محمد حاجی محمدی

فارغ التحصیل هنر

محمد حاجی محمدی

فارغ التحصیل هنر

سیاهه سیاه..

این درد مشترک..هرگز جدا جدا..درمان نمیشود..  

 

زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟

مرگ حرفی نزد!!!

زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی

مرگ ساکت بود

.... ..

زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟

اما مرگ تنها گوش می داد

....

زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟

و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید

+ خط خطی شده  دوشنبه 1386/04/18ساعت 0:52 AM یلدا |  love

تا نهان سازم از تو بار دگر

راز این خاطر پریشان را

نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهشی جانسوز

از خدا راه چاره می جویم

پارساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه می گویم

آه... هرگز گمان بر که دلم

با زبانم رفیق و همراهست

هر چه گفتم دروغ بود،

دروغ کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

تو برایم ترانه می خوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

گوئیا خوابم و ترانه ی تو

از جهانی دگر نشان دارد

شاید اینرا شنیده ای که زنان

می کشم بر نگاه ناز آلود

در دل «آری»و«نه» به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال

یلدا.....فروغ فرخزاد  

                                                          راز بزرگ  

 

رمز زندگی کردن این است که در بی امنیتی زندگی کنید.و البته در اینگونه زندگی کردن تامین وجود ندارد.یک قطعه سنگ همواره امن است و یک گل همیشه در معرض خطر ولی سنگ مرده است و گل سرشار است از زندگی! اگر طوفانی برخیزد گل می افتد و سنگ در جایش باقی می ماند.ممکن است بچه بازیگوشی گل را از شاخه اش جدا کند.ولی سنگ همیشه در جایش باقی است.در هر غروب خورشید،گل می پژمرد، ولی سنگ هم چنان بدون تغییر در جایش باقی خواهد ماند آیا شما ترجیح می دهید یک سنگ باشید،به صرف اینکه از خطرات این چنینی ایمن است؟این وضعیتی است که شما برگزیده اید. مثل سنگها شده اید.گل همواره در معرض خطر است . عشق یک گل است.و در این جهان گلی بزرگتر ،گلی مهم تر از عشق وجود ندارد،و هیچ چیز دیگری بیش تر از عشق در معرض خطر نیست

. .......
 

+ خط خطی شده  دوشنبه 1386/04/18ساعت 0:54 AM یلدا |  love

زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن

 

هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

کاش می شد چشم ها را با زیبا ترین قطرات باران شست تا خزان را زیبا تر دید

 

فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند..

 

ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم.. بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم... آشنا با همه پنجره های شهرم چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم......

 

شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود..هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و آن هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند..آدمی راتوانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد و فاصله بین دو زندگی برایش همیشه گنگ...

یک نفس یاد خدا، یک سبد خاطر آسوده و شاد، یک بغل شبنم آرامش صبح، یک هزار آینه از جنس دعا، همه تقدیم شما. ........

 

زندگی مثل کلاس ریاضی است... که باید در آن شادیهارا جمع کرد کینه هارا تفریق نمود محبتها را ضرب و لطف و مهربانی را تقسیم کرد

 

زندگی مبهم است نقطه تاریکی و روشنی اش مرزی نیست چشمهایت را بگشا تا مرز ها را ببینی نقطه ها روشن و تاریک را خوب درک کن نه احساسی که شالوده وهم ها می شوند و چشم ها را می بندند بهار تنها با نوازش نسیم بهار نمی شود بهار روزها را ی شناسد نفس نمی کشد زیر اگر نفس می کشید می مرد و زنده نمی شد ..............

 

این کلبه با وجود آنکه دیگر عصر سنگ و آهن سالهاست آغاز شده،روزگار سیمانی و درخشندگی شیشه ای مدتها فرا روی انسان قرار گرفته، جانی دارد از جنس روح من، محبتم به تو و علاقه به بودن در کنارت. آنگونه بگویم که اگر بداند روزی ماوای نخواهد بود، چه بسا در ساعتی و یا کمتر دیوارهایش فرو بریزد.وآتش عشقخاموش شودـ

 

با قلاب ثروت هرگز نمیتوان ماهی عشق را صید کرد!!!

 

فریادیست در نگاهم از دوست داشتن... جاده ایست در نگاهم از دوست داشتن... اما، نه سکوتم را خواندی، نه نگاهم را ای کاش در آسمان سکوتم تکه ابری بود و برای همه ی دلتنگی هایم می بارید!!! ...

 

فاصله عشق های معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانی را شدت می بخشد، مانند باد که شمع را خاموش و اتش را شعله ور می سازد ...........

 

گر کسی را دوست داری ، عمیق دوستش بدار و آنقدر برایش گریه کن و آنقدر برایش سادگی کن ... تا عشق پاک و آسمانی ات را از یاد نبرد!!! ....

آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم ، روح در جسم جهان ریخته اند، شور و شوق تو برانگیخته اند، تو هم ای مرغک تنها، بسرای ! همه درهای رهایی بسته ست ، تا گشایی به نسیم سخنی ، پنجره ای را، بسرای ! بسرای .....

از دل افروزترین روزِ جهان،خاطره ای با من هست،به شما ارزانی:سحری بود و هنوز،گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.گل یاس،عشق در جان هوا ریخته بود.من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های! بسرای ای دل شیدا، بسرای این دل افروزترین روز جهان را بنگر تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای.....

خدایا!

   در آستانه ی کار خطیری قرار دارم
   با این که تلاش کرده ام
   اما قلبم آکنده از بیم است.
   نگرانی،باختن نیمی از نبرد است،
   تشویش،نیروی ذهن را می سوزاند
  و این گونه نمی توان مفید بود.
  خدایا
  یاری ام ده تا مشوش نباشم
  و نجوا کنم:
  ((زورق من کوچک است
  خدایا،به تو توکل می کنم
   و همه چیز خوب پیش می رود.
   خدایا،به تو اعتماد می کنم
   و همه چیز خوب پیش خواهد رفت.)
                                        

رازدار و خموش و مکارند

آه من هم زنم،زنی که دلش

در هوای تو می زند پرو بال

.......... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد