار دیگر خود را گرفتار آن طوفان دید و سر گشته همه جا را می دید و تقاضای کمک می کرد و ناگهان این ندا را شنید

” ناخدا پس چه زمان گوئی ای خدا؟”

ناخدا از خواب بر خاست و از پنجره بیرون را نگاه کرد دریا به او نگاه می کرد  ذهن شیطان او سعی کرد با یاد آوری طوفان بار دیگر عشق به در یا را از او بگیرد اما یاد خوابش افتاد و گفت

” ای خدا به یاری تو دل به دریا زنم “

و این گونه بود که بار دیگر دل به دریا زد زیرا می دانست که تنها او سکان کشتی خود را نخواهد گیرد که سکان دار اصلی زندگی آن خدائی است که امید و ایمان و عشق به زندگی را بهر غوطه وری  بی محابا به همه موجودات داده است و من کمی به خود نهیب می زنم و می اندیشم که باید امید داشت باید ایمان به بهترین ها کرد و عشق به زیستن و تمامی عطایای لایق عشق را از یاد نبرد و این گونه است که خود را از شر اتاق تاریک رها می کند پر ده را بالا می کشم و به آسمان نگاه می کنم و سعی می کنم آن را دیگر ” گنبد کبود ” نبینم و فریاد های کار گران را هم تلاشی برای کسب روزی برای فرزندان محبوب پدر و بانوی مهر بان او تصور می کنم و به سمت اتاق دیگر می روم و با دیدن چشمهای شاد آیلی من نیز بی اختیار می خندم چون آن چه که برایم مهم است خنده های بلند او  بهر هر چیز حتی برنامه بی معنی تلویزیون هست و خواهد بود

خانه سبز کجاست؟


بهار که می‌رسد خیلی‌ها سر ذوق می‌آیند و حال و حوصله پیدا می‌کنند که کمی ‌‌به گل و گیاه منزلشان برسند یا چند تا گلدان به گلدان‌هایشان اضافه کنند و سبزی را به آپارتمان‌شان بیاورند. ما هم این بار به نکاتی درباره نگهداری گل و گیاهان آپارتمانی می‌پردازیم.

هرچند همه گیاهان دوست داشتنی هستند اما سلیقه‌ها متفاوت است و خیلی مهم است گیاهی را که برای خرید انتخاب می‌کنید واقعا دوست داشته باشید. قبل از خرید بررسی کنید که آیا در آپارتمان‌تان شرایط مناسب مانند رطوبت و نور کافی برای رشد گیاه وجود دارد یا نه. بعد از این مراحل هنگام خرید گیاه دقت و توجه داشته باشید و شرایط نگهداری گیاه را از فروشنده بپرسید. بعد از خرید هم مراقب باشید گیاه هنگام حمل آسیب نبیند.
چه گیاهانی را می‌توان در آپارتمان نگهداری کرد؟
گیاهانی مثل دیفن باخیا، آگلئونما، پتوس اسکاندس و انواع فکوس‌ها مثل بنجامین از جمله گیاهان آپارتمانی هستند. گیاهانی مثل کنتیا و شفدرا هم با توجه به نور کمی‌که نیاز دارند می‌توان در آپارتمان‌های کم‌نورتر نگهداری کرد اما اگر در آپارتمان‌تان پنجره‌های جنوبی دارید و نور و گرمای مناسب دارید می‌توانید از انواع کاکتوس نگهداری کنید. 

چطور گیاه را آبیاری کنیم؟
یکی از نکات مهم این است که در فصل‌های مختلف نحوه آبیاری متفاوت است. در تابستان وقتی هوا گرم است و اندازه گلدان هم کوچک است باید دفعات آبیاری بیشتر باشد. بهتر است گیاه را با آب هم دما آبیاری کرد. آب با دمای بالاتر از دمای محیط گیاه را می‌سوزاند و آب با دمای کمتر گیاه را دچار استرس می‌کند. برای هم دما کردن آب هم بهتر است ظرف آب را 24 ساعت کنار گلدان بگذارید.

چطور خاک گلدان را ضدعفونی کنیم؟
خاک محل امنی برای حشرات است و به‌طور طبیعی باکتری‌ها، لارو پشه، سوسک و شته در خاک وجود دارد. برای پیشگیری از انتشار آلودگی بهتر است سالی یکبار با موادی مانند سوین به مقدار معین خاک گلدان‌ها را ضد عفونی کرد. اما چون سموم برای انسان مضر است بهتر است برای ضد عفونی کردن از روش‌های کم خطری استفاده کنید مثلا خاک را در فر قرار داده و حرارت دهید و یا چند قطعه ذغال در خاک گلدان قرار دهید.

گل‌های شاخه‌ای را چطور نگهداری کنیم؟
برای نگهداری گل‌های شاخه‌ای یا شاخه بریده روش‌های مختلفی وجود دارد. اول این که هنگام خرید گل از فروشنده بخواهید روی گل اسپری نزند چون این کار منافذ گلبرگ را مسدود می‌کند و موجب می‌شود گل زودتر پژمرده شود. راه دیگر این است هر روز ساقه گیاه را حدود دو سانتی‌متر با قیچی کوتاه کرد و کوبید تا قدرت جذب گیاه بیشتر شود. همچنین می‌توان قسمت انتهای ساقه که زیر گل است چند بار با سوزن سوراخ کرد تا اکسیژن بیشتری به گل برسد. انداختن چند حبه قند در آب گلدان هم موثر است اما یک راه دیگر که باعث دوام گل می‌شود این است که شب‌ها گل در یخچال نگهداری شود، با این روش می‌توان برخی از گل‌ها را یک یا دو ماه تازه نگه داشت.

8 راه آسان برای صرفه‌جویی در مصرف آب
1. انتخاب گل و گیاه: قبل از کاشت گیاه در باغچه ابتدا بررسی کنید و انواعی از گیاه که با آب و هوای منطقه‌تان سازگار است و به آبیاری و مراقبت کمتری نیاز دارد، انتخاب کنید.
2. کاشت گیاهان مشابه: برای اینکه مطمئن شوید گیاهان آب مورد نیازشان را دریافت می‌کنند، بهتر است از گیاهانی که مقدار آب مصرفی‌شان یکسان است، استفاده کنید.
3. آب یاری اثربخش: از آب پاش‌های قابل تنظیم برای سرشلنگ استفاده کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا فقط منطقه مورد نظرتان را آبیاری کنید.
4. آبیاری در حد لزوم: ریشه گیاه و خاک اطراف آن را آبیاری کنید نه برگ و ساقه و شاخه‌ها را. خاک آب را سریع جذب می‌کند و در اختیار گیاه قرار می‌دهد.
5. استفاده از کود: استفاده از کود در عمق 7 تا 10 سانتی‌متری اطراف گیاه تبخیر آب را تا 70درصد کاهش می‌دهد.
6. جارو با فشار آب ممنوع: برای تمیز کردن و برداشتن آشغال‌ها به جای استفاده از فشار و جریان آب از جارو یا شن کش استفاده کنید.
7. ماندگاری آب: با قرار دادن کریستال‌های جاذب آب در خاک می‌توان میزان جذب و ماندگاری آب را تا بیش از 40درصد افزایش داد.
8. چیدن علف‌های هرز: گیاهان و علف‌های هرز را در اسرع وقت بچینید. این موجودات مزاحم علاوه بر اینکه ممکن است به گیاه آسیب برسانند و ایجاد بیماری کنند، آب زیادی هم مصرف می‌کنند.

برای تمام عاشق ها

مواجهه با مرگ 5 مرحله دارد - ترجمه: سعید پارسی‌نیا
...و نترسیم از مرگ
مرگ در انتظار همه ماست و راه فراری از آن، هرگز وجود ندارد. ما، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، عمه‌ها و عموها، والدین، دوستان، معلمان و همسایه‌هایمان را از دست می‌دهیم و با هر از دست دادنی، بخشی از ما می‌میرد...


مرگ برای کسانی که فوت کرده‌اند، دیگر یک معما نیست و زنده‌ها تنها کسانی هستند که در تلاش برای فهم معنای آن هستند. انسان‌های اولیه در 60 هزار سال پیش هنگام دفن مردگان، مراسم خاصی تدارک می‌دیدند و در بسیاری از فرهنگ‌های اولیه، اعتقاد بر این بود که افراد پس از مرگ، به زندگی ادامه داده و همان نیازهایی که موقع زنده بودن داشته‌اند را پس از مرگ هم دارند و بنابراین همراه مردگان خود، غذا، ظروف، اسلحه و جواهرات را هم دفن می‌کردند. همه ما به معاد و زندگی پس از مرگ اعتقاد داریم. امروزه هم نگرش ما نسبت به مرگ، با توسعه تکنولوژی پزشکی، تغییری نکرده است. اینکه بعضی افراد با کمک علوم پزشکی و یا سایر علوم، هر کاری می‌کنند تا پیر شدن را به تاخیر انداخته و یا با مرگ مقابله کنند، گروهی دیگر به مرگ به‌عنوان یک فرآیند طبیعی بیولوژیکی نگریسته و سعی می‌کنند تا خود را با مرگ وفق دهند و با وقار و اعتماد به نفس آن را بپذیرند و نه اینکه از آن رنج ببرند.اما چگونه می توان درد و رنج مرگ خود و عزیزان را کم کرد؟


برخورد با مرگ

محققان، پنج مرحله از واکنش‌هایی که افراد در قبال مرگ از خود بروز می‌دهند را این‌گونه توضیح می دهند:


1) انکار (من؟ نه!)

در ابتدا، اینکه مرگ در حال وقوع است، اغلب به‌وسیله بیماری که رو به مرگ است، پس زده می‌شود! این انکار و تکذیب بر شوک اولیه، غلبه یافته و اجازه می‌دهد تا فرد شروع به جمع‌آوری منابع خود کند بنابراین این انکار، در این مرحله، پس از مدتی مکانیزم دفاعی خوبی است که می‌تواند نگران‌کننده شود اگر اقوام و دوستان فرد محتضر، آن را مورد تایید قرار دهند.


2) خشم (چرا من؟)

در دومین مرحله، فرد در حال فوت در ارتباط با مرگ قریب‌الوقوع شروع به احساس خشم و آزردگی کرده و این عصبانیت و خشم ممکن است نسبت به خدا، یا اقوام و خانواده و مراقبت‌کنندگان از فرد باشد که در این خصوص کاری از دست آنها برنمی‌آید اما سعی دارند تا هرگونه ابراز خشم را کنترل کرده و به بیمار کمک کنند تا وارد مرحله بعد شود.


3) چانه‌زنی (باشه من، اما...)

بیمار در این مرحله ممکن است سعی به چانه‌زنی آن هم با خدا کند تا راهی برای تغییر سرنوشت یا حداقل، تعویق مرگ پیدا کند. بیمار ممکن است در قبال بهبود، قول دهد که کار خوبی انجام دهد یا از اعضای فامیل بیشتر دلجویی و مراقبت کند.


4) افسردگی (آره، سراغ من اومده)

بیمار در چهارمین مرحله به تدریج، شرایط کامل خود را تشخیص داده و این کار با افسوس خوردن در مورد از دست دادن سلامت است و سپس به غم از دست دادن دوستان، اعضای خانواده و یا زندگی تبدیل می‌شود. شاید این زمان، سخت‌ترین اوقات باشد. فرد رو به مرگ نباید در این دوره، تنها باشد و از طرفی هم نباید به او دلخوشی کاذب داد زیرا ناراحتی در این مرحله امری اجتناب‌ناپذیر است و باید با آن کنار آمد.


5) پذیرش (بله، من! من حاضرم)

فرد در آخرین مرحله، واقعیت مرگ را پذیرفته است: این نه ترسناک است و نه دردناک و نه غمناک است و نه مسرت‌بخش، بلکه غیرقابل اجتناب است. کسی که منتظر پایان زندگی است ممکن است بخواهد تا افراد اندکی را ملاقات کند و یا خود را از سایرین جدا کرده یا شاید هم فقط برای حمایت، به یک نفر پناه ببرد.



راه شما برای مقابله

اینکه فرد چگونه با مرگ مواجه می‌شود، به نوع مقابله او با سایر استرس‌های عمده زندگی‌اش بستگی دارد. کسانی که در سازش با سایر بحران‌های زندگی دچار اشکال بوده‌اند قاعدتا مشکلات بیشتری در سازش با مرگ نیز خواهند داشت پس سعی کنید روش درستی برای مقابله با مشکلاتتان بیابید.


برای دوستان

گفتم حالا که بعده مدتی اومدم بهتره دست خالی نیام

 

در اینجا عکسهای جالبی گذاشتم که چهره های معروف مرد و زن 

 

(بازیگر.خواننده) دنیا رو با هم مخلوط کرده امیدوارم خوشتون بیاد.

 

امیدوارم همشون باز بشن گویا بعضی وقتها لج میکنن !

 

 

Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic Image and video hosting by TinyPic

راستی...

 

...تنهام نزار

 

                                    بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

سلام دوستهای خوب...

میدونم خیلیها از دستم عصبانی هستن تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com و گله مند که چرا سر نمیزنم

امشب اومدم هم عذرخواهی کنم تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com و هم بگم چی شده که چند وقتی نبودم.

شب یلدا رو که یادتون میاد آره همون بزرگترین شب سال همون شبی که اکثرا همه دور هم جمع میشن و اون شب و با خوبی و خوشی به پایان مرسونن. ما هم مثل همه بودیم و خلاصه اون شب و به خوشی به آخر رسوندیم البته اون شب اینجا هوا برفی و خیلی سرد بود بگذریم. فردای اونروز ناگهان یه خبر بدجور تکونم داد اونم این که پسر همسایه مون که نزدیک به بیست و چهار سال باهم همسایه دیوار به دیوار هستیم تویک سانحه رانندگی راهی بیمارستان شده. ما هم بلا فاصله رفتیم بیمارستان دیدیم که تو بخش آی سی یو بستری شده خلاصه بعد از پرس و جوهای مختلف متوجه شدیم که شب قبل بر اثر خواب رفتگی با سرعت نزدیک به صدو شصت ک م از جاده منحرف شده و چپ کرده. دردناکترین موضوع واسه من و واسه همه اینه که از ساعت ۱۲ شب تا ۶ صبح تو اون هوای سرد و یخ بندان بیچاره وسط برو بیابون با بدن درب و داغون افتاده بوده و کسی به دادش نرسیده. (میگن اورژانس رفته اما چیزی ندیده مگه ممکنه ؟؟؟!!!!!) به هر حال میارنش تو بخش مراقبتهای ویژه از شواهد پیدا بود که چند نقطه از بدن دچار شکستگی شده از جمله پا دست و سینه و میگفتن که ریه هم آسیب دیده. دو سه روزی که گذشت دکترها گفتن خدارو شکر خطر رفع شده عمل پا و دستش هم به خوبی انجام شد حتی خود من چند بار از پشت شیشه باهاش چند کلمه ای صحبت کردم آخه دوبار رفته بود اون دنیا و برگشته بود واسه این میگم که خطر رفع شده بود. همه چیز داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت که ناگهان خبر دادن که سی مرتضی رفته تو کما همه شوکه شدیم آخه اون حالش خوب بود چی شد ؟ بعده یه سری آزمایشات متوجه شدن که بر اثر اون سرما که شب تا صبح سید باهش دست و پنجه نرم کرده بود بدن از داخل دچار آسیب شده و باعث از کار افتادگی کلیه کبد و ریه شده سرتون و به درد نیارم تمام این اتفاقها به خاطر بی توجهی و بی مسئولیتی یه سری آدمهای کثافت که به قول خودشون دکتر و پرستارن افتاد. اگه بخوام بگم باید دو روز فقط بنویسم به هر حال با اصرار مادر سید اون و از این بیمارستان (قتلگاه) منتقل کردن به مرکز استان آخه یکی از همین کارمندهای بیمارستان گفته بود اگه میخواین زنده بمونه از اینجا ببریدش. در ضمن گفته باشم بیمارستان شهر ما تو کشور سومین جایی بود که دارای بخش ام آر آی و یه سری تجهیزات دیگه  شده بود خنده داره مگه نه ؟؟!!! خلاصه سید و بردن به مرکز استان دکترهای اونجا واقعا تعجب کرده بودن و تصمیم داشتن از این بیمارستان شکایت کنن آخه میدونید چی شده بود بعد از ۱۵ روز که اینجا بود تازه متوجه شده بودن که اون یکی پای سید هم شکسته  تازه اونجا رفت دکترها چیزهای دیگه ای هم متوجه شدن که ... حالا به خاطر رسیدگی نکردن این کثافتها بدن سید دچار عفونت شده و این عفونت وارد خون بدن شده. درست یک ماه و چند روزیه که سید تو کماست و مادر بیچارش شاهد پرپر شدن تک پسرشه. آره سیر بیست و پنج سال سن داره دوسال پیش هم باباشو از دست داده باباش هم جوون بود ۴۲سال تک پسر خانواده دو خواهر نان آور خانواده دلم واسه مادرش مریم خانم میسوزه آخه نه برادری نه پدری نه شوهری تنها امیدش به همین یه دونه پسر بود که اونم حالا

 نزدیک به دوماهی هست که حال خودم نه بلکه حال خانوادم هم گرفته شده چون سید مثل برادر خودم مادرش مثل مادر خودم هستن ما خیلی ساله که داریم با هم زندگی میکنیم واقعا سخته

حالا عاجزانه از شما دوستهای خوب میخوام که واسش دعا کنید دیدن حال و روز مریم خانم برام درد آوره تو رو خدا هرکی به هر طریقی میتونه واسه سید مرتضی احمدی دعا کنه خواهش میکنم

ایشالا خدا به حق چهارده معصوم تو این ماه عزیز همه مریضها رو شفا بده  یا حسین یا ابالفظل

|
سلام عزیزان خوبید خوشید ؟

دوباره اومدم ... خوش اومدم !

خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir این روزها واقعا از لحاظ کاری بدجور سرم شلوغه و کمتر وقت میکنم که آپ کنم.

امروز هم باز با یکی از شعرهای خودم اومدم

( سرنوشت من همینه )

خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir امیدوارم خوشتون بیاد

                          بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

Image and video hosting by TinyPic

( سرنوشت من همینه )

دل من بسه دیگه این همه زاری نکن

آخه تو کشتی من و مردم آزاری نکن

شبها تا صبح بیقراری تو یه دم آروم نداری

چرا تو دست از سر من یه لحظه بر نمیداری

میدونم خسته شدی بس که انتظار کشیدی

میدونم جونی نداری دیگه از همه بریدی

میدونم تنهایی سخته اما تو فکر منم باش

آخه من هم پر دردم لا اقل تو مرحمم باش

من که جز تو نازنینم همدم و یاری ندارم

دل من یه کم صبور باش جز تو غمخواری ندارم

منم مثل تو اسیره دست بی رحم زمونم

سرنوشت من همینه که باید تنها بمونم

واسه ما فرقی نداره که بمونیم یا بمیریم

کسی دیگه پیش ما نیست که با خندش جون بگیریم

 

راستی...

...تنهام نزار

 

 سلام عزیزان خوبید خوش میگذره ؟ خب الاهی شکر 

بعده یه مدت کوتاه بازم اومدم. اومدم که یکی از آخرین شعرام و براتون بزارم

امیدوارم خوشتون بیاد.

                                 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

در ضمن گویا این عکس منه هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

(خواهشن اگه عکس باز نشد خبر بدید ممنون)

 Image and video hosting by TinyPic

پشیمونم

این روزا رو این شبا رو دارم پشت سر میزارم

اما افسوس دیگه نیستی واسه یک لحظه کنارم

پشیمونم که یه عمری دل به چشمای تو بستم

چه شبایی بغض سرد و من به یاد تو شکستم

سر میزارم روی دیوار غمی تو سینه میشینه

چشم من تو آسمونها دوباره ماه و میبینه

دل من تنگ شده بازم خسته از این اضطرابه

چرا زجه های این دل خیلی وقته بی جوابه

اگه رفتی بی تفاوت اگه باورم نداشتی

اما یادت و عزیزم توی قلبم جا گذاشتی

اگه حتی وقت رفتن تو خداحافظی نکردی

...اما من خوشم به اینکه شاید یک روز برمیگردی

                                

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

...راستی

تنهام نزار...

 

  سلام عزیزان سلام خوبان

من دوباره اومدم قبل از همه چیز باید از همه ی اون کسانی که به من لطف داشتن

و احوال پرسم بودن و برای سلامتیم دعا کردن یه تشکر ویژه بکنم.

( دست بوس همتونم ) خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir   بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

 

 این روزها حال و روزم بد نیست بهتره بگم خوبم شکر خدا فعلا که از عمل و تیغ و قیچی... خبری نیست چند شبیه که دارم میرم فیزیوتراپی تا ببینم بعدش خدا چی میخواد.

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

 خب بهتره برم سر اصل مطلب چند روز اخیر داشتم در مورد یه موضوع تحقیق میکردم نمیشه گفت تحقیق بلکه یه نوع کنجکاویه حالا میخوام نظر شما ها رو هم در مورد این موضوع بدونم.  خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

بی شک شما با موسیقی و ترانه و آهنگ بی گانه نیستین و احتمالا آهنگها و ترانه هایی هستن که خاطره هایی رو برای شما زنده میکنن و یه جورایی با خاطرات شما عجین شدن. خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.irخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

من شخصا یکی از روانی های موسیقی هستمخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir البته بگم نه آهنگ سازم نه نوازنده ام نه خواننده ام بلکه فقط و فقط شنونده ام و به قول دوستام با یه بار گوش دادن به یه آهنگ همه چیزش و درک میکنم.

متاسفانه به علت مسائل کاری یه جورایی نمیتونم در یکی از رشته های موسیقی فعالیت کنم چون نوازندگی و آهنگ سازی رو خیلی دوست دارم تنها کاری که انجام میدم برای یکی از گروهای موسیقی شهرمون شعر میگم.خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir یکی نیست بهم بگه پرووووووووو کمتر از خودت بگو !

بگذریم طی این چند روز از ۵۰ نفر این سوال و  کردم  که چه آهنگهایی رو دوست داری و از کدوم خواننده خوشت میاد ؟  هرکسی اسم یه آهنگی  گفت هر کی اسم یه خواننده ای رو گفت خیلی ها هم تقریبا هم نظر بودن اما یه چیز جالب که نظرم رو به خودش جلب کرد میدونید چی بود ؟

این بود که اکثریت به آهنگهایی اشاره کردن که دهه ی ۷۰ یا اوایل دهه ی ۸۰ ساخته شده و اجرا شده بود.

 

Image and video hosting by TinyPic

گرچه العان هم آهنگهای زیبایی ساخته میشه و خواننده های خوبی هم داریم اما من فکر میکردم که این فقط نظر منه که آهنگهای امروزی (البته نه همشون) یه جورایی بعده یک مدت کوتاه تکراری و خسته کننده میشن ولی وقتی نظر اکثریت رو دیدم فهمیدم نه اونها هم با من هم عقیده هستن و آهنگها و ترانه های قدیمی تر بیشتر به دلشون میچسبه حتی خواننده هایی رو که طرفدارشون بودن آهنگهای قدیمیترشون رو بیشتر قبول داشتن مثلا من خودم از طرفدارهای پا پرو قرص ابی و سیاوش قمیشی بیژن مرتضوی و اندی و معین و حبیب هستم اما آهنگهای دهه ی ۷۰ کجا و العان کجا.

Image and video hosting by TinyPic

حالا دوست داشتم نظر شما دوستان خوبم رو هم بدونم تا در مورد این مطلب به نتیجه برسم. در ضمن شما هم میتونید اسم خواننده مورد علاقتون رو بگید و یا حتی نام آهنگهایی که براتون خاطره هایی رو زنده میکنن ذکر کنید. منتظرم  خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

اینم اسم چندتا آهنگ که هنوزم باهاشون زندگی میکنم.

کی اشکات و پاک میکنه ؟ (ابی) هزار و یک شب (ابی) واژه (ابی) پیچک (ابی)

پنجره (سیاوش قمیشی) جزیره (سیاوش قمیشی) فاصله (سیاوش قمیشی)

طلوع (سیاوش قمیشی) میلاد (سیاوش قمیشی)دیگه نیستی (سیاوش قمیشی)

میلاد (معین)... سرسپرده (اندی) قصر کاغذی (اندی)...

راستی...

...تنهام نزار

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

 سلام عزیزان خوبید خوش میگذره ؟ اگه حال من و بپرسید که نمیپرسد باید بگم نه خوب نیستم آخه یه مشکل جسمی واسم پیش اومده که به احتمال ۹۰٪ باید برم زیر تیغ خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir به هر حال اگه دلتون واسم سوخت یه ریزه دعام کنید

خب دیگه از حالت دپرس میایم بیرون تو این آپم یه سری عکسهای فوق العاده زیبا برای صفحه موبایل گذاشتم خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir حالا اگه میخواین این عکسها رو داشته باشین بپرید رو ادامه مطلب حتما خوشتون میاد.

موفق باشید فعلا خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

Image and video hosting by TinyPic
ادامــه مـطـلـب
 سلام

از جن ابلیس و شیطان چه میدانید ؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کردید ؟

قبل از اینکه بخوام در مورد این سه عنصر کمی صحبت کنم لازم به ذکر است که بگم تو این چند روز اخیر مشغول مطالعه کتاب جالبی به نام ( دنیای شگفت انگیز جن ابلیس شیطان) که نویسنده آن خانم رقیه یعقوبی هستند. من به شخصه با خوندن این کتاب خیلی از شک و شبهه هام در مورد این سه عنصر برطرف شد و  گفتم بد نیست گزیده ای از این مطالب رو در وبم درج کنم تا شما عزیزان هم اطلاعاتی در این مورد کسب کنید.

(دنیای جن)

(واژه جن)

جن در لغت به معنای موجود پنهان و نامرئی است یعنی چیزی که از حواس انسانی پوشیده است و تمام مشتقاتش بر استتار و پنهانی بودن دلالت دارد. مثل جنت که باغی سرسبز و پنهان است یا مثل جنان یعنی آن دلی که در سینه پنهان است.

جنیان از آتشی به نام (نا سموم) آفریده شده اند. این آتش برافروخته مانند آتش دستاورد بشر نیست بلکه از آتش فراگیر و سوزنده قبل از آفرینش انسان است. لازم است بدانیم این آتش از همان آتشهای مربوط دوران پیش از به وجود آمدن زمین و آتشی مربوط به کرات دیگر است و همچنان این آتش وجود دارد و از این آتش جنیان متولد میشوند.

(خصوصیات و خصلت جن)

جن در خصلت شبیه ترین موجودات به انسان است یعنی موجودی که مانند انسان بلکه مانند هر حیوان دیگری تولد دارند و مانند آنها مرگ دارند. جن دوجنسی آفریده شده است و زادو ولد میکند و نامرئی هستند و سرعت و حرکت در آنها وجود دارد که سرعتش بر بشر غیر قابل تصور است در حالی که ملائکه اینطور نیستند.

اجنه عبارت از اجسام هوایی یا ناری هستند که قادرند به اشکال مختلف از قبیل: مار عقرب سگ شتر گوسفند اسب قاطر درازگوش پرنده و انسان در آیند و عجنه دارای عقل و هوش هسنتد. پس در جن و شیطان جنبه آتش و هوا قالب است و ساختمان بدنشان طوری است که در نهایت نرمی و لطافت بسیار قدرتمند هستند.

(دنیای جن)

دنیای مربوط به جن عالمی بسیار گسترده وپیچیده است که با این همه تجهیزات برای ما در پرده غیب فرو رفته و انسانها با این همه تحقیق نتوانسته اند دستگاهی مجهز بسازند تا بتوانند فعالیت و وجود جن را برای بشر آشکار کنند.

(تفاوت جن و انسان)

جن به دلیل عنصر و مبدا اولی اش با انسان متفاوت است. جن در آنجایی که فضیلت و کمال واقعی وجود دارد از انسان پایین تر است. و در بعضی چیزها از انسان بالاتر است که کمال واقعی شمرده نمیشود. جنیان مانند انسانها مومن و غیر مومن دارند ولی افراد اینها در ایمان آن مراتبی که انسان طی میکند را نمیتوانند طی کنند. مثلا نمیتوانند به مقام پیغمبری برسد در این جهت آنها باید از پیامبران انسانها برای سعادت پیروی کنند.

(آفرینش جن قبل از ابلیس)

گرچه آدم اولین انسان از نسل کنونی استلیکن ابلیس اولین جن از نسل جنیان نیست و خداوند میفرماید:معلوم میشود قبل از وی افراد دیگری از جن خلق شده اند که ابلیس اولین وسوسه گر و دشمن بشر بشمار میرود و آغاز گر دشمنی بوده است.

(ادیان و مذاهب جنیان)

از جنیان نقل شده است که تمام ادیان و مذاهب انسانها در میان ما وجود دارد بجز مذهب تسنن زیرا اشخاصی که از قوم جن در وافعه غدیر خم بوده اند هنوز زنده هستند و به نصب رسیدن امیر المومنین (ع) را توسط رسول اکرم (ص) را شهادت میدهند. 

(آیا جن مانند انسان ثواب و عقاب دارد)

گناهکاران و کافران جنیان همچون انسان اهل جهنم هستند و در عذاب الهی گرفتار میشوند. زیرا آنها مانند انسان به اعمال و عبادت مکلفند و کارهایشان از روی اختیار میباشد.

(تفکرات خرافی در مورد جن)

خیلی از ما وقتی که اسم جن را میشنویم خرافات نیز با آن تداعی میشود و آنها را با اشکال عجیب و وحشتناک و موجوداتی دم دار و سم دار موذی و پر آواز کینه توز بد رفتار که ممکن است از ریختن یک ظرف آب داغ خانه هایی را به آتش بکشند در صورتی که جنین نیست و اینها همش تفکرات قلت بشر است.

(دعا برای رفع جن)

خواندن آیت الکرسی و چهار قل و حمل کردن این دعاها مانع نزدیک شدن جن به انسان میباشد.

 

(دنیای ابلیس)

Image and video hosting by TinyPic

 

(واژه ابلیس)

برخی از واژه سنایان (ابلیس) را لغتی عجمی و معرب و یونانی (دیابلوس) میدانند برخی دیگر نیز این واژه را عربی و مشتق از (ابلاس) به معنی نا امید شدن سرگردانی و سکوت و خزن... میدانند.

واژه ابلیس ۱۱ مورد در قران کریم به صورت مفرد  آمده است که ۹ مورد آن مربوط به ابا ابلیس است که از سجده ادم سر باز زد. مراد از ابلی در قران مجید مو

کوچه سرد

کوچه سرد 

سلام...

 

واقعا چرا ؟ آره بعده چند وقت بهتره بگم بعده سه ماه اومدم و بی مقدمه میگم چرا ؟

اگه مطلب قبلیم وخونده باشید جریان تصادف سید مرتضی رو براتون شرح دادم

نزدیک به سه ماه و چند روز میگذره که سید بر اثر یه تصادف وحشتناک تو کما رفته

اما نه کمای کامل خدا میدونه که مادرش چی داره میکشه مرد خونش تک پسرش

داره پیش چشاش پرپر میشه.

آخه چرا...؟

 

خیلی دلم تنگه برات رفیق خوب و مهربون

بیا دوباره پا بزار رو تن سرد کوچمون

بغضم داره میترکه خیلی وقته ندیدمت

لبهات و وا بکن و بگو که چی آوردن به سرت

مراحل پایانی موسیقی فیلم "حیران"

 

علیرضا کهن دیری" مراحل پایانی موسیقی فیلم "حیران" نخستین ساخته " شالیزه عارف‌پور" را پشت سر می گذارد.

http://baranema.persiangig.ir/image/heyran.jpg

به گزارش ایلنا ، "جهانگیر کوثری" تهیه کننده فیلم "حیران" در گفت و گو باپایگاه اطلاع رسانی سینمای ایران افزود: کهن دیری مراحل پایانی ساخت موسیقی این فیلم را پشت سر می گذارد و به زودی آماده نمایش است."حیران" محصول سازمان سینمایی ?? و با مشارکت بانک اقتصاد نوین و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی معاونت امور سینمایی است.
عارف پور پیشتر دستیار و برنامه‌ریز فیلمسازانی چون بنی‌اعتماد، محمدرضا هنرمند و علیرضا رئیسیان بوده و فیلم‌های مستند "زیر پوست باران"، "گل در تاریکی" و "درون من" و فیلم کوتاه "سایه ماه" را در کارنامه‌ی خود دارد.فیلم حیران داستان، "ماهی" دختر روستایی است که با حیران مهاجر جوان افغانی آشنا می‌شود و با وجود مخالفت خانواده با او ازدواج می‌کند، پیوندی که پیامدهای بسیار دارد.به گزارش ایلنا ، "باران کوثری"،" مهرداد صدیقیان"، زنده یاد "خسرو شکیبایی"، " فرهاد اصلانی"،" ژاله صامتی"،" فوژان عارف‌پور"،" محسن و پارسا مکاری" و" احمد یاوری‌شاد" در این فیلم نقش آفرینی کردند. فیلمنامه: "عارف پور" و" نغمه ثمینی"، مشاور کارگردان:" رخشان بنی‌اعتماد"، مدیر فیلمبرداری:" حسین جعفریان"، طراح: "امیر اثباتی"، طراح گریم: " مهرداد میرکیانی" ، صدابردار:" ساسان نخعی"، مدیر تولید:" نوا روحانی"، عکاس:" گلاره کیازند"، تهیه‌کنندگان: رخشان بنی‌اعتماد و جهانگیر کوثری، دیگر عوامل این فیلم هستند.

 
چهل روز از پایان "شکیبایی" سینمای ایران گذشت

در مراسم چهلمین روز درگذشت زنده‌یاد خسرو شکیبایی در خانه هنرمندان ایران لوح یادبود شهرداری تهران به خانواده این هنرمند فقید اهدا شد.

به گزارش خبرنگار مهر، مراسم چهلمین روز درگذشت زنده‌یاد شکیبایی شب گذشته به همت خانه تئاتر و خانه سینما با حضور محمدرضا جعفری جلوه، الهی قمشه‌ای، هما روستا، رضا بابک، رضا رویگری، حمید امجد، حبیب رضایی، ژاله علو، مصطفی شایسته، محمد زرین‌دست، سیروس الوند، همایون ارشادی، باران کوثری ، شهره لرستانی و... برگزار شد.

مراسم با قرائت پیام تسلیت سیدمحمد خاتمی به خانواده زنده‌یاد شکیبایی، جامعه هنری و مردم آغاز شد و در ادامه مستند "درباره خسرو شکیبایی" به تهیه‌کنندگی جمشید مشایخی و کارگردانی امیر مهرتاش مهدوی به نمایش درآمد. در این مستند مشایخی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و... در مورد ویژگی‌های هنری و اخلاقی آن مرحوم سخن گفتند.
در ادامه مجید سرسنگی قائم مقام سازمان فرهنگی هنر شهرداری تهران به نمایندگی از شهردار تهران لوح تقدیر را به پوریا شکیبایی اهدا کرد. سرسنگی ضمن ابراز مراتب تسلیت قالیباف گفت: این برنامه‌ها تلنگری است تا قدر و منزلت هنرمدان عزیز را بیشتر بدانیم و تجلیل و گرامیداشت آنها را زمانی برگزار کنیم که لبخند این عزیزان در کنار ماست.

http://baranema.persiangig.ir/image/40om-shakibaei.JPG


مراسم با پخش نماهنگی از زنده‌یادان شکیبایی، اکبر رادی، اسماعیل داورفر، مهرداد فخیمی و گرشا رئوفی ادامه یافت. اکبر عالمی سخنران بعدی بود که گفت: امروز مانند شکیبایی‌ها سرمایه ملی هستند و در میان ما کم نیستند. امروز دیگر نفت، طلا و مس سرمایه ملی یک کشور محسوب نمی‌شود، بلکه حافظ و سعدی و مولانا سرمایه‌های حقیقی یک ملت هستند.

مراسم با سخنرانی ایرج راد مدیر عامل خانه تئاتر، قطب‌الدین صادقی، آتیلا پسیانی، صدرالدین حجازی و شکرخدا گودرزی درباره ویژگی‌های هنری زنده‌یاد شکیبایی ادامه یافت و اجرای ترانه "تنها ماندم" استاد بنان به خوانندگی فاضل جمشیدی بخش بعدی این مراسم بود.

جعفری جلوه معاون سینمایی وزیر ارشاد هم با مولف خواندن شکیبایی گفت: او از دردانه هنرمندانی بود که بسیار خوب از عمق جان هنرورزی می‌کرد و می‌جوشید و با خروشی درونی و آمیخته با وجودش ظهور می‌کرد. شکیبایی بسیار بیقرار بود و این بیقراری در بازی او نیز تجلی پیدا می‌کرد.

این مراسم با افتتاح نمایشگاه عکس زنده‌یاد شکیبایی در گالری نامی خانه هنرمندان ایران پایان یافت. در این نمایشگاه عکس‌های شکیبایی در بیش از 25 فیلم سینمایی به همت انجمن عکاسان سینمای ایران به نمایش درآمده و تا شنبه شانزدهم شهریورماه میزبان علاقمندان است.

عکس‌های امیر خاتم‌ساز، علی زارع، محسن جسور، محسن نوری، محمدرضا شریفی‌نیا، مقداد شمس‌الواعظین، عزیز ساعتی، بهرنگ دزفولی‌زاده، بابک برزویه، حسن محمدی، سحاب زریباف، المیرا مقدم، احمد احمدی، رضا مهاجر، محسن مینایی، محمد فوقانی، بهروز صادقی، علی نیکرفتار، مجید صباغ‌بهروز و مسعود زنده‌روح کرمانی در این نمایشگاه به نمایش درآمده است.

خسرو شکیبایی

با کمال تاسف و تاثر، درگذشت آقای خسرو شکیبایی هنرپیشه پر آوازه سینما و تئاتر با به اطلاع دوستان و علاقه مندان میرسانیم.

خسرو شکیبایی بازیگر معروف سینمای ایران است. او در سال ۱۳۲۳ در تهران بدنیا آمد. تحصیلاتش را در رشته بازیگری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان برد. او در تاریخ ۲۸ تیرماه ۱۳۸۷ در منزل شخصی خود بر اثر سکته قلبی در سن ۶۴ سالگی از دنیا رفت .

09 خسرو شکیبایی درگذشتسینما

با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۱) به سینما آمد. و تا سال ۱۳۶۸ در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبا‌ن‌ها افتاد. او برای بازیش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.

خسرو شکیبایی از سال ۱۳۶۸ به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی او در دو فضای کاملاً متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، ۱۳۷۳) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، ۱۳۸۰).

خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.

او آخرین جایزه‌اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.

پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار عزت‌الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: «حکم» (۱۳۸۳)

خسرو شکیبایی علاوه بر هنرنمائی درنقش آفرینی در سینما و تئاتر، برخی از شعرهایی سهراب سپهری و چند دکلمهً دیگر را به صورت دکلمه خوانی, خوانده اند.

جوایز

برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر:

  • هامون / هشتمین دوره
  • کیمیا / سیزدهمین دوره

نامزد سیمرغ بلورین:

  • یکبار برای همیشه / یازدهمین دوره
  • سایه به سایه / پانزدهمین دوره
  • کاغذ بی خط / بیستمین دوره

فیلمها

  • خط قرمز (مسعود کیمیایی - ۱۳۶۱)
  • دادشاه (حبیب کاووش - ۱۳۶۲)
  • صاعقه (۱۳۶۴)
  • رابطه (پوران درخشنده - ۱۳۶۵)
  • دزد و نویسنده (کاظم معصومی - ۱۳۶۵)
  • ترن (امیر قویدل - ۱۳۶۶)
  • شکار (مجید جوانمرد - ۱۳۶۶)
  • هامون (داریوش مهرجویی - ۱۳۶۸)
  • عبور از غبار (پوران درخشنده - ۱۳۶۸)
  • ابلیس (احمدرضا درویش - ۱۳۶۸)
  • جستجو در جزیره (مهدی صباغزاده - ۱۳۶۹)
  • سارا (داریوش مهرجویی - ۱۳۷۱)
  • پرواز را بخاطر بسپار (حمید رخشانی - ۱۳۷۱)
  • یکبار برای همیشه (سیروس الوند - ۱۳۷۱)
  • بلوف (ساموئل خاچیکیان - ۱۳۷۲)
  • کیمیا (احمدرضا درویش - ۱۳۷۳)
  • پری (داریوش مهرجویی - ۱۳۷۳)
  • درد مشترک (یاسمین ملک نصر - ۱۳۷۳)
  • لژیون (سیدضیاءالدین دری - ۱۳۷۳)
  • سایه به سایه (علی ژکان - ۱۳۷۴)
  • خواهران غریب (کیومرث پوراحمد - ۱۳۷۴)
  • سرزمین خورشید (احمدرضا درویش - ۱۳۷۴)
  • عاشقانه (علیرضا داودنژاد - ۱۳۷۴)
  • روانی (داریوش فرهنگ - ۱۳۷۶)
  • زندگی (اصغر هاشمی - ۱۳۷۶)
  • دختردایی گمشده (داریوش مهرجویی - ۱۳۷۷)
  • میکس (داریوش مهرجویی - ۱۳۷۸)
  • دختری بنام تندر (حمیدرضا آشتیانی پور - ۱۳۷۹)
  • کاغذ بی خط (ناصر تقوایی - ۸۰/۱۳۷۹)
  • مزاحم (سیروس الوند - ۱۳۸۰)
  • اثیری (محمدعلی سجادی - ۱۳۸۰)
  • صبحانه برای دو نفر (مهدی صباغزاده، ۱۳۸۲)
  • ازدواج صورتی (منوچهر مصیری، ۱۳۸۳)
  • سالاد فصل (فریدون جیرانی، ۱۳۸۳)
  • حکم (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۳)
  • ستاره ها (فریدون جیرانی، ۱۳۸۴)
  • عروسک فرنگی (فرهاد صبا، ۱۳۸۴)

مجموعه های تلویزیونی

روزی روزگاری (مجموعه-امرالله احمدجو)

  • مدرس
  • خانه سبز (مجموعه - بیژن بیرنگ، مسعود رسام - ۱۳۷۵)
  • کاکتوس (مجموعه سری اول - محمدرضا هنرمند - ۱۳۷۷)
  • تفنگ سرپر‌ (مجموعه - امرالله احمدجو - ۷۹/۱۳۷۸)
  • در کنار هم (مجموعه تلویزیونی - فتحعلی کوسیی- ۱۳۸۱)

سینمای هفته

 

 

11 فیلم در تعطیلات آخر هفته از تلویزیون پخش می‌شود

فیلم‌های بچه‌های دریا، ندای درون، قضاوت، سفر.................

روی ادامه مطلب کلیک کنید 


ادامه مطلب...



با حضور محمدرضا فروتن فیلم ـ انیمیشن «ذهن برتر» ساخته شد

 تله فیلم«ذهن برتر»در قالب مستند داستانی با حضور محمدرضا فروتن برای پخش از شبکه‌ تهران ساخته شد. در این تله فیلم با استفاده از انیمیشن و جلوه های ویژه سینمایی برای نخستین بار محمدرضا فروتن در قالب بخش‌های داستانی در برابر پرده کروماکی قرار گرفته است. «ذهن برتر»ضمن نگرش دوباره به بحث خلاقیت ،تلاش دارد تا نشان دهنده ضرورت بازیابی خلاقیت در همه افراد و کمک به ایجاد زمینه های بروز خلاقیت و رشد و پرورش آن با استفاده ازتوضیحات کارشناسان این رشته باشد. تدوین«ذهن زیبا» به پایان رسیده و صداگذاری و موسیقی آن آغاز شده است. 




عزت‌الله انتظامی مقابل دوربین «قیصر، 40 سال بعد» رفت

 در ادامه فیلمبرداری این مستند به کارگردانی مسعود نجفی، گروه سازنده آن در آستانه روز پدر به همراه عباس شباویز به دیدار آقای بازیگر رفتند و این هنرمند پیشکسوت در خصوص شباویز ـ تهیه‌کننده ـ و فیلم «قیصر» به اظهار نظر پرداخت. انتظامی و شباویز در تئاتر و فیلم «شیرسنگی» با هم همکاری داشته‌اند. امین تارخ، علی کسمایی، پرویز نوری، شاپور قریب، علی معلم، چنگیز جلیلوند،غلامرضا آزادی، محمد متوسلانی، سیروس الوند، اصغر بیچاره و سعید راد دیگر افرادی هستند که پیش از این مقابل دوربین رفته‌اند. گفتگوهای این مستند را حمید فرامرزی و محمد تهرانی فیلمبرداری می‌کنند. فیلمبرداری این مستند اواسط خرداد ماه با حضور مسعود کیمیایی، جمشید مشایخی، مازیار پرتو و منوچهر اسماعیلی در خانه عباس شباویز آغاز شده است. گفتنی است: این مستند برای حضور در سومین جشنواره فیلم‌های مستند سینما حقیقت آماده می‌شود.




گزارش روزنامه لوموند از پشت صحنه فیلم تازه عباس کیارستمی

 «عباس کیارستمی» در تازه‌ترین فیلم خود، در تحولی که از آن به عنوان .........

روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب...



کاهانی در کارلووی واری

"بیست" تصویری شفاف از ایران امروز

 فیلم سینمایی "بیست" به کارگردانی عبدالرضا کاهانی در بخش مسابقه ......

روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب...



آخرین اثر تلویزیونی «خسرو شکیبایی» روی آنتن می‌رود

آخرین اثر تلویزیونی «خسرو شکیبایی» با نام «آشیانه‌ای برای زندگی» روز یکشنبه ۱۴ تیر از شبکه ۳ سیما پخش خواهد شد.فیلم تلویزیونی «آشیانه‌ای برای زندگی» آخرین اثری است که مرحوم «خسرو شکیبایی» در آن ایفای نقش کرد.این تله فیلم که زنده یاد «خسرو شکیبایی» در آن نقش یک پیرمرد را ایفا کرده است،‌ روز یکشنبه شب ولادت حضرت علی(ع) ساعت 20:55 روی آنتن شبکه سه سیما خواهد رفت. داستان فیلم تلویزیونی «آشیانه‌ای برای زندگی» توسط «بهرام درخشان» توسط طرحی از «حمید طالقانی» نوشته شده و به تهیه کنندگی «سعید جهانیان» ساخته شده است. این فیلم تلویزیونی را «حمید طالقانی» کارگردانی کرده و بازیگرانی چون، فریبا متخصص، بهزاد رحیم خانی، ابراهیم آبادی، حمید طالقانی، کیومرث ملک مطیعی، کیانوش گرامی، فرهاد بشارتی، افشین سنگ چاپ، محمد فیلی، سیما مطلبی، شیوا خسرو مهر، محسن دانشور، سعید جهانیان، سهم الدین دارایی و شراره رنجبر در آن ایفای نقش کرده‌اند. 

 

 

 

 50 فیلم از مطرح‌ترین آثار تاریخ سینمای دلهره معرفی شدند

 50 فیلم از مطرح‌ترین آثار تاریخ سینما که در ژانر دلهره (تریلر) ساخته و عرضه شده‌اند، انتخاب و معرفی شدند. فیلم‌های «بیگانه» محصول 1979 و فیلم «روانی» «آلفرد هیچکاک» (1960) در صدر این فهرست ایستاده‌اند. به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مووی وب، در ادامه این فهرست به ترتیب عناوین آثاری چون «کلاورفیلد» (2008)،‌ «معجزه در خیابان 34ام» (1941)، «دکتر استرنج لاو» «1964»، «تگزاس کشتار با اره برقی» 1974، «مأموریت غیرممکن» 1996 و «درخشش» 1980 برمی‌خوریم. رده یازدهم تا بیستم این فهرست نیز به ترتیب در اختیار فیلم‌های «روز استقلال» 1996، «آقای ساردونیکوس»، «طرح باغ» 2005، «ادا» 1963، «چشم طلایی» 1995، «اسلیپر» 1973، «غیرقابل شکستن» 2000 و «او آنرا از دست داده» 1986 قرار دارد. بنابراین گزارش در ادامه این فهرست به عناوین آثاری چون «روزهای عجیب» 2005، «چشم قرمز» 2005، «فهرست شیندلر» 1993، «زندگی واقعی» 1979 «سرعت» 1994، «شبی در اپرا» 1935، «نقطه کور» 1967، «ماتریکس» 1999 «ارباب حلقه‌ها» 2003-2001، «مرد عنکبوتی» 2001، «تغییر چهره» 1997، «نقطه زبیراسکی» 1970، «بچه‌های کوچک» 2006، «چشمان نیم‌باز نیم بسته»، «بچه‌های کوچک» 1946، «مگنولیا» 1999 و «آناتومی مرده» 1959 ، برمی‌خوریم. 

 

 

 تقدیر و تخریب هفته

                      در ادامه‌ تخریب چهره‌ ایران در غرب

از فیلم موهن «سنگسار ثریا» در جشنواره لس‌آنجلس تقدیر شد

اعطای جایزه بهترین فیلم جشنواره لس‌آنجلس از نگاه تماشاگران به فیلم ضدایرانی «سنگسار ثریا م.»، گواه دیگری برای اثبات رویکرد ضدایرانی سینمای آمریکا و تلاش هالیوود برای استفاده از سینما به‌عنوان یک ابزار سیاسی است. جشنواره فیلم لس‌آنجلس شب‌گذشته درحالی به‌کار خود پایان داد که اعطای جایزه به فیلم ضدایرانی «سنگسار ثریا م.» را دقیقا می‌توان در راستای "سیاست‌های ضدایرانی هالیوود" و "تخریب چهره‌ ایران در غرب" توصیف کرد. این فیلم به‌کارگردانی «سیروس نورسته»، کارگردان ایرانی مقیم آمریکا براساس کتابی به‌همین نام نوشته‌ «فریدون صاحب‌جمع» ساخته شده است که «شهره آغداشلو» و «جیم کویزل» در آن بازی کرده‌اند. درحالی‌که نمایش فیلم‌های ضدایرانی «300»، «پرسپولیس»، «کشتی‌گیر» و تحریف تاریخ باستان ایران در فیلم «اسکندر» موجی از اعتراض ایرانی‌های داخل و خارج از کشور را طی دو سال اخیر برانگیخته‌اند، سیاست‌های ضدایرانی هالیوود این‌بار مذهب را دستمایه خود قرار داده است. هالیوودی‌ها برای ساخت این فیلم ضدایرانی که به ادعای سازندگان آن براساس داستانی واقعی ساخته شده، 5 میلیون دلار هزینه کرده‌اند که نشانه‌ای از رویکرد جدید سینمای غرب علیه ایران است. اکران این فیلم ضدایرانی که به زبان فارسی است، از 26 ژوئن در سینماهای آمریکا آغاز شده است.

 

 

با فروش هفتگی 162 میلیون دلار،

«ترانسفورمرها 2» رکورددار سینمای جهان شد

 قسمت دوم فیلم «ترانسفورمرها» در رتبه‌ چهارم بالاترین فروش هفتگی یک فیلم در تاریخ سینما ایستاد. فیلم «ترانسفورمرها؛ انتقام شکست‌خورده‌ها» محصول کمپانی «پارامونت» در تعطیلات آخر هفته توانست فروش بی‌نظیر ‌١٦٢ میلیون دلار را از ‌٩٩١٠ سالن سینما در ‌٥٨ کشور به‌دست آورد. این میزان فروش چشم‌گیر توانست «ترانسفورمرها ‌٢» را در رتبه‌ چهارم بیشترین فروش هفتگی یک فیلم در تاریخ سینما قرار دهد. درحال حاضر تنها سه ‌فیلم «مرد عنکبوتی ‌٣»، «دزدان دریای کارائیب ‌٣» و «هری پاتر و محفل ققنوس» رکورد بیشترین فروش هفتگی سینمای جهان را دراختیار دارند. «ترانسفورمرها ‌٢» با نقش‌آفرینی «مگان فاکس» و «شیا لبوف» در تمام ‌٥٨ کشوری که اکران دارد، در رتبه‌ اول فروش قرار گرفته است. این فیلم علمی-تخیلی در چین با فروش ‌٩/٢١ میلیون دلار، بیشترین استقبال را داشت و توانست رکورد بیشترین فروش هفتگی یک فیلم انگلیسی‌زبان را در این کشور به خود اختصاص دهد. کره، استرالیا، روسیه، آلمان، مکزیک و فرانسه نیز بیشترین استقبال را از این فیلم داشتند. مجموع فروش جهانی این فیلم تنها پس از دو هفته اکران به ‌١٨٦ میلیون دلار رسیده است. نزدیک‌ترین تعقیب‌کننده «ترانسفورمرها ‌٢» در جدول هفتگی سینمایی جهان. «رستگاری ترمیناتور» است که فروش ‌٣/١٠ میلیون دلار را از ‌٧٠ کشور به‌دست آورد تا به مجموع فروش جهانی ‌٢١٩ میلیون دلار برسد. 

 

 

 

 

 

سینمای هفته

 

 

11 فیلم در تعطیلات آخر هفته از تلویزیون پخش می‌شود

فیلم‌های بچه‌های دریا، ندای درون، قضاوت، سفر.................

روی ادامه مطلب کلیک کنید 


ادامه مطلب...



با حضور محمدرضا فروتن فیلم ـ انیمیشن «ذهن برتر» ساخته شد

 تله فیلم«ذهن برتر»در قالب مستند داستانی با حضور محمدرضا فروتن برای پخش از شبکه‌ تهران ساخته شد. در این تله فیلم با استفاده از انیمیشن و جلوه های ویژه سینمایی برای نخستین بار محمدرضا فروتن در قالب بخش‌های داستانی در برابر پرده کروماکی قرار گرفته است. «ذهن برتر»ضمن نگرش دوباره به بحث خلاقیت ،تلاش دارد تا نشان دهنده ضرورت بازیابی خلاقیت در همه افراد و کمک به ایجاد زمینه های بروز خلاقیت و رشد و پرورش آن با استفاده ازتوضیحات کارشناسان این رشته باشد. تدوین«ذهن زیبا» به پایان رسیده و صداگذاری و موسیقی آن آغاز شده است. 




عزت‌الله انتظامی مقابل دوربین «قیصر، 40 سال بعد» رفت

 در ادامه فیلمبرداری این مستند به کارگردانی مسعود نجفی، گروه سازنده آن در آستانه روز پدر به همراه عباس شباویز به دیدار آقای بازیگر رفتند و این هنرمند پیشکسوت در خصوص شباویز ـ تهیه‌کننده ـ و فیلم «قیصر» به اظهار نظر پرداخت. انتظامی و شباویز در تئاتر و فیلم «شیرسنگی» با هم همکاری داشته‌اند. امین تارخ، علی کسمایی، پرویز نوری، شاپور قریب، علی معلم، چنگیز جلیلوند،غلامرضا آزادی، محمد متوسلانی، سیروس الوند، اصغر بیچاره و سعید راد دیگر افرادی هستند که پیش از این مقابل دوربین رفته‌اند. گفتگوهای این مستند را حمید فرامرزی و محمد تهرانی فیلمبرداری می‌کنند. فیلمبرداری این مستند اواسط خرداد ماه با حضور مسعود کیمیایی، جمشید مشایخی، مازیار پرتو و منوچهر اسماعیلی در خانه عباس شباویز آغاز شده است. گفتنی است: این مستند برای حضور در سومین جشنواره فیلم‌های مستند سینما حقیقت آماده می‌شود.




گزارش روزنامه لوموند از پشت صحنه فیلم تازه عباس کیارستمی

 «عباس کیارستمی» در تازه‌ترین فیلم خود، در تحولی که از آن به عنوان .........

روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب...



کاهانی در کارلووی واری

"بیست" تصویری شفاف از ایران امروز

 فیلم سینمایی "بیست" به کارگردانی عبدالرضا کاهانی در بخش مسابقه ......

روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب...



آخرین اثر تلویزیونی «خسرو شکیبایی» روی آنتن می‌رود

آخرین اثر تلویزیونی «خسرو شکیبایی» با نام «آشیانه‌ای برای زندگی» روز یکشنبه ۱۴ تیر از شبکه ۳ سیما پخش خواهد شد.فیلم تلویزیونی «آشیانه‌ای برای زندگی» آخرین اثری است که مرحوم «خسرو شکیبایی» در آن ایفای نقش کرد.این تله فیلم که زنده یاد «خسرو شکیبایی» در آن نقش یک پیرمرد را ایفا کرده است،‌ روز یکشنبه شب ولادت حضرت علی(ع) ساعت 20:55 روی آنتن شبکه سه سیما خواهد رفت. داستان فیلم تلویزیونی «آشیانه‌ای برای زندگی» توسط «بهرام درخشان» توسط طرحی از «حمید طالقانی» نوشته شده و به تهیه کنندگی «سعید جهانیان» ساخته شده است. این فیلم تلویزیونی را «حمید طالقانی» کارگردانی کرده و بازیگرانی چون، فریبا متخصص، بهزاد رحیم خانی، ابراهیم آبادی، حمید طالقانی، کیومرث ملک مطیعی، کیانوش گرامی، فرهاد بشارتی، افشین سنگ چاپ، محمد فیلی، سیما مطلبی، شیوا خسرو مهر، محسن دانشور، سعید جهانیان، سهم الدین دارایی و شراره رنجبر در آن ایفای نقش کرده‌اند. 

 

 

 

 50 فیلم از مطرح‌ترین آثار تاریخ سینمای دلهره معرفی شدند

 50 فیلم از مطرح‌ترین آثار تاریخ سینما که در ژانر دلهره (تریلر) ساخته و عرضه شده‌اند، انتخاب و معرفی شدند. فیلم‌های «بیگانه» محصول 1979 و فیلم «روانی» «آلفرد هیچکاک» (1960) در صدر این فهرست ایستاده‌اند. به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مووی وب، در ادامه این فهرست به ترتیب عناوین آثاری چون «کلاورفیلد» (2008)،‌ «معجزه در خیابان 34ام» (1941)، «دکتر استرنج لاو» «1964»، «تگزاس کشتار با اره برقی» 1974، «مأموریت غیرممکن» 1996 و «درخشش» 1980 برمی‌خوریم. رده یازدهم تا بیستم این فهرست نیز به ترتیب در اختیار فیلم‌های «روز استقلال» 1996، «آقای ساردونیکوس»، «طرح باغ» 2005، «ادا» 1963، «چشم طلایی» 1995، «اسلیپر» 1973، «غیرقابل شکستن» 2000 و «او آنرا از دست داده» 1986 قرار دارد. بنابراین گزارش در ادامه این فهرست به عناوین آثاری چون «روزهای عجیب» 2005، «چشم قرمز» 2005، «فهرست شیندلر» 1993، «زندگی واقعی» 1979 «سرعت» 1994، «شبی در اپرا» 1935، «نقطه کور» 1967، «ماتریکس» 1999 «ارباب حلقه‌ها» 2003-2001، «مرد عنکبوتی» 2001، «تغییر چهره» 1997، «نقطه زبیراسکی» 1970، «بچه‌های کوچک» 2006، «چشمان نیم‌باز نیم بسته»، «بچه‌های کوچک» 1946، «مگنولیا» 1999 و «آناتومی مرده» 1959 ، برمی‌خوریم. 

 

 

 تقدیر و تخریب هفته

                      در ادامه‌ تخریب چهره‌ ایران در غرب

از فیلم موهن «سنگسار ثریا» در جشنواره لس‌آنجلس تقدیر شد

اعطای جایزه بهترین فیلم جشنواره لس‌آنجلس از نگاه تماشاگران به فیلم ضدایرانی «سنگسار ثریا م.»، گواه دیگری برای اثبات رویکرد ضدایرانی سینمای آمریکا و تلاش هالیوود برای استفاده از سینما به‌عنوان یک ابزار سیاسی است. جشنواره فیلم لس‌آنجلس شب‌گذشته درحالی به‌کار خود پایان داد که اعطای جایزه به فیلم ضدایرانی «سنگسار ثریا م.» را دقیقا می‌توان در راستای "سیاست‌های ضدایرانی هالیوود" و "تخریب چهره‌ ایران در غرب" توصیف کرد. این فیلم به‌کارگردانی «سیروس نورسته»، کارگردان ایرانی مقیم آمریکا براساس کتابی به‌همین نام نوشته‌ «فریدون صاحب‌جمع» ساخته شده است که «شهره آغداشلو» و «جیم کویزل» در آن بازی کرده‌اند. درحالی‌که نمایش فیلم‌های ضدایرانی «300»، «پرسپولیس»، «کشتی‌گیر» و تحریف تاریخ باستان ایران در فیلم «اسکندر» موجی از اعتراض ایرانی‌های داخل و خارج از کشور را طی دو سال اخیر برانگیخته‌اند، سیاست‌های ضدایرانی هالیوود این‌بار مذهب را دستمایه خود قرار داده است. هالیوودی‌ها برای ساخت این فیلم ضدایرانی که به ادعای سازندگان آن براساس داستانی واقعی ساخته شده، 5 میلیون دلار هزینه کرده‌اند که نشانه‌ای از رویکرد جدید سینمای غرب علیه ایران است. اکران این فیلم ضدایرانی که به زبان فارسی است، از 26 ژوئن در سینماهای آمریکا آغاز شده است.

 

 

با فروش هفتگی 162 میلیون دلار،

«ترانسفورمرها 2» رکورددار سینمای جهان شد

 قسمت دوم فیلم «ترانسفورمرها» در رتبه‌ چهارم بالاترین فروش هفتگی یک فیلم در تاریخ سینما ایستاد. فیلم «ترانسفورمرها؛ انتقام شکست‌خورده‌ها» محصول کمپانی «پارامونت» در تعطیلات آخر هفته توانست فروش بی‌نظیر ‌١٦٢ میلیون دلار را از ‌٩٩١٠ سالن سینما در ‌٥٨ کشور به‌دست آورد. این میزان فروش چشم‌گیر توانست «ترانسفورمرها ‌٢» را در رتبه‌ چهارم بیشترین فروش هفتگی یک فیلم در تاریخ سینما قرار دهد. درحال حاضر تنها سه ‌فیلم «مرد عنکبوتی ‌٣»، «دزدان دریای کارائیب ‌٣» و «هری پاتر و محفل ققنوس» رکورد بیشترین فروش هفتگی سینمای جهان را دراختیار دارند. «ترانسفورمرها ‌٢» با نقش‌آفرینی «مگان فاکس» و «شیا لبوف» در تمام ‌٥٨ کشوری که اکران دارد، در رتبه‌ اول فروش قرار گرفته است. این فیلم علمی-تخیلی در چین با فروش ‌٩/٢١ میلیون دلار، بیشترین استقبال را داشت و توانست رکورد بیشترین فروش هفتگی یک فیلم انگلیسی‌زبان را در این کشور به خود اختصاص دهد. کره، استرالیا، روسیه، آلمان، مکزیک و فرانسه نیز بیشترین استقبال را از این فیلم داشتند. مجموع فروش جهانی این فیلم تنها پس از دو هفته اکران به ‌١٨٦ میلیون دلار رسیده است. نزدیک‌ترین تعقیب‌کننده «ترانسفورمرها ‌٢» در جدول هفتگی سینمایی جهان. «رستگاری ترمیناتور» است که فروش ‌٣/١٠ میلیون دلار را از ‌٧٠ کشور به‌دست آورد تا به مجموع فروش جهانی ‌٢١٩ میلیون دلار برسد. 

 

 

 

 

 

نقدی بر فیلم فریاد مورچگان (فیلم شناسی محسن مخملباف)

نقدی بر فیلم فریاد مورچگان محسن مخملباف: (فیلم شناسی محسن مخملباف)


1 - توبه نصوح-استعاذه(1362)
    -2 دو چشم بی سو(1362)
    -3 بایکوت(1364)
    -4 دستفروش(1365)
    -5 بایسیکل ران(1367)
    -6 عروسی خوبان(1367)
    -7 نوبت عاشقی(1369)
    -8 شبهای زاینده رود(1369)
    -9 ناصرالدین شاه آکتورسینما(1371)
    -10 هنر پیشه(1371)
    -11 سلام سینما (1373)
    12 -گبه(1374)
    -13 نون وگلدون(1374)
    -14 سکوت(1377)
    -15 سفر به قندهار(1379)
    -16 الفبای افغان(1380)
    -17...سکس وفلسفه(1383)
    -18 وآخرین اثراو(فریادمورچگان()1384)
    تهیه کنندگان :وایلدبانچ و خانه فیلم مخملباف
    85دقیقه -35میلیمتری
    خلاصه داستان :
    زن وشوهرجوانی هر یک به انگیزه ای به سرزمین هندوستان سفرمی کنند.
    زن برای ایمانی جدید واتصال به آینده ای روشن ومرد برای پایان دادن به تردیدهای خویش به همراه زن به سرزمین ادیان، هندوستان سفرمی کنند و...
    الف-ب-پ
    کسی چه می داند، شاید باید در انتظار بیش از اینها نیز برای محسن عزیزمان باشیم. اما اجازه دهید قبل از آنکه انگشت اتهام تک سو نگری و پیشداوری در نقد را به ما اشاره کنند حتی یک جمله هم درباره مخملباف نگویم اینکه چه بوده و چه شده است.یک راست برویم سر وقت اثر هرچند بررسی اثر و متن بدون لحاظ مولف چندان عاقلانه نباشد اما برای رعایت حال دل دوستان می گویم سلمنا اما اثر، خود داستانی دیگر است فرزندی تولد یافته بی وجود پدر.
    فیلم سینمایی مقروض و بدهکار فریاد مورچگان به سینمای مستند، تجربه ای نه چندان تکراری از خالقی معترض.
    حتی اگر از اعتراض سینمای مستند در سوء استفاده از آن صرف نظر نمایم لاجرم فیلم به لحاظ تعقیبات دراماتیک و سیر داستانی هم کم مایه می نماید گذشته از آنکه فیلمساز گاهی برای آنکه حتی خود، فیلمش را با مستند اشتباه نگیرد در میان تصویر شروع به خواندن نریشن می کند.
    بگذارید چشمانمان را بر استفاده از نمادهای بسیاری که در متن به کار رفته ببندیم.
    هر چند کدامین سینما گر آشنا به الف بای سینما نمی داند که نمادها وقتی از حد معمول فراتر رود نه تنها ارتباط مخاطب را با محتوی و معنای درام قطع می کند که حتی متن را نیز تبدیل به پنداره ای از ترشحات ذهنی فردی می کند.
    و کمترین تخریب آن جدا کردن رسالت سینما از نوع رسانه ای به مجموعه ای از نگاتیوهای شخصی کارگردان است.
    چون کودکی نقاش که فقط مادرش می داند چه کشیده است.
    در اولین سکانس فیلم زنی، نشسته در میان ریل قطار در حالی که روی چشمانش را با دستکشی پوشانده است همراه با شوهر یا دوست پسرش (هر چند دیگر برای مخملباف فرقی نمی کند) مرد چتر به دست و دست بر چشم، چون فیگورهای اسطوره ای ایستاده، وکودکانی که سایه های این اسطوره ها را سنگ چین.بلکه حک برزمین می کنند.
    قصد روایت فیلم را نداشتم اما به ذهنم رسید کهنه اندیشه و اشکال فلسفی فیلم را که امروز حتی از دستور مشق طلاب مبتدی حوزه های علمیه هم خارج شده است چقدر برای مخملباف جالب و گفتنی است که آنچنان اسطوره ای قهرمانانش را روایت می کند و حتی برای آشنایی مخاطب با اندیشه اش لوکیشن آرایی می کند که تو گویی شکسپیر دیگری متولد گشته و از بودن و نبودن دیگری سخن می گوید.
    اما فریاد مورچگان چه می گوید؟
    قهرمانی گمگشته و بی هویت، رها شده در سرزمین تردیدها و فراری از یقین ها، این بار در متنی سینمایی معترض اشکالی دیگر است.
    اشکالی شروع شده در سیاست و پایان یافته در خالقیت خدا چنان که از سکانس های ابتدایی فیلم هویداست.
    ریل خلقت عالم آغاز شده از نا کجا آباد و امتداد یافته در آنجا که نمی دانیم.
    و زوجی به عنوان نمایندهی بشریت منتظر، نه برای رسیدن فیزیکی به نقطه ای بلکه منتظر قطار سرنوشت خویش که از زبان بچه ها(سنبلهای پاکی و صداقت)مطلع می شوند هیچ وقت نخواهد آمد.
    حداقل از زمانی که بچه ها یعنی انسان تولد یافته هیچ قطاری از اینجا عبور نکرده است.
    اما انسان فریاد مورچگان فریاد کشان چه در حالت انتظار و چه در انتهای فیلم که فریادش حتی از صوت انسانی ارتقاء یافته و طبیعت را نیز با خود هم آوا نموده است. (اولین و آخرین پلان فیلم صدای شیپور و رعد و برق) و هزاران فریاد دیگر از نریشن های متن گرفته تا اعتراضهای مرد در قالبهای شراب و زنا و فحش و... همه و همه تو گویی اعتراضی بر ساختار سیاسی حکومتها که این بار ارتقا یافته به نوع حکومت خداوند است.
    مخملباف رسیدن و وصال دوخط ریل(یعنی زن ومرد)را به ساحل آرامش هستی و استقرار در نقطه وصل فیزیکی ومتافیزیکی و یافتن گمگشته خود را در ابتدایی ترین سکانس فیلم لحظه ای بعد از برداشتن دستان مرد از جلوی دیدگانش توهمی بیش نمی بیند، چنانکه بعد از کامل شدن فکوس چشمان مرد دو خط قطار کما فی السابق از یکدیگر فاصله می گیرند و این چنین نه دلیلی برای وصل انسان به آرامش می یابد و نه حتی می تواند دلیلی برای وصل مرد و زن و تولد کودکی زاییده از این وصل فیزیکی بیابد.
    اولین سکانس فریاد مورچگان تابلویی است ازتمام آنچه مخملباف می خواهد بیان کند. آنجا که زنی در پناه جنس مرد در میان ریل سرنوشت خویش نشسته است با چشمانی پوشیده شده از باورهای خویش وکودکانی در حال اسطوره سازی، در انتظار قطاری که از تولد انسان تا به حال نیامده است.گاه به گذشته می نگرد وگاه به آینده اما حتی در لانگ شات دوربین هم انسان از موضوع دوربین خارج نمی شود. هر چند قطار آرزوها هیچ گاه نمی آید و این تنها در توهم آنان است که بدان دل بسته اند.
    [ بچه ها: از وقتی ما به دنیا آمدیم قطاری از این جا نیامده
    مرد:پس این صدای چیست؟
    بچه ها:صدای باده که می وزه مردم فکر می کنند قطاراست.]
    اما تقابل افکار در فریاد مورچگان خود مسئله ای جدی و بحث برانگیز است. هر چند حقیرمعتقدم که مخملباف در روایت اندیشه های بنیادین راجع به خدا و فلسفه زندگی رایج در سرزمین هندوستان نیز امانت دار خوبی نبوده است لکن در عجبیم که آنچه خود داشت چرا ز بیگانه تمنا می کرد.
    اولین دیدگاه، دیدگاه خبرنگار هندی است که وقتی نگاه فیزیکی خودرا برای تعریف مرد کامل بیان می کند به تفسیر معجزه نیز می پردازد چنانکه معجزه را صرف الوجود وتحقق مادی هر چیزی می داند. وجود فیزیکی زن، زیبای او و حتی مشاجره آنان را در کشور ضد خشونت معجزه می داند وکمال را در تحقق یافتن کامل ارگانیک هر موجود می داند و البته چنین استدلالی از منظر کاراکتر مرد فیلم آن قدر بی اهمیت است که پاسخش را با چرت زدن های خود می دهد و نا گفته پیداست که با چنین مبنایی نه تنها گزارهای از نقص و شر وجود ندارد بلکه عالم را درتمامی گونه هایش کامل می یابد و البته معجزه ای از جانب خداوند شاید.
    در این فرهنگ لاجرم جایی برای عذاب و جهنم، عقوبت ومحاسبه نخواهد بود وانسان، بی تکلیف و رها شده از هر نقصی هرچه کند چنان کرده است که کمال در آن است.وحتی اینکه تمامی لکوموتیورانان هند وقتی بدان نقطه که سای بابا نشسته است قطار را متوقف کنند تا زندگی پیرمرد حفظ شود خودمی تواند به نوعی معجزه ای از نگاه این اعتقاد باشد. اما این گونه استدلال نه تنها درنگاه کاراکتر مرد پذیرفته شده نیست بلکه حتی او برای رهانیدن و آزادی پیرمرد دست به اقدام می زند.درتحلیل چنین عملی ازجانب کاراکتر مرد باید گفت انفعال در خصوص تحلیل عالم نه تنها در نگاه او پذیرفته شده نیست بلکه تولید نوعی زندان و رنج دیگری می کند. چنانکه در میان تصاویر مردمان فقیر در انتظار غذا می گوید: [این عدم خشونت خودش شده خشونت.]
    ونهایت آنکه دیدگاه گاندی و بلکه تمام اعتقادات عرفانی ومتافیزیکی و یا اعتقادات خاص هند را منسوخ شده و پایان یافته ارزیابی می کند آنچنان که در جهت مخالف مجسمه بودا می گوید:[ هند برای من آغاز نیست نقطه پایان است.]
    هرچند چنین قضاوت و دیدگاهی از جانب کاراکتر مرد قبل از مواجهه با مرد کامل و تفحص تمام در سرزمین ادیان چندان دو از انتظار نمی باشد چرا که او بعد از ملاقات مرد کامل خود تصریح می کندکه انسان یقین یافته تبدیل به موجودی انارشیست می شود و این چنین تکلیف خود را با قضاوت افکارعمومی مخاطبان در مورد خود مشخص می نماید. در چنین فضای پیشداورانه ای البته جوابی برای سوال اساسی خویش هرگز نخواهد یافت.
    مخملباف برای آنکه خود را از اتهام پیش داوریها رها سازد نقطه مقابل شک وتردید قهرمان مرد را به عنوان قهرمان زن تبلور داده است و زن در پاسخ مرد که جهان را بدبختی و بی عدالتی تفسیر می کند می گوید:
    [زن: مطمئن باش پاسخ خداوند به اینها سوسیالیسم الهی نیست. وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختی است، وقتی تشنه ای یک قطره آب خوشبختی است، چرت زدن برای آدمی که خوابش میاد خوشبختی است تو برای آنکه خوشبخت بشی باید یه چیزی از دست بدی نه اینکه به دست بیاری خوشبختی یک خط نیست یک مشتی از لحظه هاست پولدارها خوشبخت نیستند چون به انتها رسیدن فقرا خوشبخت تراند چون اونها با چیزهای کوچیک کوچیک خوشبخت می شند.]
    اما دیدگاه و تفسیرعرفانی مبتنی بر قناعت شرقی زن نه تنها گره ای از مشکل فلسفی مرد نمی گشاید بلکه مشکل را جدی تر می کند چنانکه می گوید: [می گی خدا پولدارها رو دوست نداره اگه دوست نداره پس کی اونها رو خلق کرده پس یا خدا نیست و اگر هست عادل نیست.]
    قهرمان متحیر فیلم فریاد مورچگان نه با استدلال های مادی و زمینی خبرنگار هندی که برای معجزه تحلیلی کاملاعینی و objective ارائه می دهد ارضاء می گردد و نه نوع نگاه حداقلی و مبتنی بر عرفان شرقی زن و نه حتی از استدلال های عمیق و محکم فلسفی مرد کامل که با اعتقادات اسلامی نیز به نوعی تفاهم دارد، ارضاء می گردد.
    جریان شناسی و دسته بندی دیدگاه های فیلم :
    1. دیدگاه مکانیکی و ماتریالیستی خبرنگار هندی؛
    2. دیدگاه مؤمنانه و مبتنی بر عرفان شرقی کاراکتر زن؛
    3. دیدگاه فلسفی- عرفانی مرد کامل؛
    4. دیدگاه گروهی از مردم که زندگی را رنج و قائل به بازگشت چندین و چند باره انسان به دنیا بعد از مردن می دانند؛
    5. دیدگاه مرد آلمانی که برای ارضاء و قانع ساختن روح کنکاشگر خود به نوعی نماینده غرب مدرن البته از نوع حقیقت یاب آنها است؛
    [زن : آیا حقیقت رو پیدا کردی؟[ ]مرد آلمانی : زندگی ما گارانتی ندارد ولی حداقل اینه که دنبال دور باطل(پول و شهرت) نرفتی]
    6. دیدگاه کاراکتر مرد ؛
    1. دیدگاه مکانیکی و ماتریالیستی خبرنگار هندی:
    از این منظر آن طور که مخملباف روایت می کند، جهان نه در یک سیر تکاملی و درحال تغییر، بلکه هر موجودی هر گونه که هست در نوع خود کامل و معجزه خلقت است چنان که همه چیز معجزه است: لبخند، زیبایی زن، مشاجره و ... معجزه اند.
    مبدا و معاد در چنین دیدگاهی نه تنها مسئله نیست بلکه اساسا بدان پرداخته نمی شود.
    اعجاز، خارق العادگی، فراتر از معمول بودن و...هر آنچه در چنین معقوله های مطرح گردد در بستره این نگاه بیهوده و احمقانه قلمداد می گردد.
    جهان آنچنان است که هست و آنچنان که تو می پنداری ویا می خواهی که باشد و البته بدیهی است اگر قرار بود پیام فیلم این باشد ضرورت ساخت فیلم به کلی منتفی می گشت. پس آنچه مخملباف در تعقیب آن است و مسئله فیلم اوست، تنها چنین دیدگاهی نمی باشد.
    2. دیدگاه مؤمنانه و مبتنی بر عرفان شرقی کاراکتر زن:
    کاراکتر زن فیلم در تصریح های متفاوت و مستقیم اولاخود را مؤمن به خداوند دانسته و ثانیا در پی اتصال به مرکز آرامش و ایمانی قوی و تحولی درونی است.
    مساله زن نه مسئله مرد است و نه عدالت، که او در پی اتصال به آینده ای درخشان و تولد حقیقتی فراخ تر از آنچه در آن زیست می کند، است.
    شاید اشتباه نباشد اگر بگوییم گذشته مخملباف در ایمان زن تبلور داشته و نگاه عرفانی زن از جمله اعتقادات محسن مخملباف بوده است.
    در چنین نگاهی عشق بازی اگر در خدمت تولد و ایجاد یک موجود درآید و چنانکه از ابزاری بودن خارج گردد نه تنها اشکال است که تسکینی مذبوحانه و التیامی برای دردهای بشر و نشانه ای از ضعف اوست. خوشبختی در حرمان و وصل است و محرومیت البته ضرورت رسیدن به خوشبختی است.
    در این پندار دغدغه های اجتماعی و عدالت در هیبت و عظمت بعد فلسفی خلقت به اضمحلال می رسد و انسان قوس کرده در این دریای بی نهایت، پناهنده به زورق ایمان خویش به نجوا و گفتمان درونی با خدا خواهد رسید. آنچنان که مخملباف در پایان برای زن قایقی به اندازه اعتبار ایمانش لحاظ می کند.
    3. دیدگاه فلسفی- عرفانی مرد کامل :
    اما شاید ضعیف ترین برخورد مخملباف در طی جریانات فکری فیلم برخورد او با جریان فکری مرد کامل است.
    در تئوری مرد کامل اکراهی در ایمان و اعتقاد به خداوند وجود ندارد.
    [مرد کامل : اگر بگویی خدا هست، پس هست. و اگر بگویی نیست، نیست.]
    و هرکس در درون خود به نوعی خدای خویشتن را پرستش می کند. خود پرستی ، شرک و ایمان به خداوند ارزش است. در نگاه مرد کامل امانیست نه تنها جایگاهی ندارد، بلکه ریشه در خودخواهی های انسان دارد. تفسیر او از خداوند، تفسیری مبتنی بر پایگاه فلسفی مستحکمی است، چنانچه وجودی را نمی توان تصور کرد که از هیمنه و شکوه وجود خداوندی خارج باشد.
    مرد کامل انسانها را براساس استعداد و باورهای خود به هدایت دعوت می کند و در نگاه وحدت وجودی خویش البته یقین و باور از جمله ضروریات پیمودن دیدگاهش می شود. میزان استحکام ایمان و باور مرد کامل است که برای قهرمان مرد موضعی جز انفعال و رفتاری آنارشیستی واکنش دیگری به جای نمی گذارد. [کاراکتر مرد : مرتیکه اصلاناقص هم نبود، تو به عنوان مرد کامل ما رو ورداشتی آوردی اینجا] و تمام قضاوت کاراکتر مرد در یک سطر خلاصه می گردد.
    در نگاه مرد کامل ایمان به خداوند به همان راحتی به دست می آید که تو بگویی خدا هست و به همان آسانی که انکارش کنی از میان می رود. نه اجباری برای قبولش هست و نه جزایی برای انکارش.
    تو می توانی قبولش کنی و می توانی رهایش سازی. مواجهه کارکتر مرد با مرد کامل آنقدر ابلهانه و از موضع انفعال است که کارگردان ناگزیر می شود در دیالوگی ناخواسته وضعیت ایمانی کاراکتر مرد را فاش سازد.
    [کاراکتر مرد: من استعداد هیچ ایمانی را ندارم.]
    [مرد: من به دنبال اثبات هیچ چیزی نیستم... از آدم حقیقت یافته فراریم انسان حقیقت یافته فاشیست میشه من اصلاً نمی خواهم درباره خدا و پیغمبر فکر کنم.]
    کاراکتر مرد علی رغم آنچه مخاطب در ابتدا تصور می کند نه انسان در جستجوی حقیقت است که به دنبال یافتن مسیری برای پایان دادن به تردیدهای فلسفی خود می گردد، بلکه موجودی نیهیلیسم در پی اثبات تئوری انکار خود و تفسیر عالم بر اساس منطقی بیهوده و بی اساس است. این چنین به مصاف دیدگاه های مختلف فکری و تئوری سرزمین عرفان و ادیان می رود آنچنان که با تبر تحریف به تمرکز قوای سای بابا می زند که از آن جز جوک و فکاهی باقی نمی گذارد و برای جلب افکار عمومی چشم اعتراض بر بی عدالتی عالم بر می افروزد به مصاف مرد کامل می رود و گریزی جز پاک کردن صورت مسئله نمی یابد. به سرزمین مردمانی قائل به رجعت می رود و رنج آنان را به استمداد می طلبد در رنجشان سهیم می شود از گذشته و بازگشت آنان، اندوهشان را فقط بزرگ نمایی می کند و حاصل جمع، جهان را جایگاهی برای شکنجه انسان می یابد.
    و البته نا جوانمردانه به مستند نیز خیانت می کند، ای کاش ژست مستند انگارانه فیلم فریاد مورچگان آنقدر جدی نبود لکن وضعیت روائی مخملباف در فیلم آنچنان است که مخاطب را به قبول نگاتیوهایش به عنوان ژانری مستند سوق می دهد. و از این انسانی ترین و واقعی ترین نوع سینما چنان مذبوحانه سوء استفاده می کند که میل مردمان قائل به رجعت انسان بعد از مرگ را به میل خلاصی از زندان زندگی تفسیر می کند . و البته بر مبتدی ترین پژوهندگان دین واضح است که تمامی ادیان و فرقه های فکری برای مریدان خویش عالمی فراتر و برتر از آنچه در آن زیست می کنند نوید می دهد .
    اگرچه در بعضی از تفکرهای غیر آسمانی عالم مظهر اندوه و بی عدالتی است لکن آنها نیز حتی برای پیروان خویش نوید سفر به سرزمین رهائی را به ارمغان می آورند.
    اما آنچه در فیلم روایت می شود فلاکت مردمانی است که در دور باطل زندگی خویش گریزی برای تعالی ندارند، نه تنها دریچه ای به سوی آرامش برای آنان باز نیست بلکه در این تنگ نای بی عدالتی و فقر محکوم بر زیستن هستند.
    [پیرزن: می خوام در بنارس بمیرم که از این دنیا رها بشم.]
    راوی: می دانی این مردم معتقدند که همه آدم ها دوباره به دنیا میآن، این یک دور خسته کننده زندگیه و اونا خسته اند از این دور جبری رنج آور و اگر در شهر مقدس بمیرند دیگر مجبور نیستند دوباره و دوباره به دنیا بیان دوباره به دنیا آمدن ها و همه رنج ها متوقف می شود.
    هرچند پایان رنج ها در نگاه تئوریکی این مردمان البته جای مسرت و شعف باقی خواهد گذاشت اما چندی نمی گذرد که راوی مخملباف تئوری قلب شده و تحریف شده خویش را از دهان مرد آلمانی واگویه می کند.
    [مرد آلمانی: اگر این آخرین چیز بود خیلی خوب بود چون همه رنج ها تموم می شد. اما مردن و دوباره زنده شدن اجباریه و رنج وحشتناکیه و ثروت و فقر حتی بعد از مرگ انسانها نیز قابل رویت است. اما این پایان قصه نیست تو دوباره باز خواهی گشت با تمام رنجهایی که کشیده ای و این تولد و مرگ یک دور جبری باطل و وحشتناکی است برای این مردم، و می خواهند از آ ن بیرون بیایند ولی نمی توانند.]
    شهر مقدس آخرین منزلگاه کاراکتر مرد فیلم است، و آخرین نتیجه ای که از خلقت آدم و جهان هستی می گیرد، بارش نکبت و طنز احمقانه ای بیش نیست.
    در نگاه مخملباف انسان محصور بودن و مجبور به رنج است و گریزی برای او نیست. در نهایت همسرش و پیرزن هر کدام به میزان ایمان و باور خود به هر متعلّقی، معلَّق و رهاشده در میان دریای متزلزل و بی ثبات پندارهای خود باقی می مانند و مردان سفیدپوش ایستاده در ساحل، نفیر اعتراض بر لب، فریاد زنان به شکایت خلقت و خلق خداوند می روند. آنچه در واپسین لحظات پایانی فیلم باقی می ماند تنها فریاد اعتراض و پرخاش انسان از بیچارگی و جبر به زیستن است. ایمان و باور چه از نوع کاراکتر زن فیلم و چه از دیدگاه پیرزن، جز مرکبی کوچک و معلق در میان دریای متلاطم بی ثباتی، چیز دیگری نمی باشد.
    سفیدپوشان پایان فیلم چه لیدرهای مذهبی و توجیه گران خلقت باشند و یا معترضان شکاک از نوع کاراکتر مرد علی ای حال آنچه ختم کلام می کند صدای شیپور اعتراض و ناله وار آدمی است.
    اما آنچه مخاطب را گمراه خواهد کرد و تصور یک فیلم سنگین فلسفی را برایش ایجاد می کند نه پیچیدگی و عمق دیدگاه کارگردان است بلکه بلاتکلیفی و حتی ندانستن پایگاه فکری منظمی از جانب کارگردان است. قهرمان مرد فیلم زمانی از عدالت اجتماعی فقر و ثروت، بودن یا نبودن، وجود خدا یا عدم او، و زمانی از فوران آزادی و عشق و بندگی می گوید.
    [قهرمان مرد: در خلاء آن قدر می خواستم اسیرت بشم، بسمه آزادی. نمی تونم دیگه ]
    زمانی خدای خود را به خلقتی ننگین و احمقانه متهم می کند و زمانی برای خلق زن و شراب او را تحسین می کند. زمانی از خطرهای ایمان و باور سخن می گوید. [مرد: انسان که ایمان بیاره آنارشیست می شه من از ایمان متنفرم.]
    و زمانی خود به زن و شراب ایمان می آورد و حتی او را تقدیس می کند.
    [مرد: چه خوشگلی - چه خوب شد که زنی من اگر می دونستم تو این هستی که همیشه به تو ایمان داشتم، اصلاً تقصیر تو بود که تو کله من به جای شراب عقل گذاشتی - موقعی که تو نیستی... گاو هم ادعای خدایی می کند.]
    و زمانی هم تئوری سیاسی عدم خشونت و استراتژی گاندی را به تمسخر می گیرد.
    زمانی از نبودن عدالت در جهان توسط خدا اعتراض می کند و زمانی خود امکان فلسفی عدالت را برای هستی منتفی می بیند.
    [زن: من قاتلم چون که راه می رم، خدایا مورچه ها رو ببر کنار چون که باید راه برم. یک مورچه ات مرد دو مورچه سه، چهار، پنج خدایا فریاد شونو می شنوی مرگ مورچه ها متاثرت نمی کند.] و البته هر از گاهی نیز چون آگهی بازرگانی میان سریالهای تلویزیونی به تقدیس اسطوره ای ساخته خود و ماندگار برای بشریت می پردازد و کاراکتر زن را گل اندود می کند که مثلاگفته باشد ما اسطوره از واقعیت می سازیم و نه از خیال. و البته ذهن ناقص و قاصر بنده نفهمید که فی الحال سلمنا این چه مشکلی را برطرف می کند؟!!
    تولد اسطوره ها از عالم واقع در واقعی ترین نوع خود متاثر از خیال سازنده و فرهنگ عمومی جامعه است چرا که اسطوره های واقعی ارزش تندیس شدن نداشته است و آنچه انگیزه ساختن چنین اسطوره ها و تندیس هایی برای مردمان بوده است افزودن خیال و آمال مردمان در آنها بوده است .
    به هر حال هرچه که بود از دیدگاه حقیر این فیلم مجموعه جکهای فلسفی سینمایی بود که آقای مخملباف آن را کشیده بودند و تنها کاری که از مخاطب بر می آید خندیدن به سکانس های فکاهی ایشان است چنانچه در صحنه ای با بک گراند توربینهای تبدیل انرژی باد به الکتریسته. کاراکتر مرد در حالی که به دیدن مرد کامل می رود می گوید: [اگر وایسی قربانی زندگی مورچه ها می شی. اگر بری با هر قدمت یک مورچه را می کشی، چه فرقی می کند کشتن گوسفند و خوردن گوشت با کشتن مورچه.] و البته شاید مخملباف با بک راند این صحنه می خواهد بگوید یک وقت تصور نکنید این تبدیل انرژی باد به الکتریسته، کشتن و زنده شدن، نوعی کمال برای عالم است بلکه این جبر و نقص عالم است. این که ماده از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود و سکون و انفعال بر عالم حکومت نمی کند! نه تنها تکامل و کمال نیست که نقص ایراد بر خلقت عالم است؟!!
    و البته جانب عدالت رعایت شود زمانی از این دریچه فکری که تنفس فیزیکی نشانه حیات آدمی باشد و عدم تنفس نشانه مرگ و نابودی نگاه شود و وقتی قرار باشد همه یک شکل از یک نوع، یک جور لباس، یک جور غذا، یک جور مسکن، بی هیچ تفاوتی(چون کوچکترین تفاوت بی عدالتی است) ، تمام تفاوت ها و تنوع عالم به نوعی نقص تفسیر می شود و با این منظر و تفکر پایه کارگردان حق دارد که دنیا را غیر از این حالت احمقانه ببیند. باید هم از پدر شدن بهراسد، چرا که در دنیایی که حتی داشتن پول و زیستن و تولد و مرگ و بیماری میتواند دلیل بر بی عدالتی خداوند شود چه خوب بود محسن عزیز زودتر از اینها به فکر جلوگیری از تولد کودکانش می افتاد. به هر تقدیر آنچه باعث شد برای فیلم پر از اشکالات فنی فریاد مورچگان که بیشتر به یک مقاله اعتراضی شباهت داشت تا یک فیلم داستانی و یا حتی مستند مطلب بنویسم و دقت خواننده عزیز را مصروف سازم، گذشته مخملباف است که او همچنان وامدار ارزش ایمان قبلی خویش است. فریاد مورچگان فریاد مخملباف های زمان است که از منظر مورچه ای خود به تماشای عالم نشسته اند و فریاد انسان امروزی که اگر فریادی شاید و یا باید لاجرم فریادی رساتر، محکمتر، عاشقانه تر و علمی تر است چرا که فریاد فریاد انسان است نه مورچگانی به هیبت انسانی.

حرف دل

تقدیم به عشقم رضا:

معنای زنده بودن من، با تو بودن است.

نزدیک، دور

سیـر، گرسنه

   رها، اسیـر

دلتنگ، شاد

آن لحظه‌ای که بی تو سرآید مرا، مبـاد!

                

                        

گل :[حرف های دل , ]

غنچه از خواب پرید

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید

و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام

   

همه می پرسند:

«چیست درزمزمه مبهم آب؟

«چیست درهمهمه دلکش برگ؟

Every body asks:

«What hides in the ambiguous murmuring of water?

«What hides in the attractive humming of leaves?

«چیست دربازی آن ابرسپید،

روی این آبی آرام بلند،

که تورا می برد این گونه به ژرفای خیال؟

«What hides in the play of thet white cloud,

Above this calm lofty Blue,

Carring thou thus into the deep of fantasy?

«چیست درخلوت خاموش کبوترها؟

«چیست درکوشش بی حاصل موج؟

«What hides in the silent solitude of doves?

«What hides in the useless struggle of waves?

فا«چیست درخنده جام؟

که توچندین ساعت

مات ومبهوت به آن می نگری؟»

«What hides in the smile of goblet?

That you are so astonished to gaze

For hours?»

-    نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

- Not of cloud,

Not of water,

Not of leaves,

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛

Not of this calm lofty Blue,

Not of this burning fire inside the goblet,

Not of this silent soiltude of doves;

من به این جمله نمی اندیشم!

Not of these do I think!

من مناجات درختان راهنگام سحر،

رقص عطرگل یخ رابا باد،

The tree silent praying at dawn,

The perfume of winter flowers dancing with wind,

نفس پاک شقایق رادرسینه کوه،

صحبت چلچله ها رابا صبح،

The poppy breathing purely within the bosom of mount,

The swallows talking with the morn,

نبض پاینده هستی را،درگندم زار،

گردش رنگ وطراوت رادرگونه گل،

Existence beating immortal in the wheat paddy,

Playing colour and freshness upon the cheeks of flower,

همه را می شنوم، می بینم!

All I see and hear!

من به این جمله می اندیشم!

به تومی اندیشم!

Not of these do I think!

Of you do I think!

ای سراپا همه خوبی،

تک وتنها به تومی اندیشم!

Of you – all over goodness,

Of you alone do I think!

همه وقت،

همه جا،

من به هرحال که باشم به تومی اندیشم!

Every time,

Every place,

In whatever state, of you do I think!

توبدان این را

تنها توبدان

You Know this

Only you know this

توبیا،

توبمان با من تنها توبمان.

Come

Stay with me, stay you alone.

جای مهتاب به تاریکی شب ها توبتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها توبخند!

Shine upon dark nights for the moonlight!

Maybe I die to you but smile for every flowers!

اینک این من که به پای تودرافتادم باز.

ریسمانی کن ازآن موی دراز،

Now that I have fallen upon your feet.

Make that long tress a piece of rope,

توبگیر!

توببند!

توبخواه!

Only you seize me!

Only you tie me!

Only you desire me!

پاسخ چلچله ها راتوبگو.

قصه ابرهوارا توبخوان!

Answer the swallows.

Narrate the tale of clouds!

توبمان با من، تنها توبمان!

دردل ساغرهستی توبجوش!

Stay with me, stay you alone!

Boil inside the heart of lifes goblet!

من، همین یک نفس ازجرعه جانم باقی است،

آخرین جرعه این جام تهی را توبنوش!

Only one drop of my life remains,

Drink up the last drop of this empty goblet!

Did  you know that those who appear to be very strong in heart, are real weak Did  you know that those who appear to be very strong in heart, are real weak and most susceptible?
آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند

Did you know that the

, Sorry and help me آیا میدانستید که سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است
دوستت دارم متاسفم و به من کمک کن
می باشد

Did you know that those who dress in red are more confident in themselves?
آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند

Did you know that those who dress in yellow are those that enjoy their beauty?
آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند از زیبایی خود لذت میبرند

Did you know that those who dress in black, are those who want to be unnoticed and need your help and understanding?
و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند 

Did you know that when you help someone, the help is returned in two folds?
آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد 

Did you know that it's easier to say what you feel in writing than saying it to someone in the face? But did you know that it has more value when you say it to their face?
و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است

Did you know that if you ask for something in faith, your wishes are granted?
آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد

Did you know that you can make your dreams come true, like falling in love, becoming rich, staying healthy, if you ask for it by faith, and if you really knew, you'd be surprised by what you could do.
آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید 

But don't believe everything I tell you, until you try it for yourself, if you know someone that is in need of something that I mentioned, and you know that you can help, you'll see that it will be returned in two-fold.
اما به آنچه من به شما میگویم ایمان نیاورید تا زمانیکه خودتان آنها را امتحان کنید اگر شما بدانید که کسی نیاز به چیزی دارد که من گفتم و بدانید که میتوانید به او کمک کنید متوجه خواهید شد که آن چیز دوبار به سوی شما باز خواهد گشت
 

 پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟

مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم

پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟

پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی

پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود

یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ، از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟

خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند

به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند ، به دستانش قدرتی داده ام که

حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد

به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند

به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام

تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند

زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد

زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست

                                  

عشق آن است که هر چه بیشتر ارزانی داری ، سرشارتر شود و هر گاه آنرا در مشت گیری آسانتر از کفت رود ... پروازش ده تا که پایدار بماند
 

عاشق بی باک

چشماتو ببند 

دست خودم نیست اگه قلبم بی قراره بارون اشکام به روی گونه می باره دست خودم نیست اگه دست و پام می لرزه آخه این بودن با تو به همه دنیا می ارزه دست خودم نیست توی هر خواب شبانه صورت ماهت همیشه تو و رویا هامه دست خودم نیست نمی تونم بی تو باشم دنیارم به من ببخشن نمیشه از تو جدا شم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم تو ای آرامش من تو تنها خواهش من تو لبریزی از احساس تن برگ گل یاس تو زیبا مثل الماس دل من پیشت زندون بی تو زندگیم ویرونه طاقت غمی ندارم بی تو از جهان بیزارم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم اگه قلبم بی قراره بارون اشکام به روی گونه می باره دست خودم نیست اگه دست و پام می لرزه آخه این بودن با تو به همه دنیا می ارزه دست خودم نیست توی هر حواب شبانه صورت ماهت همیشه توو رویا هامه دست خودم نیست نمی تونم بی تو باشم دنیارم به من ببخشن نمیشه از تو جدا شم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم تو ای آرامش من تو تنها خواهش من تو لبریزی از احساس تن برگ گل یاس تو زیبا مثل الماس دل من پیشت زندون بی تو زندگیم ویرونه طاقت غمی ندارم بی تو از جهان بیزارم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه موندن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشگلم واسه بودن در کنارت داره میمیره دلم تو فقط راه نجاتی تویی حل مشکلم  

www.keyvan-67.blogfa.com

اگر یک گل بودم آیا تو برگ آن گل میشدی ؟ خاکی که برای برگهای قرمزم جون وخون میداد میشدی ؟ اگر یک من گل بودم آیا تو هم ابربارانی میشدی ؟ و به خاطره اینکه ازمن دور بودی گریه میکردی ؟ اگر من یک گل بودم مرا می چیدی ؟ و مرا در گلخانه اتاق خودت همیشه در کنارت نگاه میداشتی ؟ اگر به یگ گل این همه ارزش قائل شوی ،،، آنرا بیشتر از جان دوست خواهی داشت پس من هم میخواهم برگهای آن گل شوم و در مقابل دیده گان تو و چشمان تو به آرامی ...... امیدوارم تو هم مثل گل یا برگ نشوی و به خاطر تلخی جدایی به آرامی پژمرده نشوی . گل زیبایم گلها تک نیستند همه اش به نوعی شبیه به هم هستند ، اما تو گل کمیاب و تک من هستی : تقدیم به بهترینم : .... غصه هایم ساده به نظر می آیند اما برای آنانکه زود فراموش میکنند و وفا را نمی دانند ولی برای کسانی که می دانند .... خیلی سخت هست .


به من نگاه کن

اگه میتونی برو 

ای کاش می توانستم نشان دهم، I wish l could make you.

که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you

همیشه در جستجو هستم، l am always seeking but

اما نمیتوانم راهی بیابم... cannot find a way….

به آن آنی در تو عاشقم، l love in you a something

که تنها خود کاشف آنم that only have descovered

آنی فراتر از تویی که دنیا می شنا سد، the you_ which is beyond the

و تحسین می کند. you of the world that is

آنی که تنها وتنها از آن من است. admired and known by others

آنی که هرگز رنگ نمی بازد، a you which is eapecially mine

وآنی که هرگز نمی توانم عشق از او بر گیرمWhich cannot evto love 

 

 

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم


و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم 

 

 

 

www.keyvan.com2.ir

سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در کنارم احتیاج دارم روزها و ماهها می گذرد اما باز هم یاد و خاطرت در ذهنم همیشه زنده است . لحظه ای که بار سفر می بستی آهی از ته دل کشیدی و گفتی روزی برمی گردم ولی سالها از آن روز لعنتی می گذرد اما هنوز هم برنگشتی و خبری از تو ندارم منتظرت خواهم نشست و اما تو ...تو اگر می خواهی روی ...رو!! ولی بدان که من ،ماندگارم

www.keyvan.com2.ir

 

 

 

I love you

یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شب هایی که برایت شعر می سرودم به یاد آن شب هایی که ستاره ای پیدا کردم و اسم تو را روی آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم ، ولی هیچوقت صدایی از تو نیامد . بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام و آلبوم خاطراتت را ورق می زنم . گله ای ندارم برای تنهایی ها و اشک هایی که تو را صدا می زنند . تو بگذر و برو برای همیشه با همان چتری که از زیر بغض باران می گذرد . و من سوختن و ساختن را انتخاب کرده ام و باز هم موردی نیست و باز بغض ها می شکنند و ما در اشک خود را پیدا می کنیم . راست می گفتی من همان عروسک تنهایی های تو بودم

 

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد

بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی

تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم

و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم

و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم

گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا

که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم

نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

www.keyvan-67.blogfa.com

هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی،

دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی

روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه،

با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه

بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم،

اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم

قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من،

شبای جمعه که میاد بیای سرِ مزارِ من

دوباره باز یاد چشات زمزمه ی نبودنم،

ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم

خاک سرِ مزارِ من نشونی از نبودنم ،

دستای نامردم شهر جنازه ام ربودنه

به زیر خاکمو هنوز نرفتی از یاد من ،

غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من

دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم ،

رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم

دوستت دارم

دوستت دارم 

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                                     

                                                به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق                                                                    

                                               تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟ 

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت                                                                  

                                                بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس                                                                

                                                       تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم                                                                    

                                                    وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                                 

                                              به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتو  به صد تا دریا نمی دم                                                                 

                                                     یه لحظه با تو بودنو  به عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم                                                                      

                                                   قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار   

 

 

 

www.keyvan-67.blogfa.com

 

این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.


دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،تا بی کرانگی را از سر گیرم،و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.


برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم
 

  

*** جای ِ خالی ِ زندگی ***

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهربانم
با تو عهدی میبندم نا گسستنی
فراموش نشدنی
و ماندگار
قلبم را به تو هدیه میدهم
به تو که سر تا پای وجودت را ذرّه ذرّه دوست میدارم
به تو که روحت را
سرشتت را
عصاره ی وجودت را میپرستم
و به آن عمیقاً عـشق میـورزم
ای عزیز ِ ستودنی
مهربان ِماندنی
نازنین ِ خواستنی
بدان و آگاه باش که من
تو را
هیچگاه
هیچ کجا
هیچ لحظه ای
تنها نخواهم گذاشت
و لحظه ای از تو غافل نخواهم شد
مطمئن باش
تمام احساسات زیبای من عاقلانه و عاشقانه تقدیم تو مهربان باد ...
 

 

 

 

 

 

  

 

نزار بهت عادت کنم جدایی سخته گل من

یه روز تو از اینجا میری میشکنه تنها دل من

نزاربهت عادت کنم جدایی سخته گل من

تو که نمیمونی پیشم داغتو رو دلم نزار

نزار بهت عادت کنم تا که جدایی سخت نشه

نهال عشق و بسوزون تا یه روزی درخت نشه

ما که بهم نمیرسیم حتی توی خواب و خیال

قسمت ما یکی نشد حتی توی فنجون فال

نمی شه این پله ها رو دو تا یکی کرد و رسید

دیوار سنگه بینمون نمی شه دیوار رو ندید

نزار بهت عادت کنم

نزار بهت عادت کنم

نزار بهت عادت کنم

  

 

 

 

 

به آسمون نگاه کن، برای ما می باره

برای ما که امشب جدا شدیم دوباره

توی خونه ای که نیستی چه سخته بی تو بودن

زمونه ی لعنتی تو رو گرفته از من

سفر بخیر عزیزم خدا پشت و پناهت

بدون یکی نشسته همیشه چشم به راهت

نگو جدایی ما بازی سرنوشته

نگو که قصمونو خود خدا نوشته

اون همه خاطراتو چطور فراموش کنم ؟

تو رفتی و ندیدی اون که شکسته منم

سفر بخیر عزیزم خدا پشت و پناهت

بدون یکی نشسته همیشه چشم به راهت

به من نگو که گریه تلخه شگون نداره

نگو بزار آسمون به جای ما بباره

اون که شکسته منم سرت سلامت عزیز

به یاد عشقمون باش تو فصل زرد پاییز 

 

 

 

 

 

 

 

کاش بودی

کاش بودی 

کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود


کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج و دریا نبود


کاش بودی تا دو دست عاشقم غافل از لمس گل مینا نبود


کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پر سوزپر سرما نبود


کاش بودی تا فقط باور کنی بعدتو این زندگی زیبا نبود  

نرو  

 

 
نرو
صبر کن عاطفه دلگیر شود بعد برو یا کمی از تو دلم سیر شود بعد برو
صبر کن طفلک نوخواسته ی عاشقی ام زندگانی کند و پیر شود بعد برو
تازه از راه رسیدی به سفر فکر نکن باش تا وقت سحر دیر شود بعد برو
تازه عاشق شده ام من به دلم رحمی کن باش تا عشق زمین گیر شود بعد برو

 

اگر کسی را دوست داشته باشی ، نمی تونی توی چشم های اون زل بزنی... نمی تونی دوریش را تحمل کنی... نمی تونی بهش بگی که چقدر دوستش داری... نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری ... واسه همینه که عاشق ها دیوونه میشن

 

                                                     بخدا اشکی نمونده...

                دلم انگاری غروبه....

                               همه زندگیم خزونه....

                                      دله دیونه منو کسی نمی تونه ببینه که شده در به درو...

                                      دله دیونه منو کسی نمی تونه ببینه زده به سیم اخرو....

                    از تو گذشتم چون نمی تونم ببینم اشک تو...

                    از تو گذشتم چون نمی تونم بمونم پیشه تو....

                    از تو گذشتم چون نمی خواستم باشم مدیون تو...

                    از تو گذشتم چون نمی تونم بمونم پای تو...

 

آدم وقتی که میمیره آزاد میشه آزاد آزاد
دیگه نه از عشق خبری هست نه از غم , نه از پول و نه از ...

دیگه حتی مریض هم نمیشه که کسی نیاد عیادتش
دیگه غصه نداری که بری یه گوشه زانوی غم بغل کنی

دیگه عاشق کسی نمیشی که عاشقت نباشه
دیگه به کسی راست نمیگی که بهت دروغ بگه یا دروغ بگی که راست بشنوی

دیگه دلت هم واسه کسی تنگ نمیشه

سیاهه سیاه..

این درد مشترک..هرگز جدا جدا..درمان نمیشود..  

 

زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟

مرگ حرفی نزد!!!

زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی

مرگ ساکت بود

.... ..

زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟

اما مرگ تنها گوش می داد

....

زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟

و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید

+ خط خطی شده  دوشنبه 1386/04/18ساعت 0:52 AM یلدا |  love

تا نهان سازم از تو بار دگر

راز این خاطر پریشان را

نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهشی جانسوز

از خدا راه چاره می جویم

پارساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه می گویم

آه... هرگز گمان بر که دلم

با زبانم رفیق و همراهست

هر چه گفتم دروغ بود،

دروغ کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

تو برایم ترانه می خوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

گوئیا خوابم و ترانه ی تو

از جهانی دگر نشان دارد

شاید اینرا شنیده ای که زنان

می کشم بر نگاه ناز آلود

در دل «آری»و«نه» به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال

یلدا.....فروغ فرخزاد  

                                                          راز بزرگ  

 

رمز زندگی کردن این است که در بی امنیتی زندگی کنید.و البته در اینگونه زندگی کردن تامین وجود ندارد.یک قطعه سنگ همواره امن است و یک گل همیشه در معرض خطر ولی سنگ مرده است و گل سرشار است از زندگی! اگر طوفانی برخیزد گل می افتد و سنگ در جایش باقی می ماند.ممکن است بچه بازیگوشی گل را از شاخه اش جدا کند.ولی سنگ همیشه در جایش باقی است.در هر غروب خورشید،گل می پژمرد، ولی سنگ هم چنان بدون تغییر در جایش باقی خواهد ماند آیا شما ترجیح می دهید یک سنگ باشید،به صرف اینکه از خطرات این چنینی ایمن است؟این وضعیتی است که شما برگزیده اید. مثل سنگها شده اید.گل همواره در معرض خطر است . عشق یک گل است.و در این جهان گلی بزرگتر ،گلی مهم تر از عشق وجود ندارد،و هیچ چیز دیگری بیش تر از عشق در معرض خطر نیست

. .......
 

+ خط خطی شده  دوشنبه 1386/04/18ساعت 0:54 AM یلدا |  love

زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن

 

هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

کاش می شد چشم ها را با زیبا ترین قطرات باران شست تا خزان را زیبا تر دید

 

فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند..

 

ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم.. بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم... آشنا با همه پنجره های شهرم چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم......

 

شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود..هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و آن هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند..آدمی راتوانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد و فاصله بین دو زندگی برایش همیشه گنگ...

یک نفس یاد خدا، یک سبد خاطر آسوده و شاد، یک بغل شبنم آرامش صبح، یک هزار آینه از جنس دعا، همه تقدیم شما. ........

 

زندگی مثل کلاس ریاضی است... که باید در آن شادیهارا جمع کرد کینه هارا تفریق نمود محبتها را ضرب و لطف و مهربانی را تقسیم کرد

 

زندگی مبهم است نقطه تاریکی و روشنی اش مرزی نیست چشمهایت را بگشا تا مرز ها را ببینی نقطه ها روشن و تاریک را خوب درک کن نه احساسی که شالوده وهم ها می شوند و چشم ها را می بندند بهار تنها با نوازش نسیم بهار نمی شود بهار روزها را ی شناسد نفس نمی کشد زیر اگر نفس می کشید می مرد و زنده نمی شد ..............

 

این کلبه با وجود آنکه دیگر عصر سنگ و آهن سالهاست آغاز شده،روزگار سیمانی و درخشندگی شیشه ای مدتها فرا روی انسان قرار گرفته، جانی دارد از جنس روح من، محبتم به تو و علاقه به بودن در کنارت. آنگونه بگویم که اگر بداند روزی ماوای نخواهد بود، چه بسا در ساعتی و یا کمتر دیوارهایش فرو بریزد.وآتش عشقخاموش شودـ

 

با قلاب ثروت هرگز نمیتوان ماهی عشق را صید کرد!!!

 

فریادیست در نگاهم از دوست داشتن... جاده ایست در نگاهم از دوست داشتن... اما، نه سکوتم را خواندی، نه نگاهم را ای کاش در آسمان سکوتم تکه ابری بود و برای همه ی دلتنگی هایم می بارید!!! ...

 

فاصله عشق های معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانی را شدت می بخشد، مانند باد که شمع را خاموش و اتش را شعله ور می سازد ...........

 

گر کسی را دوست داری ، عمیق دوستش بدار و آنقدر برایش گریه کن و آنقدر برایش سادگی کن ... تا عشق پاک و آسمانی ات را از یاد نبرد!!! ....

آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم ، روح در جسم جهان ریخته اند، شور و شوق تو برانگیخته اند، تو هم ای مرغک تنها، بسرای ! همه درهای رهایی بسته ست ، تا گشایی به نسیم سخنی ، پنجره ای را، بسرای ! بسرای .....

از دل افروزترین روزِ جهان،خاطره ای با من هست،به شما ارزانی:سحری بود و هنوز،گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.گل یاس،عشق در جان هوا ریخته بود.من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های! بسرای ای دل شیدا، بسرای این دل افروزترین روز جهان را بنگر تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای.....

خدایا!

   در آستانه ی کار خطیری قرار دارم
   با این که تلاش کرده ام
   اما قلبم آکنده از بیم است.
   نگرانی،باختن نیمی از نبرد است،
   تشویش،نیروی ذهن را می سوزاند
  و این گونه نمی توان مفید بود.
  خدایا
  یاری ام ده تا مشوش نباشم
  و نجوا کنم:
  ((زورق من کوچک است
  خدایا،به تو توکل می کنم
   و همه چیز خوب پیش می رود.
   خدایا،به تو اعتماد می کنم
   و همه چیز خوب پیش خواهد رفت.)
                                        

رازدار و خموش و مکارند

آه من هم زنم،زنی که دلش

در هوای تو می زند پرو بال

.......... 

فیلمشناسی - آب توبه

فیلمشناسی - آب توبه  

آب توبه (1353)
کارگردان:محمد رضا فاضلی نویسنده:فریدون گله

خلاصه داستان :



[na.jpg]

 

اهالی محله در یزد از سوی قاسم باج خور(احمد معینی) مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، تا این که حبیب(محمد رضا فاضلی) و طاهر (یدالله شیر اندامی) ، قاسم را وادار میکنند تا رویه اش را تغییر دهد. یک شب حبیب در محله ای بدنام با شیرین(شهناز تهرانی)، که دوست قاسم است، آشنا میشود و به او پیشنهاد میکند که اگر توبه کند او را به عقد خود درآورد. حبیب شیرین را برای توبه به مشهد میبرد و خواهرش مریم را به طاهر میسپارد. قاسم، که کینه طاهر را به دل دارد پنهانی و در تاریکی به مریم تجاوز میکند. نانوای محل (منصور سپهرنیا) که شاهد اتفاقی ماجرا است، سکوت میکند و طاهر برای حفظ حیثیت خود و دوستش مریم را به عقد خود در می آورد. نوچه های قاسم شایع میکنند که طاهر پس از اغفال مریم او را به عقد خود در آورده است. آنها برای آنکه زبان نانوا را بسته نگه دارند او را در اتاقکی حبس میکنند. حبیب به قصد انتقام به یزد باز میگردد؛ اما معتمدان محل برای جلوگیری از خونریزی او و طاهر را وامیدارند که در گود زورخانه رو در روی هم قرار بگیرند. قبل از ‎ آغاز مبارزه نانوا با پیکری مجروح میگریزد و با کمک شیرین خود را به زورخانه میرساند و حقیقت را برملا میکند. حبیب و طاهر به تعقیب قاسم میروند و سرانجام او را به مأموران پلیس میسپارند.



اشاره به چند نکته:



*این فیلم درتاریخ 27 آذر 1353 در سینماهای مولن روژ ، آسیا ، شهوند ، لیدو ، نپتون ، ژاله ، توسکا ، چرخ و فلک ، المپیا ، پاسارگاد و شرق بنمایش درآمد.

[n11.jpg]

 


*آب توبه دومین فیلمی است که نوش آفرین پس از فیلم ماشین مشتی ممدلی ، با رضا فاضلی همکاری کرده که در نقش دوم زن ظاهر گشته است . شهناز تهرانی در این فیلم نقش اول زن را ایفا کرده است.در پست مربوط به فیلم ماشین مشتی ممدلی به معرفی رضا فاضلی پرداخته شده است.



*گویا بنا بوده که در ابتدا ملوسک در این فیلم بازی کند چرا که مجله ستاره سینما در تاریخ 4 خرداد 1353 علاوه بر گزارش شروع ساخت فیلم از بازی ملوسک در فیلم خبر داده است.

فیلمشناسی - روسیاه

فیلمشناسی - روسیاه 

 
نام فیلم : روسیاه
کارگردان و تدوینگر: اسماعیل پورسعید فیلمنامه نویسها : احمد نجیب زاده ، اسماعیل پورسعید
خلاصه داستان :
مهدی بلنده (یدالله شیراندامی) با قول ازدواج از نیره (ملوسک) هتک حثیت میکند. نیره بارها به خانه ی مهدی مراجعه میکند و برای مادر (مهری ودادیان) و خواهرش فاطی (نوش آفرین) پیغام میگذارد، و وقتی نتیجه ای نمیگیرد تهدید به شکایت میکند. مهدی و خانواده اش ساکن یزد هستند و هوشنگ بدنام (مهران صدری) به کمک یکی از دوستان مهدی بلنده (احمد معینی) نیره را به خانه ی عمومی در تهران میکشاند. از طرف دیگر اکبر یزدی (منوچهر وثوق) به فاطی علاقه مند میشود و قصد ازدواج با او را دارد؛ اما مهدی به رابطه او و خواهرش شک کرده و قصد جان فاطی را میکند.اکبر یزدی راننده کامیون است و فاطی از ترس جان خود و در پی اکبر ازخانه میگریزد و در مسیر هوشنگ بدنام قرار می گیرد، که او را به خانه ی عمومی در تهران میبرد و سرپرستی از او را به نیره میسپارد. ماشاالله (عزت الله رمضانی فر) برادر اکبر یزدی که از جریان فرار فاطی مطلع است ، برادرش را از ماجرا با خبر میکند. نیره در لحظه تسلیم فاطی به یک مشتری در مقابل شیون و التماسهای فاطی تاب نمی آورد و باعث فرار او می شود، ومهدی که گمان میکند نیره به قصد انتقام جویی در فرار فاطی و کشیده شدن او به محله بدنام نقش داشته به او با چاقو ضربه ای وارد میکند.مهدی پس از اطلاع از فداکاری نیره قصد جبران خطای گذشته و وصلت با وی را میکند در حالیکه معلوم نیست نیره بدلیل جراحت ناشی از ضربه چاقو زنده میماند یا نه.

[nv1.jpg]

اشاره به چند نکته:
* اسماعیل پورسعید متولد 1305 در تهران و متوفی در سال 1363 در همین شهر است.
او فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بوده ، درمطبوعات و نمایشهای رادیویی نویسندگی میکرد.


شروع فعالیتش در سینما با نوشتن فیلمنامه فیلم صفرعلی به کارگردانی سعید نیوندی در سال 1339 آغاز شد.


او از زمره فیلمنامه نویسان ، کارگردانان و تدوینگران فعال سینمای تجاری در دهه های 40و 50 خورشیدی بوده و تا زمان انقلاب 57 ، 24 فیلم را کارگردانی کرد .


* فیلم روسیاه در 19 دی ماه 1352 (9 ژانویه 1974) در سینماهای آسیا ، رکس ، شهوند ، لیدو ، نپتون ، ژاله ، توسکا ، پاسارگاد ، المپیا ، شرق ، فیروزه و ادئون بنمایش در آمد.


* نوش آفرین در دو فیلم از پورسعید ایفای نقش کرده است.


* پایان نا معلوم فیلم در سینمای تجاری آنزمان رایج نبوده است . پایانی که بیننده میتواند به سلیقه خود برای فیلم روسیاه متصور شود از نکات جالب این فیلم است

 

[ww.jpg]


فیلم شناسی مستند دینی ایران(1279 – 1375)

فیلم شناسی مستند دینی ایران(1279 – 1375) 

نوشتار حاضر به معرفی الفبائی فیلم های مستند با موضوع دین و موضوعات مشابهی می پردازد که در محدوده جفرافیائی ایران واقع شده اند. مفهوم و محدوده «دین» در این  نوشتاور از بحث های نظزی رایج در اینباره، راجع به آن دسته باورهای متداول است که در قالب اصطلاحات تاریخی همچون «اسلام» طبقه بندی می شوند. این فیلم شناسی به هدف آشنا نمودن دانشجویان و علاقه مندان آن دسته از رشته های علمی فراهم آمده است که به نحوی از انحا دلبسته پژوهش هائی با موضوع دین است. نمایه های پایانی نیز به هدف تسهیل بیشتر این امر ارائه گردیده اند. به علت قلت فیلم های مستند با موضوعات دینی در ایران، برخی از فیلم های دینی که آشکارا صبغه ای معماری یا تاریخی داشتند، اما اساسا به موضوعات آنها دینی بودند، نیز در این فیلم شناسی قرار گرفتند.
تمامی فیلم های معرفی شده دراین فیلم شناسی در محدوده جغرافیائی ایران فعلی تهیه شده اند. بنابر این آن دسته از مستندهای دینی که توسط کارگردانان دینی درباره مسائل دینی کشورهای دیگر ساخته شده اند، خارج از محدوده این فیلم شناخت قرار می گیرند.
فیلم های معرفی شده در این فیلم شناسی از ساختار ویژه ای پیروی می  کنند. در بخش اول هر رکورد، شماره آن رکورد آمده است. این شماره معرف ترتیب قرارگیری آن فیلم است که در نمایه ها مورد اشاره قرار گرفت هاست. پس از آن عنوان فیلم درمیان گیومه آمده است، بعد از ویرگول سال تولید فیلم درج شده و در مواردی به جای عبارت صریح سال تولید فیلم، عبارت بعد یا قبل از انقلاب آمده است. سپس علامت ویرگول قرار داده شده و پس از نام سازمان یا نهادی که متولی تولید فیلم بوده و آن فیلم محصول آن سازمان بوده درج گردیده و بعد از آن ویرگول آمده است. در صورتی که آن سازمان دارای زیرجزءهائی بوده، آن بخش به صورت کلی به جزئی آمده اند و در میانشان نقطه ویرگول آمده است. پس از آن به نام کارگردان اشاره شده است. در صورتی که کارگردان دارای مسئولیت دیگری در تولید فیلم بوده است، آن مسئولیت پس از عنوان کارگردان درج شده است. آنگاه ویرگول آمده و سپس قطع فیلم به همراه عبارت « م م » به نمایندگی از عبارت میلی متر درج شده، بعد از آن و پس از علامت ویرگول رنگی یا سیاه و سفید بودن فیلم و در پس از ویرگول دیگر مدت زمان فیلم درج بسته است. برای برخی از فیلم ها بجای مدت زمان فیلم، عبارت کوتاه آمده است. زیر این مشخصات و از ابتدای سطر توضیحاتی درباره فیلم آمده که از توضیحات منبع مادر این فیلم شناسی اخذ شده است. در توضیحات این فیلم ها گاه تلخیص صورت گرفت است. درمواردی نیز یادداشت هائی درباره فیلم ها خارج از گیومه افزوده ام.
منبع مادر این فیلم شناسی کتاب «فرهنگ فیلم های مستند سینمای ایران : از آغاز تا سال 1375» است  که توسط آقای مسعود مهرابی فراهم آمده است. این کتاب در سال 1375 در تهران توسط دفتر پژوهش های فرهنگی در [7] + 613 صفحه به چاپ رسیده است. این فیلم شناسی از دو بخش مجزای متن و دو نمایه تشکیل شده است.

متن اصلی )

1 - «آستان قدس رضوی»، 1353، واحد فرهنگی هنری اداره کل تولید فیلم و عکس و اسلاید، منوچهر طیاب، 16 م م، رنگی، 29 دقیقه
«اشاره ای دارد به چگونگی ساخته شدن آستان قدس رضوی در طی قرن های مختلف. در این فیلم ضمن بیان تاریخچه ای کوتاه، چگونگی شکل گیری ایوان های شرقی، جنوبی، شمالی مسجد گوهرشاد و .... نشان داده می شود»

2- «ادیان در ایران»، 1350، واحد فرهنگی هنری اداره کل امور سینمائی کشور، منوچهر طیاب، 35 م م، رنگی، 54/24 دقیقه
«بررسی ادیان رسمی ایران و معرفی شعائر آنها. اجرای مراسم مختلف مذهبی در مساجد، تکایا، کلیساها و آتشکده ها و ....»

3 – «اربعین»، 1349، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، ناصر تقوائی، 16 م م ، رنگی، 18/21 دقیقه
«کوبیدن پرچم ها، برچا کردن علم ها، طبل دوسره زدن، نوحه خوانی و سینه زنی، مراسم عزاداریی هستند که دوربین ناصر تقوائی با تاکید کم و بیش هر کدام را نشان می دهد. بیش از همه تاکید فیلم بر روی مراسم نوحه خوانی و سینه زنی آهنگین و پرشور عزاداران است...»
نوحه خوان این دسته عزاداران «بخشو» نام دارد. سینه زنی توسط هیئت عزاداران مسجد دشتی انجام می شود و سنج و دمام توسط هیئت عزاداران مسجد بهبهانی نواخته می شود.

4 – «امام زاده ابراهیم»، 1366،  سیمای جمهوری اسلامی؛مرکز گیلان، محمد کاظمی موسوی، 16 م م ، رنگی، 25 دقیقه
«معرفی روستای امام زاده ابراهیم، در کوهپایه های طوالش با ویژگی های عمده اش، در زمستان خلوت و در تابستان پذیرای انبوه زوار»

5 – «امام زاده حمزه علی»، 1365، انجمن سینمای جوان چهارمحال بختیاری، حسن جوانبخت، 16 م م ، رنگی، 10 دقیقه  

6 – «امام زاده خلیفه»، 1367، محمود اشرف زاده، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«مراسم غلت زنی به مناسبت ایام 28 صفر و عاشورا در امام زاده خلیفه»

7 – «امام زاده کوه»، 1365، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز همدان، جهانگیر محبوب بهروز، 16 م م ، رنگی
«بررسی تاریخی امام زاده کوه (امام زاده محسن) همدان»

8 – «امام زاده های تهران»، دهه 1350، مدرسه عالی تلویزیون و سینما، حسن کاوه نژاد، 16 م م ، رنگی، 31 دقیقه

9 – «ایران»، دهه 1330، اداره اطلاعات سفارت آمریکا، 16 م م ، رنگی، 16 دقیقه
«نمایش ساختمان های تهران، قالی بافی، مکان های مقدس مشهد و قم و کاشی کاری بناهای اصفهان»

10 – «ایمان»، 1351، واحد فرهنگی هنری اداره کل امور سینمای کشور، کارگردان و نویسنده فیلمنامه حسین ترابی، 35 م م ، رنگی، 6/19 دقیقه
«درباره حضرت امام رضا (ع) و آداب و رسوم خاص و معمول آستان قدس رضوی»

11 – «باد جن»، 1348، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، کارگردان ونویسنده متن ناصر تقوائی، منوچهر عسگری، 35 م م ، سیاه و سفید، 30/21 دقیقه
«تقوائی در این فیلم به سراغ زندگی در سواحل جنوبی ایران می رود و مردمی سیه چرده را که درگیر مرضی بومی اند نشان میدهد : زار. زار در واقع یک بیماری نیست، مجموعه ای از بیماری هاست. از نوشته های تیتراژ فیلم : «تحمل آدم به خاطر این است که درد باز هم بیشتر بشود. اما هنگامیکه درد آنقدر زیاد بشود که دیگر نتواند بیشتر بشود، سیاهان جنوب زارشان می گیرد.»

12 – «بزم درویشان»، دهه 1340، واحد فرهنگی هنری اداره کل امور سینمائی کشور، سهراب شهید ثالث، 16 م م ، رنگی، 6 دقیقه

13 – «بناهای صفوی»، دهه 1340، واحد فرهنگی هنری اداره کل تولید فیلم و عکس و اسلاید، منوچهر طیاب، 16 م م ، رنگی، 30/37 دقیقه
«به بناهای تاریخی و مذهبی که در زمان صفویه ساخته شده اند می پردازد. مکان هایی چون شیخ صفی در اردبیل، شاهزاده حسین در قزوین، و کلیه بناهای تاریخی اصفهان و مشهد»

14 – «بهشت زهرا: قطعه شهدا»، 1358، وزارت ارشاد ملی؛ اداره کل تولید فیلم و عکس، کارگردان و نویسنده فیلم نامه محمدرضا دلپاک،  16 م م ، رنگی، 10 دقیقه
«عزاداری بر مزار شهدای انقلاب در بهشت زهرا»

15 – «پرستش»، 1349، واحد فرهنگی هنری اداره کل امور سینمائی کشور، کارگردان و نویسنده فیلم نامه خسرو سینائی،  35 م م ، رنگی، 14 دقیقه
«درباره مسجد شاه اصفهان با تاکید بر این که برخوردهای توریستی با مکانی که اعتقادات ملتی به بنای آن انجامیده، کار شایسته ای نیست.»

16 – «پیری سوز چک چکو»، 1355، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، کارگردان ونویسنده منوچهر عسگری نسب،  16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«بین شهر اردکان و یزد، در حاشیه کویر و در میان چند کوه، مکانی است به نام «چک چلو». در این مکان چشمه ای است که قطره قطره (چک چک) از آن آب می جوشد. چک چکو زیارتگاه زردشتیان جهان است که هر ساله بین 31 خرداد تا 5 تیرماه در آن جا مراسم «حج پیریِِ سوز» را به جا می آورند. فیلم به این مکان، مراسم و سه روایتی که درباره پیدایش آن وجود دارد می پردازد.»

17 – «پیشینه نقاره کوبی» ، 1364، سیمای جمهوری اسلامی ایران ؛ شبکه دوم، 16 م م ، رنگی، 27 دقیقه
«سنت نقاره کوبی از دیرباز تا زمان حاضر که نواختن آن رنگ مذهبی به خود گرفته است، موضوع اصلی این فیلم است»  

18 – «تاریخانه»، 1354، واحد تولید فیلم اداره کل همکاری های سمعی و بصری، محمدرضا اصلانی، 16 م م ، رنگی، 15 دقیقه
«درباره مسجد معروف تاریخانه ی دامغان است؛ سابقه تاریخی، ارزش آن، همراه با آیاتی از قرآن کریم»

19 – «تعزیه»، 1370، رسانه پویا، کارگردان و فیلم بردار جعفر فاطمی، 16 م م ، رنگی، کوتاه
«هر سال از روز اربعین به مدت ده روز تعزیه های بزرگی در روستای قودجان خوانسار برگزار می شود که بسیاری از تعزیه خوانان معروف ایران در آن شرکت دارند و مشتاقان بسیاری را به سوی خود می کشاند. این فیلم، به به تصویر کشیدن این آئین به عناصر شعرو تئاتر و موسیقی در تعزیه می پردازد »

20 – «تنها با خدا (کلیسای جلفا)»، دهه 1350، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، علی قشقائی، 16 م م ، سیاه و سفید، 10 دقیقه

21 – «جشن سده»، 1346، تلویزیون ملی ایران، منوچهر عسگری نسب، 16 م م ، سیاه و سفید، 25 دقیقه

22 – «جشن سده»، 1350، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، منوچهر عسگری نسب، 16 م م ، رنگی، 23 دقیقه
این فیلم، با موضوع فیلم قبل، اما به صورت رنگی ساخته شده است.

23 - «چاووشی»، 1369، صداو سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز خلیج فارس، جعفر پناهی، 16 م م ، رنگی، 26 دقیقه
«میناب پنجم محرم سال 1369 همانند سال های گذشته علم پیامبر را بعد از یک سال سکون می شویند و آذین می بندند تا در شهر به گردش درآورند و عزاداری کنند. چاووش می داند که علم دوباره باید سیاهپوش شود. پس با صدای بلند همپای علم می خواند و می گرید و خبر از آینده علم می دهد»

24 – «چمر (از مجموعه «کودکان سرزمین ایران») »، 1375، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ شبکه دوم؛ گروه کودک و نوجوان، کارگردان ونویسنده فیلم نامه بهرام عظیم پور، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«چمر در گویش لری به معنای سوگ و ماتم است. این فیلم از سوئی نگاهی است به آئین شگرف و خاص عاشورا در خرم آباد لرستان و از سوی دیگر نمایانگر تلاش صادقانه و بی ریای کودکی است برای پیوستن به انبوه عزاداران»

25 – «چهل چشمه»، 1373، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز اصفهان، کارگردان و نویسنده فیلم نامه رضا مهیمن،
«مجموعه ای است در پنج قسمت به تخت فولاد اصفهان می پردازد که به روایتی پس از قبرستان وادی السلام نجف اشرف، دارای اهمیت بسیاری است.»

26- «حاج غلامعلی»، 1367، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ شبکه اول؛ گروه اقتصاد، مرتضی شاملی، 16 م م ، رنگی، 33/37 دقیقه
«حاج غلامعلی برای ادای نذر هرساله اش در عزاداری ماه محرم از جبهه به روستایش «موجان» [واقع در خجلستان قم] می آید. در این فرصت مروری بر زندگی او از گذشته تا حال می شود. کار و کسبش حفر قنات، باغ انگورش، خانه اش و .... . ظهر عاشورا مراسم عزاداری اهالی به اوج می رسد و حاج غلامعلی که طاقت از دست داده است، نقش زمین می شود»

27- «خاج شویان»، 1360-1361، سیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان و نویسنده فیلم نامه زاون قوکاسیان، 16 م م ، رنگی، 60 دقیقه
«فیلمی نیمه مستند از مراسم خاج شویان (جراورهنگ) به روایت کشیش کلیسای مریم جلفای اصفهان است»

28 – «خانه اینشوشیناک»، 1353، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران؛ تلویزیون آموزشی، کارگردان، نویسنده فیلم نامه و تهیه کننده جمشید سپاهی، 16 م م ، سیاه و سفید، 25 دقیقه
«درباره معبد اینشوشیناک که در زمان اونقاشی گالی (از شاهان ایلام) بنا شد و در زمان آشوربانیپال ویران گشت.»

29 – «خانه خدا»، 1345، استودیو ایران فیلم، کارگردان و تهیه کننده ابوالقاسم رضائی، 35 م م ، رنگی(تکنی کالر)، 95 دقیقه
«مراحل مختلف مراسم حج، از آماده شدن زائران از هر نژاد و کشور و سنین مختلف، تا ورود آنها با کشتی و هواپیما به عربستان سعودی و خانه  کعبه و انجام واجبات حج و خانه خداو بازگشت حجاج به کشورهایشان بعد از پایان مراسم»

30 – «خانه خدا»، 1359، کارگردان و تهیه کننده جواد گنجی زاده، 16 م م ، رنگی، 54 دقیقه
«گزارشی از برگزاری مراسم حج در سال 1359»

31 - «خشت خام»، 1367، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز یزد، کارگردان، محقق و تهیه کننده پدرام اکبری، 16 م م ، رنگی، 13/203 دقیقه
این مجموعه مستند شامل چهار فیلم است. در فیلم دوم با نام «دارالعباده » که در دو بخش 46 و 49 دقیقه ای تهیه شده، به اماکن مذهبی و مدارس علمیه یزد و و در بخش چهارم فیلم با نام «پیر سبز» به مدت 60 دقیقه از جمله به برخی مراسم زردشتیان می پردازد.»

32 – «خون در گل قالی»، 1367، مرکز گسترش سینمای تجربی و نیمه حرفه ای، کارگردان و نویسنده فیلم نامه امیر قاسم راضی، 16 م م ، رنگی، 31 دقیقه
«فیلمی از مراسم قالی شویان مشهد اردهال کاشان که با الهام از طرحی سبملیک بر اساس تعزیه به معرفی این واقعه پرداخته است.»

33 – «دخیل سبز»، 1363، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز رشت، کارگردان و فیلم بردار عباس باقریان، 16 م م ، رنگی، کوتاه
«نگاهی به زندگی، کار، طبیعت و سنت های مذهبی مردم گیلان»

34- «درخت کنار»، 1368، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ طرح شبکه روستا، کارگردان و نویسنده فیلم نامه رضا سبحانی، 16 م م ، رنگی، 23 دقیقه
«نگاهی به درخت کنار و فوائد متنوع آن که عمدتا در حوالی شوشترمی روید و همچنین نگاهی به باورها و اعتقادات دینی و سنتی مردم خطه جنوب (به ویژه شوشتر) نسبت به این درخت»

35 – «در مدرسه سید قلیچ ایشان (از مجموعه کودکان سرزمین ایران)» ، 1374، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ گروه کودک و نوجوان، کارگردان و تدوین کننده فرشاد فدائیان ، 16 م م ، رنگی
«به زندگی طلبه های دینی نوجوان اهل تسنن در یک مدرسه شبانه روزی می پردازد. این مدرسه بیش از دویست سال قبل توسط «سید قلیچ ایشان» روحانی و بزرگ طائفه گوکلان در منطقه ترکمن صحرا بین کلاله و مراوده تپه بنیان گذاشته شده است.»

36 – «دیدنیهای جام»، 1364، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ گروه فرهنگ و ادب و هنر، کارگردان و نویسنده فیلم نامه نصیب نصیبی، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«تربت جام زادگاه و محل زندگی شیخ جام بوده و اکنون نیز اعتبار آن به خاطر تربت پاک است. شیخ جام یکی از عارفان به نام بوده و این فیلم به زندگی و همچنین علاقه مندانش پرداخته است. علاقه مندانی که در قبر یا چاه حفر شده توسط خودشان در جوار او زندگی می کنند»

37 – «دیرهای ارامنه در ایران»، 1355، واحد فرهنگی هنری؛ مرکز تحقیق وتولید فیلم و مواد آموزشی، آرتم اوهانجانیان، 16 م م ، رنگی، 14 دقیقه
«نگاهی گزارشگونه به کلیساهای پرت افتاده و بعضا روبه ویرانی ارامنه در ایران »

38 – «رقص ترکمن (ذکر)» ، 1349، تلویزیون ملی ایران، احمد شاملو، 16 م م ، رنگی، 9/5 دقیقه
«نمایش رقص ذکر از مراسم سنتی ترکمن ها که 6 نفر در آن شرکت دارند و حرکات منظمی را به دور دایره ای انجام می دهند. فیلم بدون گفتار متن است. »

39 – «زیارت»، 1367، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز گیلان، محمود اشرف زاده، 16 م م ، رنگی، 28 دقیقه
«در مورد بقعه آستانه اشرفیه و مراسم زیارت در آن»

40 – «زیارتگاه بی بی شهربانو»، 1354، مدرسه عالی تلویزیون و سینما، محمد رضا انوار، 16 م م، سیاه و سفید، 32 دقیقه

41 – «سال نو مذهبی (عید فطیر یهودیان)»، 1369، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ واحد مرکزی خبر، کارگدان و نویسنده فیلم نامه منوچهر طبری، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«یکی از اعیاد مهم یهودیان عید فطیر (پسح/فصح) یا عید آزادی از قید فقر و فرعونیان است. این فیلم مراسم شب اول عید را در منزل یک خانواده بزرگ یهودی نشان می دهد»

42 – «سبزوار : زمستان 35 » ، 1355، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران؛ شبکه اول، گروه اجتماعی، کارگردان، نویسنده فیلم نامه و تهیه کننده ابرهیم مختاری، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
« به سبزوار از جمله مسجد جامع، مدرسه فصیحیه، مقبره ملاهادی سبزواری، مدرسه شریعتمدار، چگونگی برپائی مسجد آدینه می پردازد»

43 – «سرزمین طوس»، 1362، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ شبکه دوم، کارگردان و محقق علیرضا سجادی، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«تاریخچه ای از سرزمین طوس و آثار تاریخی باقی مانده در آن ازجمله حرم امام رضا (ع) ... و نگاهی گذرا به حوزه های علمیه استان خراسان»

44 – «سفر اورامان»، 1367، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز سنندج، کارگردان و تهیه گننده اسماعیل صدقی، 16 م م ، رنگی، کوتاه
«گذری تصویری بر بناهای تاریخی و زیارتگاههای منطقه اورامان در غرب استان کردستان»

45 – «سوگ» بعد ازانقلاب، وزارت ارشاد اسلامی؛ اداره کل تولید فیلم و عکس، حسین حلمی، 35 م م ، رنگی، 27 دقیقه
«آداب و رسوم سوگواری تاسوعا وعاشورا در استان لرستان»

46 – «ظهر حادثه»، 1364، کارگردان، تهیه کننده و نویسنده فیلم نامه صالحیان، 16 م م ، رنگی، 29 دقیقه
«نگاهی به یک مراسم محلی در بروجرد، در ظهر عاشورا»

47 – «عاشورا»، 1359، سیمای جمهوری اسلامی، کارگدان ونویسنده فیلم نامه هوشنگ آزادی آور، 16 م م ، رنگی، 30 دقیقه
«آئین عزاداری عاشورا در روستای دوان ازتوابع شیراز، در این فیلم کوشش بر آن بوده که جنبه نمایشی و هنری سینه زنی ثبت شود»

48- «عاشورا در مهریز»، 1369، سیمای جمهوری اسلامی؛ شبکه دوم؛ گروه فرهنگ و ادب، مجید ماهیچی، 16 م م ، رنگی، 45 دقیقه
«نگاهی گذرا به کار و حرفه، آداب و رسوم و زندگی مردم مهریز در استان یزد و مراسم آئینی ومذهبی آنان در روز عاشورا»

49 – «عید قربان»، 1354، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، کارگردان، نویسنده و تدوین کننده هوشنگ آزادی آور، 16 م م ، رنگی، 25 دقیقه
«در گذشته روز عید قربان در کاشان شتری را آرایش می کردند و در شهر می گرداندند. مومنان برای تامین هزینه شتری که قرار بود قربانی شود صدقه می دادند. این مراسم در حال حاضر اجرا نمی شود. فیلم بازسازی روزگاران گذشته است »

50 - «مسجد جامع فهرج»، 1354، واحد فرهنگی هنری اداره کل همکاری های سمعی و بصری، کارگردان و طراحی داستان محمدرضا اصلانی، 16 م م ، رنگی، 15 دقیقه
«درباره ارزش تنها مسجد باقی مانده از قرن اول اسلامی (کهن ترین مسجد ایران) سابقه و ارزش های آن همراه با آیاتی از قرآن کریم »

51 - «قالی شویان»، 1353، سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، کارگردان و نویسنده فیلم نامه و مدیرتهیه هوشنگ آزادی ور ، 16 م م ، رنگی، 25 دقیقه
«مراسم قالی شویان در مشهد اردهال از توابع کاشان، این مراسم همه ساله در اولین جمعه پائیز در مشهد اردهال برگزار می شود »

52 - «قتیل»، 1369، سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ مرکز زنجان، فریدون کرمی، 16 م م ، رنگی، کوتاه
«به بهانه برگزاری مراسم تعزیه در روستای زرند از توابع خدابنده، مو

لیلا حاتمی

لیلا حاتمی (زاده مهر ۱۳۵۱ در تهران) بازیگر سینما و تلویزیون ایران است. او تاکنون موفق به کسب دو جایزه سیمرغ بلورین در رشته‌های بهترین بازیگر نقش اول زن (۱۳۸۷) و بهترین بازیگر نقش دوم زن (۱۳۷۵) در جشنواره فیلم فجر شده است.

http://nanjoon2.persiangig.com/image/bazigaran5/hatami/119669893254.jpg


زندگی


در مهر ١٣٥١ به دنیا آمد. پدرش علی حاتمی (کارگردان سرشناس سینمای ایران) و مادرش زری خوشکام (هنرپیشه سینما) بود.

در رشته‌ی ریاضی فیزیک در تهران دیپلم گرفت. برای ادامه‌ی تحصیل به لوزان سوئیس رفت. در دانشگاه پلی تکنیک در رشته‌ی برق شروع به تحصیل کرد. تحصیل در این رشته را پس از دو سال نیمه کاره رها کرد و به دانشگاه لوزان، سوئیس رفت و آن‌جا ادبیات فرانسه خواند. در ۱۳۷۵ به ایران بازگشت و چند سال بعد با علی مصفا ازدواج کرد.از آن پس در تهران زندگی می‌کند.


زندگی حرفه ای


اولین حضورش در سینما در نقش کودکی کمال‌الملک (در فیلم "کمال الملک" به کارگردانی پدرش علی حاتمی) بود. در سال ۱۳۷۰ در فیلم دلشدگان که آن هم ساخته‌ی پدرش علی حاتمی بود ایفای نقش کرد و پس از آن در ۱۳۷۵ برای اولین بار در یک کار سینمایی در فیلمی که کارگردان‌اش پدرش نبود ( فیلم لیلا از داریوش مهرجویی) نقش یک زن نازا را ایفا کرد و برای آن دیپلم افتخار جشنواره فیلم فجر را گرفت. فیلم موفق دیگر او آب و آتش بود که در آن نقش یک زن روسپی (مریم) را به خوبی اجرا کرد. بازی آتیلا پسیانی زوج و پسر عموی مریم از نکات درخشان دیگر فیلم بود.

او در بیشتر فیلم هایش نقش زنی از طبقات بالای اقتصادی یا فرهنگی جامعه، با روحیه خونسرد و شخصیت مستقل و محکم را بازی کرده است.


http://www.sharemation.com/javad1121359/Iran/%D9%84%D9%8A%D9%84%D8%A7%20%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%D9%8A.jpg

جوایز


http://www.cinetmag.com/Gallery/Axha/Mosaffa_Hatami_Ershadi_01_749935.jpg

فیلم‌شناسی


سینمایی

http://media.farsnews.com/Media/8611/ImageReports/8611140710/19_8611140710_L600.jpg

. مجموعه تلویزیونی

پرویز پرستویی

پرویز پرستویی (زادهٔ ۱۳۳۴ در همدان). بازیگر ایرانی.

وی از هنرپیشه‌های مطرح معاصر سینمای ایران است که جوایز بسیاری را در جشنواره‌ها به خود اختصاص داده است.

مدارک تحصیلی او دیپلم طبیعی و لیسانس هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. او در سال ۱۳۴۸ در مراکز فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد. اولین نمایشی که وی در سال ۱۳۵۳ در آن حضور داشته است، «دکه» نام دارد.

او تا کنون در فیلمهای بید مجنون  - خاک سرخ  - مارمولک - به نام پدر  - دیوانه‌ای از قفس پرید - مرد عوضی  -  لیلی با من است  - آژانس شیشه‌ای - آب و آتش - مومیایی ۳  - آدم برفی - شوخی - کافه ترانزیت  - موج مرده  - دوئل - روبان قرمز


http://www.parsaspace.com/sabzgraphic/arviz.jpg


 

پرویز پرستویی - کانون نظرسنجی پاسارگاد